جدول جو
جدول جو

معنی قامات - جستجوی لغت در جدول جو

قامات
جمع واژۀ قامت، (منتهی الارب)، رجوع به قامه شود
لغت نامه دهخدا
قامات
جمع قام، رمن به شیوه تازی از واژه مغولی جادوگران، جمع قامه، برز ها بالا ها
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مقامات
تصویر مقامات
کسانی که دارای مشاغل بالای دولتی هستند، در علوم ادبی عنوان عمومی کتاب هایی شامل حکایات و مقامه ها مثلاً مقامات حمیدی، جمع مقام، در تصوف مقام، کارهای سترگ و ستوده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قامت
تصویر قامت
قد، بلندی تنۀ آدمی، اندام
اذان خفیف و کلماتی که در آغاز نماز می گویند، اقامه
قامت بستن (زدن، گفتن): به نماز ایستادن، قد قامت الصلوه گفتن
قامت کردن: به نماز ایستادن، قد قامت الصلوه گفتن، قامت بستن، برای مثال بر در مسجد گذاری کن که پیش قامتت / در نماز آیند آن ها یی که قامت می کنند (اوحدی - ۲۰۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قادات
تصویر قادات
قائدها، جلودارها، پیشواها، سردارها، فرمانده سپاه ها، جمع واژۀ قائد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طامات
تصویر طامات
طامّه ها، در تصوف اوراد و کرامات سالکان، در تصوف سخنان بی اصل و پریشان برخی صوفیان، جمع واژۀ طامّه برای مثال به صدق و ارادت میان بسته دار/ ز طامات و دعوی زبان بسته دار (سعدی۱ - ۵۵)
فرهنگ فارسی عمید
جمع واژۀ شامه، خالهای زیبایی، (منتهی الارب) (معجم البلدان) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ج قاره، کوههای کوچک و اعاظم آکام، (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
شهری است (در ناحیت کرمان میان سیرگان و بم. جایی سردسیر و هوایی درست و آبادان و با نعمت بسیار و آبهای روان و مردم بسیار. (حدود العالم). لسترنج نویسد: در فاصله یک روز راه از خاور سیرجان سر راه رایین محلی است موسوم به شامات که باغستانها و تاکستانهای مهم دارد این شهر را کوهستان نیز میگویند. یاقوت آرد: گویند در ناحیۀ کوهستانی و شش فرسخی سیرجان کرمان رستاقی است بدین نام. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(طامْ ما)
اقوال پراکنده. (برهان) (غیاث اللغات) (آنندراج). سخن از چپ و راست، یعنی قول پراکنده و شیادانه:
به طامات مجلس بیاراستم
پس آنگه ز حق مغفرت خواستم.
سعدی.
، هذیان و سخنان هرزه و اراجیف و بی اصل را گویند. (برهان) (غیاث اللغات) (آنندراج). گفتار بیهوده، خرق عادت و کرامت را نیز میگویند. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، در رشیدی نوشته که طامات جمع طامه به تشدید میم به معنی داهیه و حادثۀ عظیم. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، به معنی عجمه در زبان یعنی فصاحت نداشته باشد. (برهان) (غیاث اللغات) (آنندراج) ، (اصطلاح تصوف) نزد صوفیه معارفی را گویند که در اوان سلوک بر زبان سالک گذر کند. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، لاف و گزاف صوفیان در باب اظهار کشف و کرامات خود. (غیاث اللغات از رشیدی). و در سراج نوشته که طامات در اصل عربی است به تشدیدمیم و فارسیان به تخفیف استعمال کنند، به معنی اقوال پراکنده و سخنان بی اصل و پریشان که بعضی صوفیان برای گرمی بازار خود گویند. (غیاث اللغات) (آنندراج). سخن های بلند که صوفیه برای اظهار کرامت و شرافت مرتبه گویند و باعث پندار نفس و سؤاعتقاد مردم شود. (رشیدی). در مورد این معنی میم مخفف تلفظ گردد: لکن عبارتی چند مزیف از طامات صوفیان بگرفته اند. (کیمیای سعادت).
تاروی نمود رمز طامات مرا
از ره نبرد رنگ عبادات مرا
چون سجده همی نماید آفات مرا
محراب ترا باد خرابات مرا.
سنائی.
پوشیده مرقعند از این خامی چند
بگرفته ز طامات الف لامی چند
نارفته ره صدق و صفا گامی چند
بدنام کننده نکونامی چند.
(منسوب به خیام).
سحرگاهی شدم سوی خرابات
که رندان را کنم دعوت بطامات.
عطار.
هر چه جز خدمت تو عمر هبا و ضایع
هر چه جز مدحت تو شعر دروغ و طامات.
سیف اسفرنگ.
غیر تشویش و غم و طامات نی
همچو عنقا نام فاش و ذات نی.
مولوی.
به طامات مجلس بیاراستم
ز دادآفرین توبه اش خواستم.
سعدی (بوستان).
که فکرش بلیغ است و رایش بلند
در این شیوۀ زهد و طامات و پند.
سعدی (بوستان).
بصدق و ارادت میان بسته دار
ز طامات و دعوی زبان بسته دار.
سعدی (بوستان).
طامات و شطح در ره آهنگ چنگ نه
تسبیح و طیلسان به می و میگسار بخش.
حافظ.
ما مرد زهد و توبه و طامات نیستیم
با ما بجام بادۀ صافی خطاب کن.
حافظ.
ساقی بیا که شد قدح لاله پر ز می
طامات تا به چند و خرافات تا به کی ؟
حافظ.
خیز تا خرقۀ صوفی بخرابات بریم
شطح و طامات ببازار خرافات بریم.
حافظ.
یکی از عقل می لافد، یکی طامات می بافد
بیا کاین داوریها را به پیش داور اندازیم.
حافظ.
سوی رندان قلندر، به ره آورد سفر
دلق بسطامی و سجادۀ طامات بریم.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(تامْ ما)
ج تامّه. (فرهنگ نظام). کاملات، چه این جمع تامه است که مؤنث تام باشد و تام به تشدید میم اسم فاعل است از تمام که مصدر اوست. (آنندراج) (غیاث اللغات) :...بحق اسماء حسنای او و علامتهای بزرگ و کلمات تامات او... بیعت فرمانبری است و خدا چنانکه دانا است بر آنکه من آن را بگردن گرفته ام... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 316)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ قاده: چون ملک ایرانشهر بگرفت جمله ابناء ملوک و بقایا و عظماء و سادات و قادات و اشراف اکناف به حضرت او جمع شدند، (نامۀ تنسر)، رجوع به قاده شود
لغت نامه دهخدا
شهری است از شهرهای منیا در مصر، (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1492)
لغت نامه دهخدا
(قَ سَ)
جمع واژۀ قسمه (ق س / س م ) . (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قسمه شود
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ زامه، فرقه ها، جمعیت ها، (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)، و رجوع به زامه شود
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ هامه، رجوع به هامه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مقامه. (ناظم الاطباء). رجوع به مقامه شود، کنایه از مراتب و قواعد. (غیاث) (آنندراج). مراتب. (ناظم الاطباء) : عرض مخدوم در مقامات ترسل محفوظ دارد. (چهارمقاله) ، منازل. مراحل: لاشک سرگردان در بادیۀ فراق می پوید و مقامات متفاوت پس پشت می کند تا نظر بر قبلۀ دل افگند. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 341) ، درجات. منزلتها:
من دیده ام که حد مقامات او کجاست
آنان ندیده اند که کوتاه دیده اند.
خاقانی.
یکی از صلحای لبنان که مقامات او در دیار عرب مذکور بود و کرامات مشهور. (گلستان).
- مقامات رضوان، کنایه از هشت بهشت است. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) :
وگر باد خلقش وزد بر جهنم
زبانی مقامات رضوان نماید.
خاقانی.
، مناصب. مشاغل. سمتها.
- اهل مقامات، مردم صاحب قدر و مقام ودرجات عالی. (ناظم الاطباء).
- مقامات عالی، مناصب و مشاغل عالی و خطیر مانند وزارت و جز آن.
، مآثر. کارهای پسندیده. آثار ستوده. هنرها: کشتن شنزبه و یاد کردن مقامات مشهور و مآثر مشکور که در خدمت من داشت... (کلیله و دمنه چ مینوی ص 129). ذکر مقامات او در نصرت دین و انارت معالم یقین از عرض دریا بگذشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 291). مقامات و مقالات ایشان مدون است. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 309). مقامات مشهوره و کرامات منشورۀ او چون به حکایت ملک او رسیم ذکر رود. (تاریخ طبرستان ابن اسفندیار). بازرگانی غلامی داشت دانادل... بسیار حقوق بندگی بر خواجه ثابت گردانیده بود و مقامات مشکور و خدمات مقبول و مبرور بر جراید روزگار ثبت کرده. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 37) ، حکایات عربیه، چنانکه مقامات حریری ومقامات بدیعی و مقامات هندی و مقامات عربیه. (غیاث) (آنندراج). مکالماتی که دارای محاورات مجالس و محافل تازیان باشد، مانند مقامات حریری و مقامات بدیعی. (ناظم الاطباء). خطبه های منظوم و منثور، مانند مقامات حریری، و تسمیۀ کلام به مقامات از باب موضعی است که در آنجا گفته می شود. (از اقرب الموارد) : آن وقت که خواجۀ فقیه رئیس ابوعبداﷲ محمد بن یحیی به ریاست بیهق آمد فضلا مقامات انشاء کردند و یکی از این مقامات این بود که خواجه ابوعبداﷲ الزیادی... گوید: جعل اﷲ... (تاریخ بیهق). تا وقتی به حسن اتفاق در نشر و طی آن اوراق به مقامات بدیع همدانی و ابوالقاسم حریری رسید. (مقامات حمیدی چ اصفهان ص 4). و رجوع به مقامه شود، (اصطلاح تصوف) مقامات جمع مقام است و آن طریقتی است که صاحب آن ثابت است بر آن از طرقی که موصل است او را به سوی زهد و ورع نفس در مقام شروع در سیر به سه قسم منقسم می شود که هر قسمتی متضمن امور کلیه است که مقامات نامیده می شود از جهت اقامت نفس در هر یک از آنها برای تحقق آنچه تحت حیطۀ اوست که بطور متناوب وارد بر نفس می شود که به نام احوال خوانده می شود از جهت تحول آنها، زیرا نفس را سه وجه است: یکی وجه او به قوای خود که تدبیر بدن بدوست، دوم توجه او به عین خود به تعدیل صفات خود که باب دخول از ظاهر به باطن است که ابواب نامیده می شود چنانکه وجه اول را بدایات نامند و سوم وجه او به باطن، یعنی روح و سر ربانی است که معاملات نامند. مهمترین مقامات معاملات اخلاص است که عبارت از تصفیۀ دل است و دوم مراقبت است و سوم تفویض است. (فرهنگ اصطلاحات عرفانی تألیف سجادی) : و پس از طبقۀ انبیا، اولیا را که اصحاب کرامات و ارباب مناجات و مقاماتند. (اسرارالتوحید چ صفا ص 4). قاعده رسالت تعذری دارد، اما به هر وقت وجود اصحاب کرامات و ارباب مقامات متصور تواند بود. (اسرارالتوحید چ صفا ص 4). احوال ومقامات شیخ ما و فواید انفاس و آثار او را... بیشتریاد داشتندی. (اسرارالتوحید ایضاً ص 6). خاک نسا خاکی سخت عزیز است و پیوسته به وجود مشایخ کبار... و اصحاب مقامات آراسته بود. (اسرارالتوحید ایضاً ص 45). بعضی از پیران گفته اند که اول مقامات، معرفت است. (ترجمه رسالۀ قشیریه چ فروزانفر ص 272). آن از مقامات است و نهایت وی از جملۀ احوال بود و مکتسب نیست. (ترجمه رسالۀ قشیریه ایضاً ص 296). خراسانیان گویند رضا از جملۀ مقامات بود و این نهایت توکل است. (ترجمه رسالۀ قشیریه ایضاً ص 295).
مقامات نوت خواهد نمودن
که تا خاصت کند ز انعام عام او.
مولوی.
از نسایم ریاض احوال و مقامات ایشان شمه ای به مشام جان طالبان صادق رسانید. (مصباح الهدایه چ همایی ص 3). صورت این نیت استنزال رحمت الهی و فیض نامتناهی است بواسطۀ ذکر و سماع احوال و مقامات اهل صلاح و فلاح. (مصباح الهدایه چ همایی ص 9). اساس جملۀ مقامات و مفتاح جمیع خیرات و اصل همه منازلات و معاملات قلبی و قالبی نوبت است. (مصباح الهدایه چ همایی ص 366). در مقام ورع و دیگر مقامات همین قیاس می باید کرد چه در هر مقام به حسب غلبۀ حال هرطایفه ای را قدمگاهی دیگر است. (مصباح الهدایه چ همایی ص 373). و رجوع به مقام شود، (اصطلاح موسیقی) پرده های موسیقی و مقامات در موسیقی چهار باشد: راست، عراق، زیرافکند، اصفهان. راست را دو فرع باشد: یکی زنگله و دیگری عشاق. عراق را دو فرع باشد: یکی مایه و دیگری بوسلیک. زیرافکند را هم دو فرع باشد: یکی بزرگ و دیگری رهاوی. اصفهان را نیز دو فرع است: یکی حسینی و دیگری نوا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
به نام خالق ارض و سماوات
کنم تعداد اسماء مقامات.
(بهجت الروح ص 43).
و رجوع به مقام شود.
- اهل مقامات، موسیقی دان. (ناظم الاطباء).
- مقامات موسیقی، پرده های موسیقی. (ناظم الاطباء).
، (اصطلاح نجوم) عددهاست نهاده، هر کوکبی را به هر جای از فلک اوجش که چون خاصۀ معدلۀ او با مقام راست شود آن وقت کوکب مقیم باشد ایستاده و او را اندر فلک البروج هیچ حرکت پیدا نیاید. اگر مقام او از شش برج کمتر بود او را مقام اول خوانند. وز پس آن ایستادن، کوکب راجع گردد. و اگر مقام از شش برج افزون بود، او را مقام ثانی خوانند. و از پس آن ایستادن، کوکب مستقیم شودو هرگاه که یکی از این دو مقام دانی و دیگر خواهی، او را از دوازده برج کم کن، آنچه بماند دیگر مقام بود. (التفهیم ص 139). و رجوع به مقام شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
جمع واژۀ اقامه. (از اقرب الموارد) : به ابواب تشریفات و انواع انزال و اقامات او را و اتباع او را مراعات تمام فرمود. (ترجمه تاریخ یمینی). رجوع به اقامه شود، آنکه از پیش پا بر موضع پاشنه خاک پاشد در رفتار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، قبص. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تیره ای است از قبیلۀ بلی بحدود حجاز، (از معجم قبایل العرب ص 132)
لغت نامه دهخدا
تصویری از امات
تصویر امات
جمع ام، مادران، گوهران بن ها جمع ام مادران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قامت
تصویر قامت
قد، بالا، رعنا و موزون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قارات
تصویر قارات
جمع قاره، کوههای کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قادات
تصویر قادات
جمع قاده، جمع قائد، سرداران لشکر کشان جمع قائد (قاید)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طامات
تصویر طامات
حادثه عظیم و بلای سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقامات
تصویر مقامات
مناصب، مشاغل عالی و خطیر مانند وزارت و
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طامات
تصویر طامات
((مّ))
جمع طامه، بلاهای بزرگ، مصیبت عظیم، سخن های پریشان، احادیث و حکایات اختراعی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقامات
تصویر مقامات
((مَ))
جمع مقامه، مقام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قامت
تصویر قامت
اذان خفیف که پس از اذان گویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قامت
تصویر قامت
((مَ))
قد، اندام، تنه آدمی، جمع قامات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقامات
تصویر مقامات
سروران
فرهنگ واژه فارسی سره
اولیاء امور، درجات، درجه ها، منزلت ها، پست ها، مناصب، منصب ها، شغل ها، مشاغل، مراحل، منازل، مقام ها، هنرها، کارهای شایان، مقامه ها، مجالس، مجلس ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شطح، کفرگویی، کفریات، پریشان گویی، سخنان ادعاآمیز، گزافه، اراجیف، گفتار بیهوده، حادثه عظیم، بلایا، سوانح
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از قامت
تصویر قامت
Stature
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از قامت
تصویر قامت
estatura
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از قامت
تصویر قامت
Statur
دیکشنری فارسی به آلمانی