جدول جو
جدول جو

معنی قالوس - جستجوی لغت در جدول جو

قالوس
(پسرانه)
نام پیری رومی و پیغام گزار قیصر روم به لهراسب پادشاه کیانی، از شخصیتهای شاهنامه
تصویری از قالوس
تصویر قالوس
فرهنگ نامهای ایرانی
قالوس
نوایی از موسیقی قدیم ایرانی، برای مثال بلبل همی سراید چون باربد / قالوس و قفل رومی و جالینوس (عنصری - ۳۳۷)
تصویری از قالوس
تصویر قالوس
فرهنگ فارسی عمید
قالوس
نام یک رومی معروف، (فرهنگ شاهنامه ص 209)، نام سفیر قیصر به دربار لهراسب:
یکی نامور بود قالوس نام
خردمند و بادانش و رای و کام،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
قالوس
موضعی بوده در ولایت رستمدار مازندران قریب به شهررویان که در این زمان به نور و کجور معروف است و از ابنیۀ منوچهر بوده، و آن محل را جالوس مینامیده اند و بعد از غلبۀ عرب بر بلاد فارس قالوس معرب آن شده چنانکه کاوس را نیز معرب کرده قابوس گفته اند و غالینوس حکیم را جالینوس کرده اند و نوای قالوسی به جالوس منسوب است و آن نوا را نیز قالوس گفته اند، (آنندراج) (انجمن آرا)، رجوع به چالوس شود
لغت نامه دهخدا
قالوس
نام نوائی و لحنی باشد از موسیقی، (برهان)، موضعی است که نوای قالوسی بدان منسوب است و گاهی نوا را قالوس نیز گویند بحذف یا:
همی تا برزند آواز بلبلها به بستانها
همی تا برزند قالوس خنیاگربه مزمرها،
منوچهری،
گهی چکاوک و گه راهوی و گهی قالوس،
منوچهری،
(از فرهنگ رشیدی ص 1060 و ص 1061 به نقل از حاشیۀ برهان چ معین)، هدایت در انجمن آرا قالوس را همان ’چالوس’ مازندران پنداشته، (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
قالوس
پارسی تازی گشته چالوس شهرکی است در مازندران نوایی و لحنی است از موسیقی قدیم: گهی چکاوک و گه راهوی و گه قالوس. (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
قالوس
نام نوایی از موسیقی قدیم ایران
تصویری از قالوس
تصویر قالوس
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قابوس
تصویر قابوس
(پسرانه)
معرب کاووس، نام پسر وشمگیر از امرای آل زیار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بالوس
تصویر بالوس
کافوری که آن را با چیزی شبیه کافور مخلوط کرده باشند، کافور مغشوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کالوس
تصویر کالوس
ابله، نادان، برای مثال ملول مردم کالوس بی محل باشد / مکن نگارا، این خوی و طبع را بگذار (ابوالمؤید بلخی - شاعران بی دیوان - ۵۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاموس
تصویر قاموس
کتاب لغت، فرهنگ. در اصل نام کتاب «قاموس المحیط» در لغت عربی تالیف فیروزآبادی است، مجموعۀ واژگان تعریف شده در ذهن، ذهنیت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سالوس
تصویر سالوس
فریب دهنده، مکار، حیله گر، ریاکار، برای مثال گفت آن سالوس زرّاق تهی / دام گولان و کمند گمرهی (مولوی - ۹۲۷) خدعه، مکر، حیله، فریب، برای مثال زمانی به سالوس گریان شدم / که من زآنچه گفتم پشیمان شدم (سعدی۱ - ۱۷۹)، دلم گرفت ز سالوس و طبل زیر گلیم / به آنکه بر در میخانه برکنم علمی (حافظ - ۹۴۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پالوس
تصویر پالوس
بالوس، کافوری که آن را با چیزی شبیه کافور مخلوط کرده باشند، کافور مغشوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قالوسی
تصویر قالوسی
قالوس، برای مثال برزند نارو بر سرو سهی، سرو سهی / برزند بلبل بر تارک گل قالوسی (منوچهری - ۱۳۰)
فرهنگ فارسی عمید
از فارسی تعریب شده بمعنی خادع، (دزی ج 1ص 622، از حاشیه برهان قاطع چ معین)، مردم چرب زبان وظاهرنما و فریب دهنده و مکار و محیل و دروغگو و فریبنده باشد، و به عربی شیاد خوانند، (برهان)، کسی را گویند که خود را به چرب زبانی و زهد و صلاح ظاهری جلوه دهد و مردم را بفریبد و با همه دروغ گوید و همین مردفریبنده را سالوسی گویند و اصل معنی سالوس ضرب و فریب است، چه لوس بمعنی تملق و چرب زبانی و مردم را بزبان خوش فریفتن و خود را صادق جلوه نمودن و نبودن آمده، (آنندراج) (انجمن آرا)، فریبنده و چرب زبان، (شرفنامۀ منیری)، پرفریب، (ملخص اللغات)، فریبنده، (جهانگیری) (غیاث)، خوشگو و چرب زبان، (غیاث) :
گفت آن سالوس زرّاق تهی
دام گولان و کمند گمرهی،
(مثنوی)،
از سر صوفی سالوس دوتایی برکش
کاندرین ره ادب آن است که یکتا آیند،
سعدی (کلیات بدایع، چ فروغی ص 503)،
چیست ناموس دل در او بندی
کیت سالوس خوش بر او خندی،
اوحدی،
،
خدعه، (دزی ج 1 ص 622 از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، فریب، مکر، حیله:
شنیدی علم کردی نام سالوس
خرد بر علم تو میداد افسوس،
ناصرخسرو،
راه خود را به شغرک و ناموس
نیک پی کور کردی از سالوس،
سنایی،
ساخته دست بر ره سالوس
بهر یک من جو و دو کاسه سبوس،
سنایی،
هفتادساله گشتی توحید و زهد کو
مفروش دین بچربک و سالوس و ریو و زنگ،
سوزنی،
در کنج نفاق سر فروبرد
سالوس و سیه گری برآورد،
عطار،
نه چون شیر و پلنگ و خروس
در عربده و جنگ و سالوس،
(مقامات حمیدی)،
لطف و سالوس جهان خوش لقمه ایست
کمترش خور کان پر آتش لقمه ایست،
(مثنوی)،
زمانی بسالوس گریان شدم
که من ز آنچه گفتم پشیمان شدم،
سعدی (بوستان)،
دلم گرفت ز سالوس و طبل زیر گلیم
به آنکه بر در میخانه برکشم علمی،
حافظ،
صوفی بیا که خرقۀ سالوس برکشیم
وین نقش زرق را خط بطلان بسرکشیم،
حافظ،
، بانگ، (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
نام آبادی یا بندری در کنار دریای خزر که اسم آن در کتب جغرافی و فرهنگ های قدیم ضبط شده و بتدریج رو به ویرانی نهاده و در زمان سلطنت رضاشاه دوباره آباد شده و فعلاً مرکز بخش ’چالوس’ میباشد و بر کنار رودخانه ای بنام ’چالوس’ واقع است، یاقوت نام این آبادی را ذیل کلمه ’شالوس’ (که معرب چالوس است) ضبط کرده و نوشته است: ’شهری است که در جبال طبرستان واقع شده و یکی از مرزهای طبرستان است ... و بین شالوس و آمل از ناحیه جبال دیلمیه بیست فرسخ فاصله است’، (از معجم البلدان ج 6 ص 216)، صاحب مرآت البلدان می نویسد: ’ ... بعضی از علمای جغرافی چالوس را از آبادی های معتبر طبرستان دانسته اند زیرا معتصم خلیفه محمد بن اویس را که از امرابود به حکومت طبرستان نامزد کرد و مشارالیه خود در رویان قرار گرفت و چالوس را به احمد پسر خود سپرد’ وبعد می نویسد: ’چالوس حالا اسم شهر و آبادی مخصوصی نیست بلکه اسم رود خانه بزرگی است ... و دره ای که مجرا و بستر این رودخانه میباشد نیز چالوس نامیده میشود ... ’ سپس شرحی درباره درۀ چالوس نگاشته و آنگاه می نویسد: ’ ... و در این زمان آبادی بسیار مختصری نزدیک بدریا هست که موسوم به چالوس است ... ’ و آنگاه زیر عنوان ’ذکر وقایع متعلقه به چالوس’ شرح مبسوطی راجع به وقایعی که در چالوس روی داده نگاشته است، نام شهر کوچک و نوسازی است که مرکز بخش چالوس میباشد و بر سر سه راهی تهران گیلان و مازندران در 5 هزارگزی ساحل دریای خزر و کنار رود خانه چالوس واقع شده است، این آبادی قبل از سال 1310 هجری شمسی ده کوچکی بیش نبود و از آن تاریخ ببعد با اسلوبی صحیح بنا گردید، احداث راه شوسۀ چالوس به کرج که نزدیک ترین راه تهران بساحل دریای خزر است و ایجاد کار خانه حریربافی که در حدود 1500 تن کارگر دارد در وضع اقتصادی این محل تأثیر فراوان داشت، در این آبادی مهمانخانه ها و پلاژها و ویلاهای متعدد تأسیس گردیده و پل مهمی که روی رود خانه چالوس بنا شده است از جمله ساختمانهای زیبای این شهر است، راه کناره از وسط این شهر میگذرد و جمعیت آن درحدود ده هزار تن میباشد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)، نام شهری که مرکز بخشی از شهرستان نوشهر مازندران است و بر کنار رودی به همین نام در منطقه ای جنگلی در 36 درجه و 1 دقیقه عرض جغرافیایی و 7 متر ارتفاع از سطح دریا واقع شده دارای بزرگترین کار خانه حریربافی ایران و ییلاقهای زیبایی از قبیل کلاردشت میباشد، این شهر بوسیلۀ راه شوسه ای که از تونل مصنوعی کندوان میگذرد به تهران مربوط میگردد، (از فرهنگ امیرکبیر)، و رجوع به مرآت البلدان ج 4 صص 79- 85 شود
لغت نامه دهخدا
نام محلی بوده که از شهر میریاندر فنیقی بیست فرسنگ فاصله داشته است، (از تاریخ ایران باستان ج 2 صص 1006 - 1007)
لغت نامه دهخدا
کافور مغشوش، چه لوس، غش باشد، و بعضی به شین معجمه گفته اند، (برهان قاطع) (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ شعوری) (لغت فرس اسدی)، کافوری که چیز دیگری به فریب در آن آمیخته باشند، (غیاث اللغات) (آنندراج) (شرفنامۀ منیری)، کافور مغشوش، (ناظم الاطباء)، نوعی کافور، (دزی ج 1 ص 49)، مغشوش و بیشتر در کافور مغشوش استعمال میشود و ممکن است لوس که بمعنی غش است مخفف همین لفظ باشد، (فرهنگ نظام)، یک قسم از بد و نفایۀ کافور: انواع کافور بسیار است، اما آنچه بهتر است فنصوری است وریاحی و سه نوع دیگر است بالوس و ... و ... هرسه بد و نفایۀ کافور باشد، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، و رجوع به دزی ج 1 ص 49 شود، در فرهنگها این لفظ را کافور مغشوش می نویسند چنانکه بالوش با شین معجمه را، ولی در لغت نامه هایی که در دسترس من است از قبیل سروری و جهانگیری و شعوری و برهان و رشیدی شاهدی ندارند، در نسخۀ فرهنگ اسدی، در شاهد کلمه ناک بیت ذیل از رودکی نقل شده که بالوس در آن هست و بیت این است:
کافور تو بالوس بد و مشک تو ناک
بالوس تو کافور تو مغشوش بود (کذا)،
و باز در کلمه لوس فرهنگها می نویسند غشی بوده که در کافور کنند، منشاء لفظ بالوس و معنی غش در کلمه لوس به گمان من همین بیت رودکی است که گاهی ’بالوس’ را یک کلمه گرفته اند و گاهی مرکب از ’با’ و ’لوس’ بمعنی فریب و امثال آن، و اما صورت صحیح شعر رودکی که به کسایی نیز منسوب است این است:
کافور تو بالوس بود مشک تو باناک
بالوس تو کافورکنی دایم مغشوش،
(یادداشت مؤلف)،
و پیداست که در این صورت کلمه مرکب از ’با’ و ’لوس’ خواهد بود و از عبارت ذخیرۀ خوازمشاهی نیز همین معنی مستفادمیشود
لغت نامه دهخدا
منسوب است به موضعی قالوس نام، (نوای ...) نوائی است از موسیقی:
بزند نازو بر سرو سهی سرو سهی
بزند بلبل بر تارک گل قالوسی،
منوچهری
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان منگور بخش حومه شهرستان مهاباد، واقع در 47 هزار و پانصدگزی جنوب باختری مهاباد و 34هزارگزی باختر شوسۀ مهاباد به سردشت، هوای آن سرد و دارای 424 تن سکنه است، آب آنجا از رودخانه بادین آبادتأمین میشود، محصول آن غلات، توتون، حبوب و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
شهری است از ایتالیا سابقاً حاکم نشین ایالتی از مارکیزات بوده است و بسال 1142 میلادی بنیاد نهاده شد و دارای 16000 تن سکنه است
لغت نامه دهخدا
تصویری از قابوس
تصویر قابوس
مرد نیکوروی خوشرنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالوس
تصویر بالوس
کافور مغشوش
فرهنگ لغت هوشیار
غالوسی چالوسی نوایی در خنیای باستانی ایران منسوب به قالوس، نوایی است از موسیقی قدم: بزند نار و بر سر و سهی سرو سهی بزندبلبل بر تارک گل قاموسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالوس
تصویر پالوس
کافور مغشوش پالوس بالوس بالوش
فرهنگ لغت هوشیار
مرد چرب زبان و ظاهر نما و فریب دهنده، مکار، محیل و دروغگو و فریبنده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چالوس
تصویر چالوس
یکی از بخشهای شهرستان نوشهر است
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی تازی گشته قطاس بنگرید به قطاس پستانداران عظیم ماهی شکل دریازی که به نام آب بازان نیز مشهورند. در اکثر مراجع بنام قطاس از آنها نام برده شده است. مهمترین آنها بالن ها و کاشالوت ها می باشند غاطوس غاطس قیطس قطاس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالوس
تصویر کالوس
نادان، بی نشاط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاموس
تصویر قاموس
میانه دریا، دریای عظیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شالوس
تصویر شالوس
پارسی تازی گشته چالوس شهری است درمازندران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قادوس
تصویر قادوس
تگاو آسیاب، دول (دلو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاقوس
تصویر قاقوس
یونانی مچک مژو (عدس)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاموس
تصویر قاموس
میانه دریا، کتاب لغت، رازدار، صاحب سر، ذات، طبیعت، ذهنیت، نظر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سالوس
تصویر سالوس
ریاکار، شیاد، چرب زبانی، چرب زبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کالوس
تصویر کالوس
نادان، ابله
فرهنگ فارسی معین