- قاهر (پسرانه)
- چیره، توانا
معنی قاهر - جستجوی لغت در جدول جو
- قاهر
- غالب، زبردست، چیره
- قاهر ((هِ))
- چیره، غالب
- قاهر
- چیره شونده، مقهور کننده، چیره، غالب، زبردست، شامخ، بلند و مرتفع
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مونث قاهر و پایتخت مسر، شتابزدگی، آغاز هر چیز، سرسینه مونث قاهر: دولت قاهر ملوک قاهر
مؤنث واژۀ قاهر، چیره شونده، مقهور کننده، چیره، غالب، زبردست، شامخ، بلند و مرتفع
کار آزموده، چیره دست
استر
خشکاد
توانا، توانمند، نیرومند
روشن آشکار، برتر داناتر، ملازرگ رگ کوچکی درسر روشن درخشان، آشکار هویدا
آشکار، نما، رویه، نمایان
روشن صاف درخشان نورانی منور. یا احمر زاهر سرخ پر رنگ، گیاهی که زیبایی درخشان دارد، گیاه خرم
بیدار مانده
چیره تر
روزگار سخت، از ویژه نام های تازی، سخت و شکننده
مشهور، معروف، نامی، سرشناس
باقدرت، توانا، نیرومند
روشن، درخشان، ظاهر، آشکار، فائق
استاد، زبردست، حاذق، کار آزموده
کسی که دیگری را به زور به کاری وادارد
مقابل نجس، پاک، پاکیزه، بی گناه، خالص
تابان، درخشان، کنایه از دارای امتیاز و تشخیص
کوتاه، نارسا، عاجز، قصور کننده، کوتاهی کننده
پیدا، آشکار، هویدا، نمایان، از نام های خداوند
ظاهر ساختن: آشکار کردن، نمایان ساختن، ظاهر کردن
ظاهر شدن: آشکار گشتن، نمایان شدن، کنایه از تحقق یافتن
ظاهر کردن: آشکار کردن، نمایان ساختن
ظاهر گشتن: آشکار گشتن، نمایان شدن، کنایه از تحقق یافتن، ظاهر شدن
ظاهر و باطن: کنایه از همه چیز
ظاهر ساختن: آشکار کردن، نمایان ساختن، ظاهر کردن
ظاهر شدن: آشکار گشتن، نمایان شدن، کنایه از تحقق یافتن
ظاهر کردن: آشکار کردن، نمایان ساختن
ظاهر گشتن: آشکار گشتن، نمایان شدن، کنایه از تحقق یافتن، ظاهر شدن
ظاهر و باطن: کنایه از همه چیز
متبحر، حرفه ای، قوی، از نام های باری تعالی، چیره، غالب، انتقام گیر
هر یک از قطعات پنج گانۀ وسیع و پیوستۀ خشکی های زمین مثلاً قارۀ آسیا، قارۀ اروپا، برّه
قارۀ سیاه: کنایه از افریقا
قارۀ سیاه: کنایه از افریقا