جدول جو
جدول جو

معنی قامه - جستجوی لغت در جدول جو

قامه
(ذِ کِ)
برخاستن: قام قوماً و قومهً و قامهً و قیاماً. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
قامه
(مَ)
خنجر کلان گرجی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
قامه
(مِ لِ)
نام کوهی است در نجد. (معجم البلدان ج 7)
لغت نامه دهخدا
قامه
(مِهْ)
شتر روندۀ در زمین، شتر سردر هوادارنده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). ج، قمّه . (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
قامه
پارسی است غامه از گل های خاتمکاری ترکی دشنه گرجی، جمع قائم، پایا ها
فرهنگ لغت هوشیار
قامه
((مَ یا مِ))
یکی از اجزا و عناصر خاتم
تصویری از قامه
تصویر قامه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سامه
تصویر سامه
(دخترانه)
سوگند، پیمان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بامه
تصویر بامه
بلمه، ریش بلند و انبوه، ویژگی مردی که ریش بلند و انبوه داشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قامع
تصویر قامع
برنده، شکننده، کوبنده، خوار کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاتمه
تصویر قاتمه
رشته، رشتۀ پشمی ضخیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قائمه
تصویر قائمه
قائم، ستون، قبضه، دسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاعه
تصویر قاعه
ساحت خانه، گشادگی و فضای خانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قادمه
تصویر قادمه
قادم، پیشرو، پر دراز از بال مرغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سامه
تصویر سامه
پیمان، عهد، سوگند، پناه، پناهگاه، برای مثال سامه کجا یافت ز دستان او / رستم دستان و نه دستان سام (ناصرخسرو - ۳۹۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقامه
تصویر اقامه
برپا داشتن، در فقه کلمات مخصوصی که بعد از اذان و قبل از شروع نماز بیان می شود و شامل اذان به اضافۀ لفظ «قد قامت الصلوه» است، اذان دوم، «الله اکبر» که در آغاز نماز گفته می شود، در جایی ماندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قامت
تصویر قامت
قد، بلندی تنۀ آدمی، اندام
اذان خفیف و کلماتی که در آغاز نماز می گویند، اقامه
قامت بستن (زدن، گفتن): به نماز ایستادن، قد قامت الصلوه گفتن
قامت کردن: به نماز ایستادن، قد قامت الصلوه گفتن، قامت بستن، برای مثال بر در مسجد گذاری کن که پیش قامتت / در نماز آیند آن ها یی که قامت می کنند (اوحدی - ۲۰۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عامه
تصویر عامه
عامّ، فراگیر، مردم کم سواد، همگان، همۀ مردم
فرهنگ فارسی عمید
(بُ مَ)
خلاصۀ پشم که در رشتن بکار برند. (ناظم الاطباء). خلاصۀ پشم که ریسند آنرا. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، مانده گردن. (منتهی الارب). مانده شدن. (آنندراج). و رجوع به بقر شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
آرام کردن در جایی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). اقام بالمکان اقامه، آرام کرد در آن جای. (منتهی الارب). مقام کردن. مقیم شدن. ماندن در جای. (غیاث اللغات).
لغت نامه دهخدا
(ذَءْ ءَ)
بزرگ گردیدن کار و دشوار گشتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
یکی از شهرهای سند است. در این شهر موزو نارجیل بسیار است و سرحد هند است. (نزهه القلوب ج 3 ص 259). شهری است در ابتداء حدود هند و از صیمور تا قامهل از کشور هند و از قامهل تا مکران و بدهه و ماوراء آن تا حد ملتان همه از شهرهای سند است. برای مردم قامهل مسجد جامعی است که مسلمین نمازهای جمعه و عید در آن گزارند و نارگیل و موز در این شهر فراهم گردد و بیشتر محصول آنان برنج باشد. میان منصوره و قامهل هشت منزل راه است و از قامهل تا کنبایه چهار منزل است. (معجم البلدان ج 7 ص 18). رجوع به قامل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از جامه
تصویر جامه
پارچه بافته نادوخته، پوشاک، بافته، قماش
فرهنگ لغت هوشیار
قوه ای است در دماغ که از راه بینی بو را ادراک میکند، بینی، شم ادراک بویها روسری زنان، چارقد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خامه
تصویر خامه
ابریشم خام، ابریشم نتابیده، چربی روی شیر، نی یا قلم برای نوشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سامه
تصویر سامه
عهد و پیمان و سوگند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زامه
تصویر زامه
آواز سخت، نیاز، سخت شتابزده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رامه
تصویر رامه
فرانسوی کنف سیام فریز سیامی پنجه مرغ از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقامه
تصویر سقامه
بیماری
فرهنگ لغت هوشیار
مانش، درنگیدن، گزاردن برپاداشتن اقامت یا اقامه نماز (صلوه)، تکبیری که برای بر پا کردن نماز گویند. یا اقامه خیام کردن، چادرها را نصب کردن، یا اقامه شهود کردن، شاهد آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقامه
تصویر اقامه
((اِ مِ یا مَ))
اقامت
اقامهء نماز: تکبیری که برای برپا کردن نماز گویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سامه
تصویر سامه
شرط
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خامه
تصویر خامه
قلم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قاره
تصویر قاره
خشکاد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اقامه
تصویر اقامه
برپاداشتن، بجا آوردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جامه
تصویر جامه
لباس
فرهنگ واژه فارسی سره