موضعی بوده در ولایت رستمدار مازندران قریب به شهررویان که در این زمان به نور و کجور معروف است و از ابنیۀ منوچهر بوده، و آن محل را جالوس مینامیده اند و بعد از غلبۀ عرب بر بلاد فارس قالوس معرب آن شده چنانکه کاوس را نیز معرب کرده قابوس گفته اند و غالینوس حکیم را جالینوس کرده اند و نوای قالوسی به جالوس منسوب است و آن نوا را نیز قالوس گفته اند، (آنندراج) (انجمن آرا)، رجوع به چالوس شود
موضعی بوده در ولایت رستمدار مازندران قریب به شهررویان که در این زمان به نور و کجور معروف است و از ابنیۀ منوچهر بوده، و آن محل را جالوس مینامیده اند و بعد از غلبۀ عرب بر بلاد فارس قالوس معرب آن شده چنانکه کاوس را نیز معرب کرده قابوس گفته اند و غالینوس حکیم را جالینوس کرده اند و نوای قالوسی به جالوس منسوب است و آن نوا را نیز قالوس گفته اند، (آنندراج) (انجمن آرا)، رجوع به چالوس شود
نام نوائی و لحنی باشد از موسیقی، (برهان)، موضعی است که نوای قالوسی بدان منسوب است و گاهی نوا را قالوس نیز گویند بحذف یا: همی تا برزند آواز بلبلها به بستانها همی تا برزند قالوس خنیاگربه مزمرها، منوچهری، گهی چکاوک و گه راهوی و گهی قالوس، منوچهری، (از فرهنگ رشیدی ص 1060 و ص 1061 به نقل از حاشیۀ برهان چ معین)، هدایت در انجمن آرا قالوس را همان ’چالوس’ مازندران پنداشته، (حاشیۀ برهان چ معین)
نام نوائی و لحنی باشد از موسیقی، (برهان)، موضعی است که نوای قالوسی بدان منسوب است و گاهی نوا را قالوس نیز گویند بحذف یا: همی تا برزند آواز بلبلها به بستانها همی تا برزند قالوس خنیاگربه مزمرها، منوچهری، گهی چکاوک و گه راهوی و گهی قالوس، منوچهری، (از فرهنگ رشیدی ص 1060 و ص 1061 به نقل از حاشیۀ برهان چ معین)، هدایت در انجمن آرا قالوس را همان ’چالوس’ مازندران پنداشته، (حاشیۀ برهان چ معین)
فریب دهنده، مکار، حیله گر، ریاکار، برای مثال گفت آن سالوس زرّاق تهی / دام گولان و کمند گمرهی (مولوی - ۹۲۷) خدعه، مکر، حیله، فریب، برای مثال زمانی به سالوس گریان شدم / که من زآنچه گفتم پشیمان شدم (سعدی۱ - ۱۷۹)، دلم گرفت ز سالوس و طبل زیر گلیم / به آنکه بر در میخانه برکنم علمی (حافظ - ۹۴۰)
فریب دهنده، مکار، حیله گر، ریاکار، برای مِثال گفت آن سالوس زرّاق تهی / دام گولان و کمند گمرهی (مولوی - ۹۲۷) خدعه، مکر، حیله، فریب، برای مِثال زمانی به سالوس گریان شدم / که من زآنچه گفتم پشیمان شدم (سعدی۱ - ۱۷۹)، دلم گرفت ز سالوس و طبل زیر گلیم / به آنکه بر در میخانه برکنم علمی (حافظ - ۹۴۰)
از فارسی تعریب شده بمعنی خادع، (دزی ج 1ص 622، از حاشیه برهان قاطع چ معین)، مردم چرب زبان وظاهرنما و فریب دهنده و مکار و محیل و دروغگو و فریبنده باشد، و به عربی شیاد خوانند، (برهان)، کسی را گویند که خود را به چرب زبانی و زهد و صلاح ظاهری جلوه دهد و مردم را بفریبد و با همه دروغ گوید و همین مردفریبنده را سالوسی گویند و اصل معنی سالوس ضرب و فریب است، چه لوس بمعنی تملق و چرب زبانی و مردم را بزبان خوش فریفتن و خود را صادق جلوه نمودن و نبودن آمده، (آنندراج) (انجمن آرا)، فریبنده و چرب زبان، (شرفنامۀ منیری)، پرفریب، (ملخص اللغات)، فریبنده، (جهانگیری) (غیاث)، خوشگو و چرب زبان، (غیاث) : گفت آن سالوس زرّاق تهی دام گولان و کمند گمرهی، (مثنوی)، از سر صوفی سالوس دوتایی برکش کاندرین ره ادب آن است که یکتا آیند، سعدی (کلیات بدایع، چ فروغی ص 503)، چیست ناموس دل در او بندی کیت سالوس خوش بر او خندی، اوحدی، ، خدعه، (دزی ج 1 ص 622 از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، فریب، مکر، حیله: شنیدی علم کردی نام سالوس خرد بر علم تو میداد افسوس، ناصرخسرو، راه خود را به شغرک و ناموس نیک پی کور کردی از سالوس، سنایی، ساخته دست بر ره سالوس بهر یک من جو و دو کاسه سبوس، سنایی، هفتادساله گشتی توحید و زهد کو مفروش دین بچربک و سالوس و ریو و زنگ، سوزنی، در کنج نفاق سر فروبرد سالوس و سیه گری برآورد، عطار، نه چون شیر و پلنگ و خروس در عربده و جنگ و سالوس، (مقامات حمیدی)، لطف و سالوس جهان خوش لقمه ایست کمترش خور کان پر آتش لقمه ایست، (مثنوی)، زمانی بسالوس گریان شدم که من ز آنچه گفتم پشیمان شدم، سعدی (بوستان)، دلم گرفت ز سالوس و طبل زیر گلیم به آنکه بر در میخانه برکشم علمی، حافظ، صوفی بیا که خرقۀ سالوس برکشیم وین نقش زرق را خط بطلان بسرکشیم، حافظ، ، بانگ، (شرفنامۀ منیری)
از فارسی تعریب شده بمعنی خادع، (دزی ج 1ص 622، از حاشیه برهان قاطع چ معین)، مردم چرب زبان وظاهرنما و فریب دهنده و مکار و محیل و دروغگو و فریبنده باشد، و به عربی شیاد خوانند، (برهان)، کسی را گویند که خود را به چرب زبانی و زهد و صلاح ظاهری جلوه دهد و مردم را بفریبد و با همه دروغ گوید و همین مردفریبنده را سالوسی گویند و اصل معنی سالوس ضرب و فریب است، چه لوس بمعنی تملق و چرب زبانی و مردم را بزبان خوش فریفتن و خود را صادق جلوه نمودن و نبودن آمده، (آنندراج) (انجمن آرا)، فریبنده و چرب زبان، (شرفنامۀ منیری)، پرفریب، (ملخص اللغات)، فریبنده، (جهانگیری) (غیاث)، خوشگو و چرب زبان، (غیاث) : گفت آن سالوس زرّاق تهی دام گولان و کمند گمرهی، (مثنوی)، از سر صوفی سالوس دوتایی برکش کاندرین ره ادب آن است که یکتا آیند، سعدی (کلیات بدایع، چ فروغی ص 503)، چیست ناموس دل در او بندی کیت سالوس خوش بر او خندی، اوحدی، ، خدعه، (دزی ج 1 ص 622 از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، فریب، مکر، حیله: شنیدی علم کردی نام سالوس خرد بر علم تو میداد افسوس، ناصرخسرو، راه خود را به شغرک و ناموس نیک پی کور کردی از سالوس، سنایی، ساخته دست بر ره سالوس بهر یک من جو و دو کاسه سبوس، سنایی، هفتادساله گشتی توحید و زهد کو مفروش دین بچربک و سالوس و ریو و زنگ، سوزنی، در کنج نفاق سر فروبرد سالوس و سیه گری برآورد، عطار، نه چون شیر و پلنگ و خروس در عربده و جنگ و سالوس، (مقامات حمیدی)، لطف و سالوس جهان خوش لقمه ایست کمترش خور کان پر آتش لقمه ایست، (مثنوی)، زمانی بسالوس گریان شدم که من ز آنچه گفتم پشیمان شدم، سعدی (بوستان)، دلم گرفت ز سالوس و طبل زیر گلیم بِه ْ آنکه بر در میخانه برکشم علمی، حافظ، صوفی بیا که خرقۀ سالوس برکشیم وین نقش زرق را خط بطلان بسرکشیم، حافظ، ، بانگ، (شرفنامۀ منیری)
نام آبادی یا بندری در کنار دریای خزر که اسم آن در کتب جغرافی و فرهنگ های قدیم ضبط شده و بتدریج رو به ویرانی نهاده و در زمان سلطنت رضاشاه دوباره آباد شده و فعلاً مرکز بخش ’چالوس’ میباشد و بر کنار رودخانه ای بنام ’چالوس’ واقع است، یاقوت نام این آبادی را ذیل کلمه ’شالوس’ (که معرب چالوس است) ضبط کرده و نوشته است: ’شهری است که در جبال طبرستان واقع شده و یکی از مرزهای طبرستان است ... و بین شالوس و آمل از ناحیه جبال دیلمیه بیست فرسخ فاصله است’، (از معجم البلدان ج 6 ص 216)، صاحب مرآت البلدان می نویسد: ’ ... بعضی از علمای جغرافی چالوس را از آبادی های معتبر طبرستان دانسته اند زیرا معتصم خلیفه محمد بن اویس را که از امرابود به حکومت طبرستان نامزد کرد و مشارالیه خود در رویان قرار گرفت و چالوس را به احمد پسر خود سپرد’ وبعد می نویسد: ’چالوس حالا اسم شهر و آبادی مخصوصی نیست بلکه اسم رود خانه بزرگی است ... و دره ای که مجرا و بستر این رودخانه میباشد نیز چالوس نامیده میشود ... ’ سپس شرحی درباره درۀ چالوس نگاشته و آنگاه می نویسد: ’ ... و در این زمان آبادی بسیار مختصری نزدیک بدریا هست که موسوم به چالوس است ... ’ و آنگاه زیر عنوان ’ذکر وقایع متعلقه به چالوس’ شرح مبسوطی راجع به وقایعی که در چالوس روی داده نگاشته است، نام شهر کوچک و نوسازی است که مرکز بخش چالوس میباشد و بر سر سه راهی تهران گیلان و مازندران در 5 هزارگزی ساحل دریای خزر و کنار رود خانه چالوس واقع شده است، این آبادی قبل از سال 1310 هجری شمسی ده کوچکی بیش نبود و از آن تاریخ ببعد با اسلوبی صحیح بنا گردید، احداث راه شوسۀ چالوس به کرج که نزدیک ترین راه تهران بساحل دریای خزر است و ایجاد کار خانه حریربافی که در حدود 1500 تن کارگر دارد در وضع اقتصادی این محل تأثیر فراوان داشت، در این آبادی مهمانخانه ها و پلاژها و ویلاهای متعدد تأسیس گردیده و پل مهمی که روی رود خانه چالوس بنا شده است از جمله ساختمانهای زیبای این شهر است، راه کناره از وسط این شهر میگذرد و جمعیت آن درحدود ده هزار تن میباشد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)، نام شهری که مرکز بخشی از شهرستان نوشهر مازندران است و بر کنار رودی به همین نام در منطقه ای جنگلی در 36 درجه و 1 دقیقه عرض جغرافیایی و 7 متر ارتفاع از سطح دریا واقع شده دارای بزرگترین کار خانه حریربافی ایران و ییلاقهای زیبایی از قبیل کلاردشت میباشد، این شهر بوسیلۀ راه شوسه ای که از تونل مصنوعی کندوان میگذرد به تهران مربوط میگردد، (از فرهنگ امیرکبیر)، و رجوع به مرآت البلدان ج 4 صص 79- 85 شود
نام آبادی یا بندری در کنار دریای خزر که اسم آن در کتب جغرافی و فرهنگ های قدیم ضبط شده و بتدریج رو به ویرانی نهاده و در زمان سلطنت رضاشاه دوباره آباد شده و فعلاً مرکز بخش ’چالوس’ میباشد و بر کنار رودخانه ای بنام ’چالوس’ واقع است، یاقوت نام این آبادی را ذیل کلمه ’شالوس’ (که معرب چالوس است) ضبط کرده و نوشته است: ’شهری است که در جبال طبرستان واقع شده و یکی از مرزهای طبرستان است ... و بین شالوس و آمل از ناحیه جبال دیلمیه بیست فرسخ فاصله است’، (از معجم البلدان ج 6 ص 216)، صاحب مرآت البلدان می نویسد: ’ ... بعضی از علمای جغرافی چالوس را از آبادی های معتبر طبرستان دانسته اند زیرا معتصم خلیفه محمد بن اویس را که از امرابود به حکومت طبرستان نامزد کرد و مشارالیه خود در رویان قرار گرفت و چالوس را به احمد پسر خود سپرد’ وبعد می نویسد: ’چالوس حالا اسم شهر و آبادی مخصوصی نیست بلکه اسم رود خانه بزرگی است ... و دره ای که مجرا و بستر این رودخانه میباشد نیز چالوس نامیده میشود ... ’ سپس شرحی درباره درۀ چالوس نگاشته و آنگاه می نویسد: ’ ... و در این زمان آبادی بسیار مختصری نزدیک بدریا هست که موسوم به چالوس است ... ’ و آنگاه زیر عنوان ’ذکر وقایع متعلقه به چالوس’ شرح مبسوطی راجع به وقایعی که در چالوس روی داده نگاشته است، نام شهر کوچک و نوسازی است که مرکز بخش چالوس میباشد و بر سر سه راهی تهران گیلان و مازندران در 5 هزارگزی ساحل دریای خزر و کنار رود خانه چالوس واقع شده است، این آبادی قبل از سال 1310 هجری شمسی ده کوچکی بیش نبود و از آن تاریخ ببعد با اسلوبی صحیح بنا گردید، احداث راه شوسۀ چالوس به کرج که نزدیک ترین راه تهران بساحل دریای خزر است و ایجاد کار خانه حریربافی که در حدود 1500 تن کارگر دارد در وضع اقتصادی این محل تأثیر فراوان داشت، در این آبادی مهمانخانه ها و پلاژها و ویلاهای متعدد تأسیس گردیده و پل مهمی که روی رود خانه چالوس بنا شده است از جمله ساختمانهای زیبای این شهر است، راه کناره از وسط این شهر میگذرد و جمعیت آن درحدود ده هزار تن میباشد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)، نام شهری که مرکز بخشی از شهرستان نوشهر مازندران است و بر کنار رودی به همین نام در منطقه ای جنگلی در 36 درجه و 1 دقیقه عرض جغرافیایی و 7 متر ارتفاع از سطح دریا واقع شده دارای بزرگترین کار خانه حریربافی ایران و ییلاقهای زیبایی از قبیل کلاردشت میباشد، این شهر بوسیلۀ راه شوسه ای که از تونل مصنوعی کندوان میگذرد به تهران مربوط میگردد، (از فرهنگ امیرکبیر)، و رجوع به مرآت البلدان ج 4 صص 79- 85 شود
کافور مغشوش، چه لوس، غش باشد، و بعضی به شین معجمه گفته اند، (برهان قاطع) (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ شعوری) (لغت فرس اسدی)، کافوری که چیز دیگری به فریب در آن آمیخته باشند، (غیاث اللغات) (آنندراج) (شرفنامۀ منیری)، کافور مغشوش، (ناظم الاطباء)، نوعی کافور، (دزی ج 1 ص 49)، مغشوش و بیشتر در کافور مغشوش استعمال میشود و ممکن است لوس که بمعنی غش است مخفف همین لفظ باشد، (فرهنگ نظام)، یک قسم از بد و نفایۀ کافور: انواع کافور بسیار است، اما آنچه بهتر است فنصوری است وریاحی و سه نوع دیگر است بالوس و ... و ... هرسه بد و نفایۀ کافور باشد، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، و رجوع به دزی ج 1 ص 49 شود، در فرهنگها این لفظ را کافور مغشوش می نویسند چنانکه بالوش با شین معجمه را، ولی در لغت نامه هایی که در دسترس من است از قبیل سروری و جهانگیری و شعوری و برهان و رشیدی شاهدی ندارند، در نسخۀ فرهنگ اسدی، در شاهد کلمه ناک بیت ذیل از رودکی نقل شده که بالوس در آن هست و بیت این است: کافور تو بالوس بد و مشک تو ناک بالوس تو کافور تو مغشوش بود (کذا)، و باز در کلمه لوس فرهنگها می نویسند غشی بوده که در کافور کنند، منشاء لفظ بالوس و معنی غش در کلمه لوس به گمان من همین بیت رودکی است که گاهی ’بالوس’ را یک کلمه گرفته اند و گاهی مرکب از ’با’ و ’لوس’ بمعنی فریب و امثال آن، و اما صورت صحیح شعر رودکی که به کسایی نیز منسوب است این است: کافور تو بالوس بود مشک تو باناک بالوس تو کافورکنی دایم مغشوش، (یادداشت مؤلف)، و پیداست که در این صورت کلمه مرکب از ’با’ و ’لوس’ خواهد بود و از عبارت ذخیرۀ خوازمشاهی نیز همین معنی مستفادمیشود
کافور مغشوش، چه لوس، غش باشد، و بعضی به شین معجمه گفته اند، (برهان قاطع) (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ شعوری) (لغت فرس اسدی)، کافوری که چیز دیگری به فریب در آن آمیخته باشند، (غیاث اللغات) (آنندراج) (شرفنامۀ منیری)، کافور مغشوش، (ناظم الاطباء)، نوعی کافور، (دزی ج 1 ص 49)، مغشوش و بیشتر در کافور مغشوش استعمال میشود و ممکن است لوس که بمعنی غش است مخفف همین لفظ باشد، (فرهنگ نظام)، یک قسم از بد و نفایۀ کافور: انواع کافور بسیار است، اما آنچه بهتر است فنصوری است وریاحی و سه نوع دیگر است بالوس و ... و ... هرسه بد و نفایۀ کافور باشد، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، و رجوع به دزی ج 1 ص 49 شود، در فرهنگها این لفظ را کافور مغشوش می نویسند چنانکه بالوش با شین معجمه را، ولی در لغت نامه هایی که در دسترس من است از قبیل سروری و جهانگیری و شعوری و برهان و رشیدی شاهدی ندارند، در نسخۀ فرهنگ اسدی، در شاهد کلمه ناک بیت ذیل از رودکی نقل شده که بالوس در آن هست و بیت این است: کافور تو بالوس بد و مشک تو ناک بالوس تو کافور تو مغشوش بود (کذا)، و باز در کلمه لوس فرهنگها می نویسند غشی بوده که در کافور کنند، منشاء لفظ بالوس و معنی غش در کلمه لوس به گمان من همین بیت رودکی است که گاهی ’بالوس’ را یک کلمه گرفته اند و گاهی مرکب از ’با’ و ’لوس’ بمعنی فریب و امثال آن، و اما صورت صحیح شعر رودکی که به کسایی نیز منسوب است این است: کافور تو بالوس بود مشک تو باناک بالوس تو کافورکنی دایم مغشوش، (یادداشت مؤلف)، و پیداست که در این صورت کلمه مرکب از ’با’ و ’لوس’ خواهد بود و از عبارت ذخیرۀ خوازمشاهی نیز همین معنی مستفادمیشود
دهی است از دهستان منگور بخش حومه شهرستان مهاباد، واقع در 47 هزار و پانصدگزی جنوب باختری مهاباد و 34هزارگزی باختر شوسۀ مهاباد به سردشت، هوای آن سرد و دارای 424 تن سکنه است، آب آنجا از رودخانه بادین آبادتأمین میشود، محصول آن غلات، توتون، حبوب و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4) شهری است از ایتالیا سابقاً حاکم نشین ایالتی از مارکیزات بوده است و بسال 1142 میلادی بنیاد نهاده شد و دارای 16000 تن سکنه است
دهی است از دهستان منگور بخش حومه شهرستان مهاباد، واقع در 47 هزار و پانصدگزی جنوب باختری مهاباد و 34هزارگزی باختر شوسۀ مهاباد به سردشت، هوای آن سرد و دارای 424 تن سکنه است، آب آنجا از رودخانه بادین آبادتأمین میشود، محصول آن غلات، توتون، حبوب و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4) شهری است از ایتالیا سابقاً حاکم نشین ایالتی از مارکیزات بوده است و بسال 1142 میلادی بنیاد نهاده شد و دارای 16000 تن سکنه است
یونانی تازی گشته قطاس بنگرید به قطاس پستانداران عظیم ماهی شکل دریازی که به نام آب بازان نیز مشهورند. در اکثر مراجع بنام قطاس از آنها نام برده شده است. مهمترین آنها بالن ها و کاشالوت ها می باشند غاطوس غاطس قیطس قطاس
یونانی تازی گشته قطاس بنگرید به قطاس پستانداران عظیم ماهی شکل دریازی که به نام آب بازان نیز مشهورند. در اکثر مراجع بنام قطاس از آنها نام برده شده است. مهمترین آنها بالن ها و کاشالوت ها می باشند غاطوس غاطس قیطس قطاس