نام نوائی و لحنی باشد از موسیقی، (برهان)، موضعی است که نوای قالوسی بدان منسوب است و گاهی نوا را قالوس نیز گویند بحذف یا: همی تا برزند آواز بلبلها به بستانها همی تا برزند قالوس خنیاگربه مزمرها، منوچهری، گهی چکاوک و گه راهوی و گهی قالوس، منوچهری، (از فرهنگ رشیدی ص 1060 و ص 1061 به نقل از حاشیۀ برهان چ معین)، هدایت در انجمن آرا قالوس را همان ’چالوس’ مازندران پنداشته، (حاشیۀ برهان چ معین)
نام نوائی و لحنی باشد از موسیقی، (برهان)، موضعی است که نوای قالوسی بدان منسوب است و گاهی نوا را قالوس نیز گویند بحذف یا: همی تا برزند آواز بلبلها به بستانها همی تا برزند قالوس خنیاگربه مزمرها، منوچهری، گهی چکاوک و گه راهوی و گهی قالوس، منوچهری، (از فرهنگ رشیدی ص 1060 و ص 1061 به نقل از حاشیۀ برهان چ معین)، هدایت در انجمن آرا قالوس را همان ’چالوس’ مازندران پنداشته، (حاشیۀ برهان چ معین)
بوسیدن زمین مراحترام را، سجده از روی ادب بجا آوردن: پیران قبیله خاک برسر رفتند بخاکبوس آن در، نظامی، زین پس من و خاکبوس پایت گردن نکشم ز حکم و رایت، نظامی، اعظم قوام دولت و دین آنکه بر درش از بهر خاکبوس نمودی فلک سجود، حافظ، در طوس بشرف خاکبوس حضرت اعلی مستعد گشت، (سمطالعلی ص 35)، بوسندۀ خاک مر احترام را: که آئی بفرمانبری شاه را بوی خاکبوس آن کئی گاه را، (گرشاسب نامه)، تا لب من خاک بوس کوی تست هر دم از لب بوی جان می آیدم، ؟
بوسیدن زمین مراحترام را، سجده از روی ادب بجا آوردن: پیران قبیله خاک برسر رفتند بخاکبوس آن در، نظامی، زین پس من و خاکبوس پایت گردن نکشم ز حکم و رایت، نظامی، اعظم قوام دولت و دین آنکه بر درش از بهر خاکبوس نمودی فلک سجود، حافظ، در طوس بشرف خاکبوس حضرت اعلی مستعد گشت، (سمطالعلی ص 35)، بوسندۀ خاک مر احترام را: که آئی بفرمانبری شاه را بوی خاکبوس آن کئی گاه را، (گرشاسب نامه)، تا لب من خاک بوس کوی تست هر دم از لب بوی جان می آیدم، ؟
نام یکی ازاسبهای آشیل پهلوان معروف یونان بود، این اسب را پوزئیدون به ’پله’ هنگام عروسی او با ’تتیس’ هدیه کرده بود، پس از آنکه آشیل ازدنیا رفت، پوزئیدون این اسب و اسب دیگر آشیل یعنی گزانتوس را پس گرفت، (از فرهنگ اساطیر یونان ص 134) نام یکی از سگهای اکتئون پسر آپولون بوده است، (از فرهنگ اساطیر یونان ص 134)
نام یکی ازاسبهای آشیل پهلوان معروف یونان بود، این اسب را پوزئیدون به ’پله’ هنگام عروسی او با ’تتیس’ هدیه کرده بود، پس از آنکه آشیل ازدنیا رفت، پوزئیدون این اسب و اسب دیگر آشیل یعنی گزانتوس را پس گرفت، (از فرهنگ اساطیر یونان ص 134) نام یکی از سگهای اَکتئون پسر آپولون بوده است، (از فرهنگ اساطیر یونان ص 134)
ولایت قندهار راگویند، (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)، فرهنگ شعوری این لغت را باسبوس ضبط کرده است، ولایت قندهار، (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج)، نام قدیم ولایت قندهار که از بلاد افغانستان است، (فرهنگ نظام)
ولایت قندهار راگویند، (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)، فرهنگ شعوری این لغت را باسبوس ضبط کرده است، ولایت قندهار، (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج)، نام قدیم ولایت قندهار که از بلاد افغانستان است، (فرهنگ نظام)
نوعی از ریحان باشد که آنرا مرزنگوش خوانند، و بعربی آذان الفار گویند، (برهان قاطع) (هفت قلزم) (آنندراج)، وسبب این اسم (یعنی مرزنگوش) آن است که مرز را موش گویند و آن به گوش موش شبیه است و بعربی آذان الفار گویند، (آنندراج) (انجمن آرای ناصری)، نام ریحانی است که او را مرزنگوش نیز میگویند، (فرهنگ جهانگیری)، تاریخ خوان و قصه گوی، (فرهنگ شعوری)، باستره
نوعی از ریحان باشد که آنرا مرزنگوش خوانند، و بعربی آذان الفار گویند، (برهان قاطع) (هفت قلزم) (آنندراج)، وسبب این اسم (یعنی مرزنگوش) آن است که مرز را موش گویند و آن به گوش موش شبیه است و بعربی آذان الفار گویند، (آنندراج) (انجمن آرای ناصری)، نام ریحانی است که او را مرزنگوش نیز میگویند، (فرهنگ جهانگیری)، تاریخ خوان و قصه گوی، (فرهنگ شعوری)، باستره
موضعی بوده در ولایت رستمدار مازندران قریب به شهررویان که در این زمان به نور و کجور معروف است و از ابنیۀ منوچهر بوده، و آن محل را جالوس مینامیده اند و بعد از غلبۀ عرب بر بلاد فارس قالوس معرب آن شده چنانکه کاوس را نیز معرب کرده قابوس گفته اند و غالینوس حکیم را جالینوس کرده اند و نوای قالوسی به جالوس منسوب است و آن نوا را نیز قالوس گفته اند، (آنندراج) (انجمن آرا)، رجوع به چالوس شود
موضعی بوده در ولایت رستمدار مازندران قریب به شهررویان که در این زمان به نور و کجور معروف است و از ابنیۀ منوچهر بوده، و آن محل را جالوس مینامیده اند و بعد از غلبۀ عرب بر بلاد فارس قالوس معرب آن شده چنانکه کاوس را نیز معرب کرده قابوس گفته اند و غالینوس حکیم را جالینوس کرده اند و نوای قالوسی به جالوس منسوب است و آن نوا را نیز قالوس گفته اند، (آنندراج) (انجمن آرا)، رجوع به چالوس شود
ابن وشمگیر ملقب به شمس المعالی و مکنی به ابی الحسن از سلسلۀ آل زیار، وی به سال 367 هجری قمری بجای برادر خود بیستون بن وشمگیر جلوس کرد در همین سال رکن الدوله نیز درگذشت و مملکت قلمرو او میان سه پسرش عضدالدوله و مؤیدالدوله و فخرالدوله تقسیم شد، عضدالدوله و مؤیدالدوله در ملک فخرالدوله طمع کردند و جنگی درگرفت و سرانجام فخرالدوله به طبرستان بگریخت و به قابوس بن وشمگیر که شوهر خالۀ او بود پناه برد، عضدالدوله و مؤیدالدوله به قابوس پیغام فرستادند که فخرالدوله را به ایشان تحویل دهد، ولی قابوس نپذیرفت و بهانه برای لشکرکشی عضدالدوله به طبرستان و گرگان فراهم آمد و چون قابوس تاب مقاومت نداشت پس از مختصر جنگی در نزدیکی استرآباد منهزم شد و به سال 371 هجری قمری با فخرالدوله به خراسان گریختند، حکومت خراسان از جانب سامانیان در این تاریخ با حسام الدوله تاش بود، و او از طرف امیر نوح بن منصور سامانی مأمور شد که قابوس و فخرالدوله را مدد کند، حسام الدوله و امیر فائق، گرگان را محاصره کردند ولی مؤیدالدوله با دادن رشوه بسیار به امیر فائق او را بفریفت تا در اثنای جنگ فرار کرد و دیگران نیز تاب پایداری نیاورده شکست خوردند و لشکر سامانی کاری از پیش نبردو قابوس پس از چهار سال سلطنت (366 - 371 هجری قمری) در حدود 18 سال (371 - 388) از امارت محروم و در خراسان در پناه آل سامان بزیست، اما فخرالدوله چون برادرش عضدالدوله به سال 372 هجری قمری و برادر دیگرش مؤیدالدوله به سال 373 مردند به دعوت صاحب بن عباد وزیر مؤیدالدوله از خراسان به ری آمد و بجای برادر نشست، ولی گرگان را بجای آنکه به قابوس واگذار کند به ابوالعباس حسام الدوله تاش واگذاشت و همچنان تا سال 388 ولایت گرگان در دست عمال آل بویه ماند، پس از مرگ صاحب بن عباد به سال 385 و وفات فخرالدوله به سال 387 در احوال دیلمیان عراق ضعف و ناتوانی بروز کرد و جانشینی فخرالدوله به پسر خردسالش مجدالدوله رسید، قابوس ازفرصت استفاده کرد و چون دیگر از یاری سامانیان که خود گرفتار هرج و مرج بودند مأیوس شد درصدد برآمد که به یاران دیلمی و طبری خود متوسل شود و مستقیماً گرگان را از عمال آل بویه پس بگیرد، نخستین کسی که به یاری قابوس برخاست اسپهبد شهریاربن شروین از اسپهبدان طبرستان بود و او به سهولت بر برادران فخرالدوله غالب شد و در قسمتی از طبرستان که تحت فرمان او بود به نام شمس المعالی خطبه خواند، آمل را هم دو تن دیگر از طرفداران قابوس تسخیر کردند و بر استرآباد نیز دست یافتند و سرانجام گرگان را هم مسخر کردند و قابوس در شعبان 388 پس از 18 سال به پایتخت خود برگشت، شمس المعالی در دورۀ دوم سلطنت 388 - 403 هجری قمری از طرف مغرب نیز دامنه متصرفات خود را وسعت بخشید، قابوس مردی درشت خو و بی رحم و با خشم و غضب بود و به آسانی حکم به کشتن میداد و به اندک سؤظنی دست به قتل هر بیگناهی میزد، و بهمین علت جمعی بسیار بدست او کشته شدند و کینۀ او در سینۀ غالب سران لشکری جا گرفت تا وقتی که حاجب مخصوص خویش را که مردی بی آزار و محبوب لشکر بود کشت، لشکریان شورش کرده او را به زندان انداختند، و به سال 403 هجری قمری کشتند، قابوس مشهورترین افراد خاندان زیاری است چه او مردی فاضل و ادیب و فضل دوست و خوش خط بود، گویند صاحب بن عباد هرگاه خط او را دیدی گفتی اهذا خط قابوس او جناح طاوس، در انشاء نثر عربی با بهترین بلغای این زمان دم برابری میزدو در شعر فارسی و تازی هر دو ماهر بود، ابوریحان بیرونی کتاب معروف خود الاّثار الباقیه را به سال 390 به نام قابوس تألیف کرد، این اشعار بدو منسوب است، کار جهان سراسر آز است یا نیاز من پیش دل نیارم آز و نیاز را من هشت چیز را ز جهان برگزیده ام تا هم بدان گذارم عمر دراز را میدان و گوی و بارگه و رزم و بزم را اسب و سلاح و جود و دعا ونماز را، # شش چیز در آن زلف تو دارد مسکن پیچ و گره و بند و خم و تاب و شکن شش چیز دگر از آن نصیب دل من عشق و غم و درد ورنج و تیمار و محن، و ترسلات او را ابوالحسن علی بن محمد یزدادی جمع کرده و به کمال البلاغه، موسوم نموده است و قطعاتی از آن را محمد بن اسفندیار در تاریخ طبرستان آورده است، (تلخیص و تلفیق از تاریخ گزیده ص 392، 419، 421، 423، 428 و کامل ابن اثیر ج 8 ص 273 و حبیب السیر چ خیام ج 2 صص 363 - 365، و ص 418، 429، 435، 440 - 445)
ابن وشمگیر ملقب به شمس المعالی و مکنی به ابی الحسن از سلسلۀ آل زیار، وی به سال 367 هجری قمری بجای برادر خود بیستون بن وشمگیر جلوس کرد در همین سال رکن الدوله نیز درگذشت و مملکت قلمرو او میان سه پسرش عضدالدوله و مؤیدالدوله و فخرالدوله تقسیم شد، عضدالدوله و مؤیدالدوله در ملک فخرالدوله طمع کردند و جنگی درگرفت و سرانجام فخرالدوله به طبرستان بگریخت و به قابوس بن وشمگیر که شوهر خالۀ او بود پناه برد، عضدالدوله و مؤیدالدوله به قابوس پیغام فرستادند که فخرالدوله را به ایشان تحویل دهد، ولی قابوس نپذیرفت و بهانه برای لشکرکشی عضدالدوله به طبرستان و گرگان فراهم آمد و چون قابوس تاب مقاومت نداشت پس از مختصر جنگی در نزدیکی استرآباد منهزم شد و به سال 371 هجری قمری با فخرالدوله به خراسان گریختند، حکومت خراسان از جانب سامانیان در این تاریخ با حسام الدوله تاش بود، و او از طرف امیر نوح بن منصور سامانی مأمور شد که قابوس و فخرالدوله را مدد کند، حسام الدوله و امیر فائق، گرگان را محاصره کردند ولی مؤیدالدوله با دادن رشوه بسیار به امیر فائق او را بفریفت تا در اثنای جنگ فرار کرد و دیگران نیز تاب پایداری نیاورده شکست خوردند و لشکر سامانی کاری از پیش نبردو قابوس پس از چهار سال سلطنت (366 - 371 هجری قمری) در حدود 18 سال (371 - 388) از امارت محروم و در خراسان در پناه آل سامان بزیست، اما فخرالدوله چون برادرش عضدالدوله به سال 372 هجری قمری و برادر دیگرش مؤیدالدوله به سال 373 مردند به دعوت صاحب بن عباد وزیر مؤیدالدوله از خراسان به ری آمد و بجای برادر نشست، ولی گرگان را بجای آنکه به قابوس واگذار کند به ابوالعباس حسام الدوله تاش واگذاشت و همچنان تا سال 388 ولایت گرگان در دست عمال آل بویه ماند، پس از مرگ صاحب بن عباد به سال 385 و وفات فخرالدوله به سال 387 در احوال دیلمیان عراق ضعف و ناتوانی بروز کرد و جانشینی فخرالدوله به پسر خردسالش مجدالدوله رسید، قابوس ازفرصت استفاده کرد و چون دیگر از یاری سامانیان که خود گرفتار هرج و مرج بودند مأیوس شد درصدد برآمد که به یاران دیلمی و طبری خود متوسل شود و مستقیماً گرگان را از عمال آل بویه پس بگیرد، نخستین کسی که به یاری قابوس برخاست اسپهبد شهریاربن شروین از اسپهبدان طبرستان بود و او به سهولت بر برادران فخرالدوله غالب شد و در قسمتی از طبرستان که تحت فرمان او بود به نام شمس المعالی خطبه خواند، آمل را هم دو تن دیگر از طرفداران قابوس تسخیر کردند و بر استرآباد نیز دست یافتند و سرانجام گرگان را هم مسخر کردند و قابوس در شعبان 388 پس از 18 سال به پایتخت خود برگشت، شمس المعالی در دورۀ دوم سلطنت 388 - 403 هجری قمری از طرف مغرب نیز دامنه متصرفات خود را وسعت بخشید، قابوس مردی درشت خو و بی رحم و با خشم و غضب بود و به آسانی حکم به کشتن میداد و به اندک سؤظنی دست به قتل هر بیگناهی میزد، و بهمین علت جمعی بسیار بدست او کشته شدند و کینۀ او در سینۀ غالب سران لشکری جا گرفت تا وقتی که حاجب مخصوص خویش را که مردی بی آزار و محبوب لشکر بود کشت، لشکریان شورش کرده او را به زندان انداختند، و به سال 403 هجری قمری کشتند، قابوس مشهورترین افراد خاندان زیاری است چه او مردی فاضل و ادیب و فضل دوست و خوش خط بود، گویند صاحب بن عباد هرگاه خط او را دیدی گفتی اهذا خط قابوس او جناح طاوس، در انشاء نثر عربی با بهترین بلغای این زمان دم برابری میزدو در شعر فارسی و تازی هر دو ماهر بود، ابوریحان بیرونی کتاب معروف خود الاَّثار الباقیه را به سال 390 به نام قابوس تألیف کرد، این اشعار بدو منسوب است، کار جهان سراسر آز است یا نیاز من پیش دل نیارم آز و نیاز را من هشت چیز را ز جهان برگزیده ام تا هم بدان گذارم عمر دراز را میدان و گوی و بارگه و رزم و بزم را اسب و سلاح و جود و دعا ونماز را، # شش چیز در آن زلف تو دارد مسکن پیچ و گره و بند و خم و تاب و شکن شش چیز دگر از آن نصیب دل من عشق و غم و درد ورنج و تیمار و محن، و ترسلات او را ابوالحسن علی بن محمد یزدادی جمع کرده و به کمال البلاغه، موسوم نموده است و قطعاتی از آن را محمد بن اسفندیار در تاریخ طبرستان آورده است، (تلخیص و تلفیق از تاریخ گزیده ص 392، 419، 421، 423، 428 و کامل ابن اثیر ج 8 ص 273 و حبیب السیر چ خیام ج 2 صص 363 - 365، و ص 418، 429، 435، 440 - 445)
لاتینی تازی گشته شاهدانه دروغی گونه ای شاهدانه است که آن را شاهدانه کاذب نیز گویند و در طب عوام در تسکین سرفه و درد سینه به کار می رفته است و به علاوه آنرا دارای خاصیت مدر می دانستند راس الهر غالیوبسیس غاغالس منتن الرایحه. توضیح به نظر می آید که غالیس محرف کلمه غالیوبسیس باشد و کلمه اخیر معرب لاتینی آن است
لاتینی تازی گشته شاهدانه دروغی گونه ای شاهدانه است که آن را شاهدانه کاذب نیز گویند و در طب عوام در تسکین سرفه و درد سینه به کار می رفته است و به علاوه آنرا دارای خاصیت مدر می دانستند راس الهر غالیوبسیس غاغالس منتن الرایحه. توضیح به نظر می آید که غالیس محرف کلمه غالیوبسیس باشد و کلمه اخیر معرب لاتینی آن است