جدول جو
جدول جو

معنی قالیچه - جستجوی لغت در جدول جو

قالیچه
قالی کوچک
تصویری از قالیچه
تصویر قالیچه
فرهنگ فارسی عمید
قالیچه
(چَ / چِ)
قالی کوچک. قالی خرد. مصغر قالی. (آنندراج) :
آمدی لب بام قالیچه تکاندی
قالیچه گرد نداشت خودت را نماندی.
، بالای ران از طرف وحشی پهلو. بند استخوان ران و تنه از برون سوی. قسمتی از نشیمن و سرین. بالای سرین از پشت
لغت نامه دهخدا
قالیچه
(قَ یِ)
دهی از دهستان باباجانی، بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان. در5000 گزی شمال باختری ده شیخ و 2000گزی تاکانه واقع است. موقع جغرافیائی آن کوهستانی و گرمسیر است. 200 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصولات آن غلات، حبوبات، برنج، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. ساکنین آن از طایفۀ باباجانی هستند. گله داران تابستان ییلاق لوشه میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
قالیچه
قالی کوچک
تصویری از قالیچه
تصویر قالیچه
فرهنگ لغت هوشیار
قالیچه
((چِ))
قالی کوچک
تصویری از قالیچه
تصویر قالیچه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بالیده
تصویر بالیده
(دخترانه)
رشد و نمو کرده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کالیده
تصویر کالیده
آشفته، شوریده، ژولیده، درهم شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بالشچه
تصویر بالشچه
بالش کوچک، بالشک، بالشتک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خانیچه
تصویر خانیچه
حوض کوچک یا گودالی که آب چشمه در آن جمع می شود، برای مثال من آن خانیچهام کآبم عیان است / هر آنچم در دل آید بر زبان است (نظامی۲ - ۲۷۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پخلیچه
تصویر پخلیچه
غلغلک، عمل تحریک ماهیچه های بدن به وسیلۀ انگشت یا وسیلۀ دیگر به طوری که موجب خنده شود، قلقلک، پخپخو، پخلوچه، غلغج، غلمچ، غلغلیچ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کالیوه
تصویر کالیوه
عقب ماندۀ ذهنی
کر، ناشنوا
سرگشته، حیران، کالیو، کالیوه رنگ، سرگردان، گیج و ویج، گیج و گنگ، مستهام، گیج، واله، پکر، آسیون، آسمند، خلاوه، هامی برای مثال شبی مست شد و آتشی برفروخت / نگون بخت کالیوه خرمن بسوخت (سعدی۱ - ۱۹۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازیچه
تصویر بازیچه
هرچه با آن بازی کنند، اسباب بازی کودکان، غیر جدی، مزاح، شوخی، برای مثال نگویند از سر بازیچه حرفی / کزآن پندی نگیرد صاحب هوش (سعدی - ۹۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بالیده
تصویر بالیده
نموکرده، افزوده، تنومند و بزرگ شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سالینه
تصویر سالینه
مربوط به یک یا چند سال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غالیده
تصویر غالیده
غلتیده، غلت خورده، غلت زده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شادیچه
تصویر شادیچه
رختخواب، لحاف، بالاپوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پالیده
تصویر پالیده
صافی کرده، صافی شده، کاویده، جستجوشده
فرهنگ فارسی عمید
(چِ)
دهی از دهستان جاپلق است که در بخش الیگودرز شهرستان بروجرد واقع است و 528 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
قالین. (آنندراج). و رجوع به قالیچه شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دهی از دهستان کله بوز بخش مرکزی شهرستان میانه. در 23هزارگزی جنوب میانه و 14هزارگزی شوسۀ میانه به زنجان واقع و موقع جغرافیائی آن کوهستانی و معتدل است. 140 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
خواندمیرآرد: خواجه شمس الدین علی بالیچه از بزرگزادگان سمنان بود و به فنون فضایل و کمالات اتصاف داشت و پیوسته همت برتربیت اهل علم و فضیلت می گماشت، و در سنۀ خمس و اربعین و ثمانمائه (845 هجری قمری) بعد از عزل امیرعلی شقانی به فرمان حضرت خاقانی بوزرات رسید اما چون خواجه غیاث الدین پیراحمد با این انتصاب موافق نبود خواجه در غایت ملالت به خانه رفته، سه روز به دیوان حاضر نشد و در آن ایام از جانب شیراز عرضه داشتها به پایۀ سریر اعلی آمده، خواجه شمس الدین بی حضور و شعور خواجه پیراحمد مضمون آنها را بعرض رسانید و در جواب احکام نوشته و مهر کرده، نزد خواجه پیراحمد فرستاد. هرچند وقوع آن حالت بر کدورت ضمیر وزیر افزود اما ازغضب حضرت شاهرخی ترسیده بود، آن کاغذها را مهر نموده و روز دیگر به دیوان تشریف فرمود و خواجه شمس الدین سمنانی تا آخر ایام حیات حضرت خاقانی بر مسند وزارت متمکن بود. مآل حال او به وضوح نپیوست، بنابرآن تعرضی بدان نرفت. (از دستور الوزراء خواندمیر ص 361)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قاپیده
تصویر قاپیده
ربوده (بجلدی و چابکی)
فرهنگ لغت هوشیار
قابلیت در فارسی در برخی فرهنگ ها پنداشته اند که قابلیت ساخته فارسی گویان است و قابلیه تازی نیست که برداشت نادرستی است شایندگی شایستگی، پذیرندگی پذیرفتن، فراخوری در خوری، توان توانش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قالنجه
تصویر قالنجه
ترکی کبوک (فاخته)، کشکرک (عکه عقعق) از پرندگان کشکرک، فاخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غالیده
تصویر غالیده
غلطیده، غلطانیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خانیچه
تصویر خانیچه
حوض کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شادیچه
تصویر شادیچه
بالا پوش لحاف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالیده
تصویر پالیده
اسم پالیدن، صاف شده خالصر شده صاف کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازیچه
تصویر بازیچه
بازی خرد، آلت بازی، آنچه بدان بازی کنند، اسباب بازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالشچه
تصویر بالشچه
بالش کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالیده
تصویر بالیده
نمو کرده، بلند شده
فرهنگ لغت هوشیار
چنانست که انگشتان را در زیر بغل کسی بحرکت در آورند تا آن کس را خنده گیرد پخپخو غلغلک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالیوه
تصویر کالیوه
ابله، نادان، سر گشته، شیدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سالینه
تصویر سالینه
آنتیک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ماهیچه
تصویر ماهیچه
عضله
فرهنگ واژه فارسی سره