جدول جو
جدول جو

معنی قافیه - جستجوی لغت در جدول جو

قافیه
پشت گردن، پس گردن، آخر چیزی، در علوم ادبی یک مصوت یا رشته ای از چند صامت و مصوت که در آخرین کلمۀ ابیات یک قطعه شعر یا در آخرین کلمۀ مصراع های یک بیت تکرار شود، ولی این تکرار، تکرار یک کلمه با معنی واحد نباشد مانند «ﺴﺖ»، برای مثال ای نرگس پرخمار تو مست / دل ها ز غم تو رفت از دست و یا « ر»، برای مثال زلف تو تکیه بر قمر دارد / لب تو لذت شکر دارد (انوری - ۸۰۰)پساوند، سرواده، در بیت اخیر کلمۀ «دارد» ردیف است
تصویری از قافیه
تصویر قافیه
فرهنگ فارسی عمید
قافیه
(یَ / یِ)
مشتق از قفو. (آنندراج). پس گردن. (منتهی الارب) (بحر الجواهر) ، ازپی رونده. (آنندراج) : اتیته علی قافیته، ای علی اثره، پس آوند. سرواده. (ناظم الاطباء). در اصطلاح عبارت است از مجموع آنچه تکرار یابد در الفاظ مشابههالاواخر یا لفظی متغایرالمعانی که واقعند در اواخر مصراعها یا بیت ها. (آنندراج). کلمه اخیر از بیت که اعادۀ آن لازم باشد و یا آخرین حرف متحرکی در بیت که پس از آن حرف ساکنی باشد و این حرف ساکن پیروی حرف متحرک را نماید و یا حرفی که بنای قصیده بر آن باشد. (ناظم الاطباء). نزد شعراء آخرین کلمه از شعر را گویند. مانند لفظ حومل در این شعر:
قفا نبک من ذکری ̍ حبیب و منزل
بسقط اللوی بین الدخول فحومل.
و این قول اخفش است. و دیگران گفته اند: قافیه از آخر بیت تا نزدیکترین ساکنی که بدان ملحق گردد، با حرکتی که پیش از آن واقع است، قافیه باشد. و نیز گفته اند با متحرکی که قبل از آن است. بنابراین بنا بر تعریف اول در شعر مذکور قافیه از حرکت حاء حومل است تا آخر بیت. و بنابر تعریف ثانی از خود حاء تا پایان شعر است. هکذا ذکر السید السند فی حواشی العضدی. مولوی عبدالحکیم گوید: قافیه مشتق است از قفو و آن بمعنی تبعیت است، زیراقوافی یکی بر اثر دیگر آید. صاحب مطول گفته: قافیه آخرین کلمه از بیت می باشد. و تقفیه عبارت است از توافق بر حرف اخیر. و در پاره ای از رسائل آمده که حرف روی اگر متحرک بود قافیه را مطلقه، و اگر غیر آن بود قافیه را مقیده نامند و مقیده گاه مردفه و گاه مجرده و گاه مؤسسه باشد و قافیۀ مطلقه بر شش قسم بود: مطلقۀ مجرده، مطلقۀ مردفه، مطلقۀ مؤسسه، مطلقۀ به خروج، مطلقۀ به ردف و مطلقۀ به تأسیس و خروج - انتهی. و در رسالۀ منتخب تکمیل الصناعه می آورد: قافیه نزد شعرای عجم عبارت است از: مجموع آنچه تکرار یابد در الفاظ مختلفه بحسب لفظ و معنی یا به حسب لفظ فقط و یا بحسب معنی فقط که آن الفاظ واقع شده باشد در اواخر مصراع ها و یا بیتها و یا در چیزی که بمنزلۀ آنها باشد. بشرط آنکه مجموع از حروف و حرکاتی معینه باشد، مثل روی و تأسیس و اشباع. و آنکه بعضی تمام کلمه را قافیه گویند، و بعضی دیگر مجرد حرف روی را بطریق مجاز است بنا بر قول جمهور و ذکر قید مختلفه برای احتراز است از ردیف و ذکر قید مصراع ها و بیتها برای شمول تعریف مطلعها را و قطعه ها را و غزلها را و غیرذلک. و ذکر قید یا در چیزی که بمنزلۀ آنها باشد برای شمول تعریف قوافی را که بعد آنها ردیف آید چه این قوافی اگرچه در اوایل مصرعها واقع شوند، اما حکم آخر دارند چرا که ردیف چون به یک معنی مکرر شود بمنزلۀ معدوم است. اطلاق قافیه بر قافیۀ اول از شعر ذوالقافیتین و ذوالقوافی بطریق مجاز است و قید بشرط آنکه مجموع الی آخره بجهت احتراز است از حروف و حرکات که بطریق صنعت لزوم مالایلزم شاعر تکرار آن را در اواخر ابیات التزام کرده.
انواع قافیه به اعتبار تقطیع پنج است به اجماع اهل عرب و فارس: مترادف، متدارک، متکاوس، متواتر، ومتراکب. و بعضی این الفاظ را القاب قوافی گویند. و بعضی حدود قافیه گویند. و گفته اند: مترادف، قافیه ای است که بحسب تقطیع در اواخر آن دو حرف ساکن پیاپی باشند مثاله این معما به اسم شهاب. شعر:
هست پیش ما لبت آب حیات دلنواز
آمده همچون حباب از وی برون تبخاله باز.
و متواترقافیه ای است که بحسب تقطیع از ساکن که در آخر او است تا اول ساکن که پیش از این ساکن است از یک حرف متحرک زیاده واسطه نباشد. مثاله، شعر:
شکردهنا غمی نداری
دیر آی می مغانه درکش.
و متدارک قافیه ای است که بحسب تقطیع از ساکنی که در آخر او است تا اول ساکن که پیش از آن ساکن است دو حرف متحرک واسطه باشند مثاله، این معما به اسم یوسف. شعر:
شمع جان چون سوخت در فانوس تن
شد از آن صورت پریشان حال من.
و متراکب آنکه بحسب تقطیع از ساکنی که در آخر او است تا اول ساکنی که پیش از این ساکن است سه متحرک واسطه باشند. مثاله، این معمّا به اسم بهاء. شعر:
ای عطائی دل و دین رفت ز ما سوی عدم
در دل ما چو رقم بست سر زلف صنم.
و متکاوس آنکه بحسب تقطیعاز ساکنی که در آخر او است تا اول ساکنی که پیش از این ساکن است چهار متحرک واسطه باشند و این بسبب غایت ثقلش در اشعار پارسی بغایت اندک است - انتهی. و درجامعالصنایع گوید: قافیۀ مطلق آن است که قافیه بی ردف و تأسیس و دخیل و وصل و خروج بود. و قافیۀ مقید آن است که قافیه بعد از ردف اصلی افتد. و قافیه درتلفظ بر حسب تبعیت و اشباع ظاهر گردد، و در تقطیع حذف شود. مثاله، شعر:
دل ز من بردی کنونش خون کنی
گر بری جان را ندانم چون کنی.
نون ’خون و چون’ از این قبیل است. قافیۀ پیوندی آن است که بیت را چنان انشا کند که معنی بی آوردن قافیه تمام شود. و اما چون آوردن قافیه شرط است بضرورت بیاورد. مثاله، شعر:
ای لبت شکر و سخن شیرین
چه کنی عیش بنده تلخ ببین.
لفظ ’ببین’ قافیۀ پیوندی است که اتمام معنی بدان احتیاج ندارد. و قافیۀ ملک آن است که قافیه در مصراع اول مطلع است، و در آخر دوم بیت همان لفظ را قافیه سازد. و اگر در ابیات دیگر آرد هم روا باشد. لکن استعمال فصحا در بیت دوم است و این از قبیل ایطاء نیست. قافیۀ متولده آن است که آخر بیت الفاظی متصل الفاظ قافیه آورد که پنداشته آید که الفاظ قافیه از آن الفاظ متصل زیاده شده است. مثاله، شعر:
بست چون بر روی من دلدار در
شد ز اشکم طرۀ دستار تر
دل ز من بردی و جان آواره شد
جان آواره کنون یکبارتر.
(از کشاف اصطلاحات الفنون ص 1241).
و رجوع به کشف الظنون شود.
قافیه در اصل یک حرف است و هشت آن را تبع
چار پیش و چار پس، این مرکز آنها دائره
حرف تأسیس و دخیل و ردف و قید آنگه روی
بعد از آن وصل و خروج است ومزید و نایره.
رجوع به حروف قافیه در همین لغت نامه شود:
شادی و بقابادت و زین بیش نگویم
کین قافیۀ تنگ مرا نیک بپیخست.
عسجدی.
شعر درازتر ز قفا نبک پیش او
کوته شود چو قافیۀ شعر مثنوی.
فرخی.
چون من ترا مدحت کنم گویم که خود اعشی منم
از بس که اندر دامنم از چرخ بارد قافیه.
منوچهری.
در مطلعی که وصف دهانش بیان کنم
غیر از میان چه قافیۀ آن دهان کنم.
ابوطالب کلیم (از آنندراج).
- امثال:
قافیه که آمد باید گفت
لغت نامه دهخدا
قافیه
(یَ)
رجوع به قافیه شود
لغت نامه دهخدا
قافیه
پس گردن، از پی رونده و کلمه آخر بیت یعنی کلمه ای که شعر به آن ختم میشود را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
قافیه
((فِ یَ یا یِ))
از پی رونده، حرف یا کلمه آخر بیت در شعر
قافیه را باختن: کنایه از مغلوب شدن، فرصت را از دست دادن
قافیه به کسی تنگ شدن: کنایه از به زحمت و دردسر افتادن
تصویری از قافیه
تصویر قافیه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قافله
تصویر قافله
گروهی از مردم که با هم به سفر بروند یا با هم از سفر برگردند، کاروان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاصیه
تصویر قاصیه
کرانه، ناحیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نافیه
تصویر نافیه
نافی
حروف نافیه: در دستور زبان علوم ادبی حروفی که دلالت بر نفی کند مانند «نا» و «نه»
فرهنگ فارسی عمید
(اَ یَ)
جمع واژۀ قفا، پس گردن و پس سر. (دهار) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به قفا شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
تأنیث حافی. رجوع به حافی شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
نهان. پنهان. پوشیده. پوشیدگی. ج، خوافی. (منتهی الارب) : لایخفی منکم خافیه. (قرآن 18/69) ، پری. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). سموا بذلک لاستتارهم عن الابصار، منه: ارض خافیه، زمینی که در آن پریان باشد، مضرت دیو و پری. آسیب جن، پرخرد از بال مرغ. (مهذب الاسماء). پرپسین بال مرغ
رجوع به خافیه شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
ضبطی دیگراز پاویا از محال مجریط ’مادرید’ اسپانیا که فرانسوای اول پادشاه فرانسه در جنگی که در همین محل با شارل کن کرد به دست او اسیر شد. (رجوع به الحلل السندسیه ج 1 ص 346 و 353 شود)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
مجسمه ساز معروف فرانسوی که در سال 1851م. بدنیا آمد، در مدرسه هنرهای زیبای نه ور تحصیل کرد و سپس به پاریس آمد. اثر عمده او مجسمۀ شارلوت کوردای و لوئی نهم است
لغت نامه دهخدا
(یَ)
تأنیث صافی
لغت نامه دهخدا
تصویری از صافیه
تصویر صافیه
مونث صافی، جمع صوافی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاویه
تصویر قاویه
مونث قاوی و سال کم باران، گرسنه شتر، خایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رافیه
تصویر رافیه
لاتینی تازی گشته کویک افریکایی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره گندمیان که دارای ساقه های ماشوره یی ساده یا منشعب است. برگهایش نسبتا پهن و دارای گلهای سنبله ای انتهایی است. این گیاه در اکثر مزارع و بیایانها میروید. دانه اش به اندازه ارزن است. و بهترین دانه مغذی جهت پرندگان دانه خوار بیابانی است شعرالفار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقفیه
تصویر اقفیه
جمع قفا، پس گردن ها پشت سرها
فرهنگ لغت هوشیار
نافیه در فارسی مونث نافی: نیگر چون ناونه در پارسی مونث نافی. یاحروف نافیه. حروف دال بر نفی مانند لا و ما در عربی و نا و نه در فارسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مافیه
تصویر مافیه
آن چه در اوست آن چه درآن است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خافیه
تصویر خافیه
نهان، پنهان، پوشیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کافیه
تصویر کافیه
مونث کافی
فرهنگ لغت هوشیار
مونث قاصی و کرانه، کلانسال گوسپند، گوسپند جدا از گله مونث قاصی، ناحیه کرانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاضیه
تصویر قاضیه
مونث قاضی و مرگ بیهوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قادیه
تصویر قادیه
گروه اندک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاریه
تصویر قاریه
سر نیزه، دم شمشیر، مرغ باران
فرهنگ لغت هوشیار
مونث قاسی ور تیره و تار، زمین نا رویا مونث قاسی سنگدل، سخت تاریک لیله قاسیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قافله
تصویر قافله
کاروان
فرهنگ لغت هوشیار
مونث عافی بهروزی باز بهی، رستگاری، پارسایی بااین آرش در فارسی به کار رفته دروا تن آسانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضافیه
تصویر ضافیه
مونث صافی تمام کامل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاذیه
تصویر قاذیه
مونث قاذی و گروه اندک، نخست آینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قافله
تصویر قافله
((فِ لَ یا لِ))
کاروان، جمع قوافل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قاصیه
تصویر قاصیه
((یَ یا یِ))
مؤنث قاصی، ناحیه، کرانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قافله
تصویر قافله
کاروان
فرهنگ واژه فارسی سره