جدول جو
جدول جو

معنی قانصوه - جستجوی لغت در جدول جو

قانصوه
(نِ)
الظاهر. بیست و یکمین از ممالیک برجی است که در 17 ربیع الاول سال 904 هجری قمری در مصر خلافت کرد و در 27 ذی القعده سال 905 فرار نمود. (معجم الانساب زامباور ج 1 ص 164)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قانته
تصویر قانته
قانت، فرمان برنده، فرمان بردار، مطیع و متواضع به خداوند، نمازخوان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قانون
تصویر قانون
دستورها، مقررات و احکامی که از طرف دولت و مجلس برای برقراری نظم و اداره کردن امور جامعه وضع شود
رسم، آیین، روش
اصل اثبات شده در یک علم مثلاً قانون نیوتن، قانون علیت
از آلات موسیقی شبیه سنتور که خرک های متعدد دارد و با مضراب هایی بر انگشتان دست نواخته می شود
قانون اساسی: قانونی که پایه و اساس همۀ قانون های مملکت و حکومت است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انبوه
تصویر انبوه
پر، بسیار، پیچیده، درهم، یک جاجمع شده، به هم پیوسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاصره
تصویر قاصره
قاصر، کوتاه، نارسا، عاجز، قصور کننده، کوتاهی کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلنسوه
تصویر قلنسوه
نوعی کلاه دراز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اندوه
تصویر اندوه
غم، غصه، دلگیری، گرفتگی دل
فرهنگ فارسی عمید
(قَ لَ سُ وَ)
کلاه دراز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دخانی است که آن را شاهترج فرفیری نامند. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
جمع واژۀ قانط در حالت رفعی. رجوع به قانط شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
جمع واژۀ قانع، در حالت رفعی
لغت نامه دهخدا
(نِ)
جمع واژۀ قانت در حالت رفعی. رجوع به قانت شود
لغت نامه دهخدا
دژی است نزدیک رمله در سرزمین فلسطین. در این قلعه عاصم بن ابی بکر بن عبدالعزیز بن مروان و عمرو بن ابی بکر و عبدالملک وابان و مسلمه فرزندان عاصم و گروهی دیگر کشته شدند. (معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ نَ)
دهی است از دهستان گوکلدن بخش مرکزی شهرستان گنبدقابوس در 92000 گزی شمال خاوری گنبد سر راه فرعی گنبد به مراوه تپه. موقع جغرافیایی آن کوهستانی معتدل. سکنه 1050 تن. آب آن از رود خانه گرگان. محصولات آن میوه جات فراوان، حبوبات، تریاک، ابریشم. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان ابریشم بافی و نمدمالی است. مدرسه علوم دینی به سرپرستی یکی از علمای تراکمه دایر است. 5 باب دکان دارد. از دو محل بالا و پایین تشکیل شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(نِصَ)
سنگ دان مرغ را گویند. پوست اندرونی او را خشک کرده بسایند و با شراب بیاشامند درد معده را نافع باشد خاصه پوست سنگدان خروس. گویند عربی است. (برهان). روده و اندرون مرغ. ج، قوانص. (منتهی الارب از حاشیۀ برهان چ معین) (ناظم الاطباء). قانصه برای مرغ چون معده باشد در انسان. حوصله. چینه دان و سنگ دان است و بهترین آن از اردک و مرغ پرواری است و بعد ازاخراج عصبهای او کثیرالغذاء و مولد خون صالح و رافعخفقان و دیرهضم و مصلحش آبکامه و نمک است، و پوست اندرون آن را چون خشک کنند و سائیده با آب سرد بنوشندجهت درد معده و زلق الامعاء و اسهال بغایت نافع است. (از تحفۀ حکیم مؤمن). و رجوع به قانسهالطیر شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
ابن عبدالله ظاهری (850- 922هجری قمری = 1446- 1516 میلادی) (منسوب به ظاهر خوشقدم) ، اشرفی (منسوب به اشرف قایتبای) ، غوری (منسوب به طبقۀ غور). بیست و سومین از ممالیک برجی است (906- 922 هجری قمری) و آن دسته ای هستند که در مصر قرائت قرآن را به ممالیک سلطان می آموختند. سلطان مصر و چرکسی الاصل. در خدمت سلاطین به سر میبرد و به منصب ریاست دربانی (حجابهالحجاب) حلب منصوب گردید و سپس به سال 905 هجری قمری در قلعۀ جبل قاهره بسلطنت با او بیعت کردند. آثار و ابنیۀ بسیاری بنیاد کرد ولی در پایان به بدی و لهو و لعب و موسیقی گرائید. مردی زیرک و نابغه بود. دیوان شعری دارد که سیوطی شرحی بر بخشی از موشحات آن نگاشته و آن را ’النفح الظریف علی الموشح الشریف’ نام نهاده است. سلطان سلیم عثمانی با لشکری فراوان بقصد او حرکت کرد و در نزدیکی حلب جنگی میان آنان درگرفت و بدنبال آن لشکر قانصوه شکست خورد و خودش نیزکشته شد. رجوع به زامباور ج 1 ص 164 و الاعلام زرکلی ج 2 ص 788 و السنا الباهر خطی و دررالحبب خطی شود
لغت نامه دهخدا
(اُ لَ)
شکوفۀ نصل گیاه بهمی ̍ یا بهمی که از گرمی خشک شده باشد. ج، اناصیل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دوری و جدایی شدن میان قوم. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). دوری افتادن میان قوم. (از اقرب الموارد) ، فرودآمدن عقاب بر صید و یا گرفتن صید را در طرفی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). فرودآمدن عقاب بر شکار و یا گرفتن عقاب شکار را در جانبی. (از اقرب الموارد) ، شکافته شدن غلاف شکوفه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (ازاقرب الموارد) ، منتشر و پراکنده شدن برق از افق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
نام منطقه ای است از گیلان و حدود آن بشرح زیر است: از طرف شمال دریای خزر، از جنوب خطالرأس اصلی سلسلۀ جبال البرز که حد طبیعی گیلان و قزوین است، از خاور شهرستان شهسوار (چابکسر آخرین ده رانکوه ازطرف باختر است)، بنابراین این منطقۀ رانکوه همان بخش های رودسر و لنگرود است که قسمت جنوبی جنگلی و کوهستانی و خوش آب و هوا و سردسیر و قسمت شمالی که در ساحل دریای خزر و در جلگه واقع است مانند گیلان معتدل و مرطوبست ومحصول عمده آن چای، ابریشم، کنف، غلات و فندق است، آب قراء جلگه از رودخانه های پلرود، شلمان رود، خشک رود، سیاهکل رود، سامان رود و لنگرود، و آب قراء کوهستانی از چشمه سار و رودخانه های محلی و استخر تأمین میشود، بخش رودسر خود از یازده دهستان بشرح زیرتشکیل شده است، حومه، املش، پلرودباز، رحیم آباد، سیارستاق قشلاقی، سیاهکل رود، اوشیان، اشکور وسطی، اشکورپائین، سیارستاق ییلاقی و سمام، که جمع دیه های بخش 402 آبادی و کوچک و بزرگ با 87هزار تن نفوس می باشد و بخش لنگرود نیز از 58 آبادی کوچک و بزرگ تشکیل شده که جمعیت بخش باضافۀ خود شهر در حدود 40 هزارتن است و دیه های مهم آن عبارتند از: شلمان، دیوشل، نالکیاشر، بجاریس، فتیده، گلسفید، دریاسر، دریاکنار، ملاطه، سیگارود، و کیاکلایه، راه شوسۀ لاهیجان به شهسوار از وسط این بخش عبور میکند و علاوه بر آن راههای فرعی نیزدر داخل بخش وجود دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)، در جعرافیای سیاسی کیهان این منطقه تحت عنوان ’رانکوه و لنگرود’ آمده، مؤلف کتاب گوید: ’شرقی ترین ناحیۀ گیلان و طول آن 44 و عرض آن 43هزار گز و عبارت است از حاشیۀ باریکی از بحر خزر که متدرجاً از طرف جنوب ارتفاعش فزونی می یابد و بکوههای دیلمان متصل میشود، رانکوه بچندین بلوک تقسیم می شود از این قرار: رودسر، لنگرود، رانکوه، گزاف رود، سمام، سیارستاق، اشکور سفلی، اشکور علیا، که لنگرود مرکز رانکوه است’، رجوع به لنگرود و رودسر و هر یک از بخشهای مذکور در همین لغت نامه و فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2 و جغرافیای سیاسی کیهان و فهرست سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو شود، و نیز در کتاب جغرافیای سیاسی کیهان آمده است: از بلوکهای رانکوه است و در جنوب لنگرود واقعشده و دارای 10000 تن جمعیت است، محصولات آن ابریشم و برنج و مرکبات است و در نقاط مرتفع آن زراعت جو و تربیت جانوران اهلی معمول است و دیه های معتبر آن شلمان و سیاهکل است، (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 272)
لغت نامه دهخدا
نام یکی از نواحی کجور مازندران، (سفرنامۀ رابینو ص 109 و ص 128 بخش انگلیسی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قانصه
تصویر قانصه
مونث قانص و اندرونه مرغ چینه دان پرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قناوه
تصویر قناوه
کیفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبوه
تصویر انبوه
بسیار، متعدد، کثیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندوه
تصویر اندوه
غم و غصه
فرهنگ لغت هوشیار
کلاهدراز گونه ای کلاه دستا (عرقچین)، هزارلا در نشخوارگنندگان، ریشه کلاه کلاهک ریشه دربرخی از گیاهان کلاه دراز، جمع قلانس قلانیس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قانسه
تصویر قانسه
اندرونه مرغ
فرهنگ لغت هوشیار
مونث قاصی و کرانه، کلانسال گوسپند، گوسپند جدا از گله مونث قاصی، ناحیه کرانه
فرهنگ لغت هوشیار
مونث قاصر و پاک چشم: زن مونث قاصر، زنی که جز شوهر خود بدیگری چشم ندارد، جمع قاسرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاصده
تصویر قاصده
مونث قاصد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قابصه
تصویر قابصه
گروه
فرهنگ لغت هوشیار
اصل، مرام است کلی که بر همه جزئیاتش منطبق گردد و احکام جزئیات از آن شناخته شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبوه
تصویر انبوه
بسیار، زیاد، پر، مملو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اندوه
تصویر اندوه
غم، غصه، انده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قلنسوه
تصویر قلنسوه
((قَ لَ سُ وَ یا وِ))
کلاه دراز، جمع قلانس، قلانیس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انبوه
تصویر انبوه
متعدد، متراکم، جماعت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قانون
تصویر قانون
آسا، فردید، دات، دادستان، فرسار، دادیک
فرهنگ واژه فارسی سره