جدول جو
جدول جو

معنی قالهر - جستجوی لغت در جدول جو

قالهر
(فِ)
دهی است از دهات کاشان از نواحی ازدهار (اردهار) که تا ابروز ده فرسنگ فاصله دارد. این ده کوهی است که از یک سوی آن قطره های آب مانند عرق از بدن میچکد. روستائیان آن سامان درروزی از روزهای تیرماه در این نقطه گرد آیند و با هریک از آنان ظرفی است و هر یک پس از دیگری به آن کوه نزدیک میشود، و با تخته سنگی که در دست دارد بر آن میکوبد و میگوید: ای بیدخت، مرا از آب خود سیراب کن. من آن را برای درمان فلان درد میخواهم ! پس ظرف خود را از چکه های آب پر میکند و در تمام سال برای درمان دردها بکار میبرد و درمان مییابد. (ترجمه محاسن اصفهان چ مجلس ص 16 و 17). و این قلعه بنزدیک قالهر است و قلعۀ بلند و حصین و محکم است. (تاریخ قم ص 73)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قاهر
تصویر قاهر
(پسرانه)
چیره، توانا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قاهر
تصویر قاهر
چیره شونده، مقهور کننده، چیره، غالب، زبردست، شامخ، بلند و مرتفع
فرهنگ فارسی عمید
(هَِ)
شکننده کامها. (مهذب الاسماء). چیره. غالب. مقهورکننده. (مهذب الاسماء) :
قوی کننده دین محمد مختار
یمین دولت محمود قاهر کفار.
فرخی.
در شهری مقام مکنید که در او حاکمی عادل و پادشاهی قاهر نباشد. (تاریخ بیهقی). باید دانست نیکوتر که نفس گوینده پادشاه است مستولی و قاهر و غالب. (تاریخ بیهقی).
بر اهل بدعتی به سخن غالب
بر مال و نعمتی به سخا قاهر.
سوزنی.
وجودش بر همه موجود قاهر
نشانش بر همه بیننده ظاهر.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
ملک قاهر، محمد بن ملک منصورسیف الدین قلاون. وی پس از کشته شدن برادرش ملک اشرف به دست بیدره به سال 693 هجری قمری در سن 9 سالگی بسلطنت مصر رسید و به قاهر ملقب گشت. او یک سال در این مقام بماند و سپس به سال 694 کیبوقا نامی پای بر مسندامارت گذاشت و بیدره را بکشت و سلطنت از ملک قاهر بگرفت و بملک عادل ملقب گردید و پس از وی لاچین متصدی این مقام گشت ولی اعیان مصر نیز با وی بنای مخالفت را گذاشتند و هفت تن از امرای بزرگ پس از نماز خفتن او را کشتند و کس به طلب محمد بن سیف الدین قلاون که در قلعۀ کرک بود فرستادند و وی را پادشاه ساخته به ملک ناصر ملقب ساختند. (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 259)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
جمع واژۀ قائل. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به قائل شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
گفتار. سخن. گفتگو، گفتگوی در شر، زبان آوری در گفتار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قاله
تصویر قاله
جمع قائل، گویندگان گفتار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاهر
تصویر قاهر
غالب، زبردست، چیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاهر
تصویر قاهر
((هِ))
چیره، غالب
فرهنگ فارسی معین
پیروز، چیره، غالب، فاتح، قهار، مستولی، مسلط، منصور، ناصر
متضاد: مقهور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قله ی کوه، چکاد
فرهنگ گویش مازندرانی