نام حرف «ق»، پنجاهمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۴۵ آیه، باسقات در افسانه ها کوهی که می پنداشتند سیمرغ بر فراز آن آشیانه داشته، برای مثال گاه خورشید و گهی دریا شوی / گاه کوه قاف و گه عنقا شوی (مولوی - ۱۹۶)، چنان پهن خوان کرم گسترد / که سیمرغ در قاف روزی خورد (سعدی۱ - ۳۴) قاف تا قاف: کنایه از سرتاسر جهان، کران تا کران
نام حرف «ق»، پنجاهمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۴۵ آیه، باسقات در افسانه ها کوهی که می پنداشتند سیمرغ بر فراز آن آشیانه داشته، برای مِثال گاه خورشید و گهی دریا شوی / گاه کوه قاف و گه عنقا شوی (مولوی - ۱۹۶)، چنان پهن خوان کَرَم گسترد / که سیمرغ در قاف روزی خورد (سعدی۱ - ۳۴) قاف تا قاف: کنایه از سرتاسر جهان، کران تا کران
ابوالقاسم عبدالسلام بن احمد بن ابی حرب امام مسجد جامع قیساریه است. وی از سلامه بن منیر مجدلی از ابی احمد بن محمد بن عبدالرحیم بن ربیعه قیسرانی روایت کند. و قیس ارمنازی روایت نوشته و حافظ بن نجار نقل کرده است. (معجم البلدان)
ابوالقاسم عبدالسلام بن احمد بن ابی حرب امام مسجد جامع قیساریه است. وی از سلامه بن منیر مجدلی از ابی احمد بن محمد بن عبدالرحیم بن ربیعه قیسرانی روایت کند. و قیس ارمنازی روایت نوشته و حافظ بن نجار نقل کرده است. (معجم البلدان)
شبل بن علی بن شبل بن عبدالباقی مکنی به ابوالقاسم و ملقب به صوینی، وی در دمشق از ابوالحسن محمد بن عوف و ابوعبداﷲ محمد بن عبدالسلام روایت شنیده و ابوالفتیان دهستانی و عمر بن عبدالکریم از وی روایت دارند، (معجم البلدان)
شبل بن علی بن شبل بن عبدالباقی مکنی به ابوالقاسم و ملقب به صوینی، وی در دمشق از ابوالحسن محمد بن عوف و ابوعبداﷲ محمد بن عبدالسلام روایت شنیده و ابوالفتیان دهستانی و عمر بن عبدالکریم از وی روایت دارند، (معجم البلدان)
کوه اصطیفون، (نخبهالدهر دمشقی ص 22)، این کوه از اقصای چین میگذرد و در دریای ظلمات که آن رازفتی مینامند فرو میرود، در این کوه سرزمین یاقوت وظلمت واقع است، (نخبهالدهر دمشقی ص 22، 23، 131)
کوه اصطیفون، (نخبهالدهر دمشقی ص 22)، این کوه از اقصای چین میگذرد و در دریای ظلمات که آن رازفتی مینامند فرو میرود، در این کوه سرزمین یاقوت وظلمت واقع است، (نخبهالدهر دمشقی ص 22، 23، 131)
کوه قاف نام کوهی است مشهور و محیط است به ربع مسکون، گویند پانصد فرسنگ بالا دارد و بیشتر آن در میان آب است و هر صباح چون آفتاب بر آن افتد شعاع آن سبز مینماید و چون منعکس گردد کبود، و این میباید غلط باشد چه در حکمت مبرهن است که لون لازم اجسام مرکبه است و بسیط را از تلون بهره نیست و همچنین به برهان ثابت شده است که ارتفاع اعظم جبال از دو فرسنگ و نیم زیاده نمیباشد، واﷲ اعلم، (برهان)، گویند عنقا بدان آشیان دارد و هم گویند مراد جبال قفقاز و قبق است، و شاید مأخوذ از قافقاز تلفظ یونانی قفقاز است، (کازیمیرسکی)، کوهی است گرداگرد زمین گرفته از زبرجد، (مهذب الاسماء)، در معجم البلدان مسطور است که کوهی عظیم است که بگرد دنیا برآمده، از او تا آسمان مقدار یک قامت است، بلکه آسمان بر او مطبق است و سورۀ قاف اشاره بدو است و جرمش از زمرد است و کبودی هوا از عکس لون او است و ماورای آن عوالم و خلایق فراوانند که حقیقت حالشان غیر از خدای تعالی نداند و در بعضی تفاسیر گوید که از زمرد است و در عجائب المخلوقات و معجم البلدان آمده که همه بیخ کوهها بدو پیوسته است چون حق سبحانه را با قومی غضب بوده باشد و خواهد که بدیشان زلزله فرستد فرشته ای را که بر کوه قاف موکل است امر آید که تارک و بیخ آن کوه مطلوب را بجنباند و در آن زمین زلزله افکند و العهده علی الراوی، و چون کوه قاف را اصل کوهها نهاده اند اگرچه این از عقل دور است این قدر شرح آن نوشتن درخور بوده، (نزههالقلوب ص 198)، نام کوه، بقول قدما البرز را بدین اسم مینامیدند (کوفه به پهلوی به کوه گویند و دور نیست قاف همان باشد)، (فرهنگ شاهنامه ص 209) : وزین مرز پیوسته تا کوه قاف به خسرو سپارم ابی جنگ و لاف، فردوسی، ملک جهان بگیری از قاف تا به قاف مال جهان ببخشی از عود تا به قار، منوچهری، ساحری از قاف تا به قاف تو داری مشرق و مغرب ترا دو نقطۀ قاف است، خاقانی، چون به سرکوه قاف نقطۀ فا دان خطۀ بغداد در ازای صفاهان، خاقانی، چنان پهن خوان کرم گسترد که سیمرغ در قاف روزی خورد، سعدی (بوستان)، ببر ز خلق و ز عنقا قیاس کار بگیر که صیت گوشه نشینان ز قاف تا قاف است، حافظ، - مرغ قاف، مرغان قاف، عنقا، سیمرغ: باز ارچه گاهگاهی بر سر نهد کلاهی مرغان قاف دانند آئین پادشاهی، حافظ
کوه قاف نام کوهی است مشهور و محیط است به ربع مسکون، گویند پانصد فرسنگ بالا دارد و بیشتر آن در میان آب است و هر صباح چون آفتاب بر آن افتد شعاع آن سبز مینماید و چون منعکس گردد کبود، و این میباید غلط باشد چه در حکمت مبرهن است که لون لازم اجسام مرکبه است و بسیط را از تلون بهره نیست و همچنین به برهان ثابت شده است که ارتفاع اعظم جبال از دو فرسنگ و نیم زیاده نمیباشد، واﷲ اعلم، (برهان)، گویند عنقا بدان آشیان دارد و هم گویند مراد جبال قفقاز و قبق است، و شاید مأخوذ از قافقاز تلفظ یونانی قفقاز است، (کازیمیرسکی)، کوهی است گرداگرد زمین گرفته از زبرجد، (مهذب الاسماء)، در معجم البلدان مسطور است که کوهی عظیم است که بگرد دنیا برآمده، از او تا آسمان مقدار یک قامت است، بلکه آسمان بر او مطبق است و سورۀ قاف اشاره بدو است و جِرمش از زمرد است و کبودی هوا از عکس لون او است و ماورای آن عوالم و خلایق فراوانند که حقیقت حالشان غیر از خدای تعالی نداند و در بعضی تفاسیر گوید که از زمرد است و در عجائب المخلوقات و معجم البلدان آمده که همه بیخ کوهها بدو پیوسته است چون حق سبحانه را با قومی غضب بوده باشد و خواهد که بدیشان زلزله فرستد فرشته ای را که بر کوه قاف موکل است امر آید که تارک و بیخ آن کوه مطلوب را بجنباند و در آن زمین زلزله افکند و العهده علی الراوی، و چون کوه قاف را اصل کوهها نهاده اند اگرچه این از عقل دور است این قدر شرح آن نوشتن درخور بوده، (نزههالقلوب ص 198)، نام کوه، بقول قدما البرز را بدین اسم مینامیدند (کوفه به پهلوی به کوه گویند و دور نیست قاف همان باشد)، (فرهنگ شاهنامه ص 209) : وزین مرز پیوسته تا کوه قاف به خسرو سپارم ابی جنگ و لاف، فردوسی، ملک جهان بگیری از قاف تا به قاف مال جهان ببخشی از عود تا به قار، منوچهری، ساحری از قاف تا به قاف تو داری مشرق و مغرب ترا دو نقطۀ قاف است، خاقانی، چون به سرکوه قاف نقطۀ فا دان خطۀ بغداد در ازای صفاهان، خاقانی، چنان پهن خوان کرم گسترد که سیمرغ در قاف روزی خورد، سعدی (بوستان)، ببر ز خلق و ز عنقا قیاس کار بگیر که صیت گوشه نشینان ز قاف تا قاف است، حافظ، - مرغ قاف، مرغان قاف، عنقا، سیمرغ: باز ارچه گاهگاهی بر سر نهد کلاهی مرغان قاف دانند آئین پادشاهی، حافظ
شاعرۀ نامداری از یونان باستان که در اوائل قرن ششم پیش از میلاد مسیح در قصبۀ ارسوس در جزیره لسبوس بدنیا آمد. وی از یک خاندان اشرافی بود و ابتدای زندگانی را در میتیلن گذرانید. ولی بعلت حوادث سیاسی مدتی از طرف پیتاکوس به سیسیل (صقلیه) تبعید شد. بموجب روایات افسانه ای وی دل به فانون باخت و بعلت بی مهری معشوق خود را از فراز صخرۀ لوکاد (لوقاده) بزیر انداخت و جان سپرد او ستایشگر مهر و زیبائی و شادی و اندوه و هوس بود و آثار وی در نه کتاب گرد آمده بود و اینک از آنجمله دو منظومۀ کامل و ابیات پراکنده ای بدست است. زندگانی شاعرانۀ سافو موضوع آثار هنری متعدد در هنر و ادب اروپا قرار گرفته و داستانها و نمایشنامه ها و نغمه ها و اشعار و مجسمه ها و تصاویر فراوانی از وی پرداخته اند که از آن میان داستان معروفی از آلفونس دوده را باید نام برد
شاعرۀ نامداری از یونان باستان که در اوائل قرن ششم پیش از میلاد مسیح در قصبۀ ارسوس در جزیره لسبوس بدنیا آمد. وی از یک خاندان اشرافی بود و ابتدای زندگانی را در میتیلن گذرانید. ولی بعلت حوادث سیاسی مدتی از طرف پیتاکوس به سیسیل (صقلیه) تبعید شد. بموجب روایات افسانه ای وی دل به فانون باخت و بعلت بی مهری معشوق خود را از فراز صخرۀ لوکاد (لوقاده) بزیر انداخت و جان سپرد او ستایشگر مهر و زیبائی و شادی و اندوه و هوس بود و آثار وی در نُه کتاب گرد آمده بود و اینک از آنجمله دو منظومۀ کامل و ابیات پراکنده ای بدست است. زندگانی شاعرانۀ سافو موضوع آثار هنری متعدد در هنر و ادب اروپا قرار گرفته و داستانها و نمایشنامه ها و نغمه ها و اشعار و مجسمه ها و تصاویر فراوانی از وی پرداخته اند که از آن میان داستان معروفی از آلفونس دوده را باید نام برد
نام مادر سلطان محمد سوم و زن سلطان مراد ثالث پادشاه عثمانی و معروف به صفیه (در اعلام النساء: طاهره) است، وی دختر یکی از حکام ونیزی کورفو و بس زیبا بود و در حدود 1560 میلادی بدنیا آمد و در جوانی بوسیلۀ دریانوردان ترک ربوده شد و به حرم سلطان مرادخان ثالث عثمانی در آمد، این زن در دربار عثمانی نفوذ فراوان یافت ولی سرانجام در حدود سال 1603 میلادی مورد خشم نواده اش سلطان احمدخان سوم قرار گرفت و دستش از امور کوتاه شد و عاقبت زندانی گشت و در 1615 میلادی درگذشت، و رجوع به اعلام النساء ج 1 ص 108 شود
نام مادر سلطان محمد سوم و زن سلطان مراد ثالث پادشاه عثمانی و معروف به صفیه (در اعلام النساء: طاهره) است، وی دختر یکی از حکام ونیزی کورفو و بس زیبا بود و در حدود 1560 میلادی بدنیا آمد و در جوانی بوسیلۀ دریانوردان ترک ربوده شد و به حرم سلطان مرادخان ثالث عثمانی در آمد، این زن در دربار عثمانی نفوذ فراوان یافت ولی سرانجام در حدود سال 1603 میلادی مورد خشم نواده اش سلطان احمدخان سوم قرار گرفت و دستش از امور کوتاه شد و عاقبت زندانی گشت و در 1615 میلادی درگذشت، و رجوع به اعلام النساء ج 1 ص 108 شود
پارسی تازی گشته کاف نام کوهی پنداری که گردا گرد جهان را فرا گرفته وات تازی وات بیست و چهارم در واتگروه فارسی، موی پشت گردن حرف بیست و چهارم از الفبای فارسی
پارسی تازی گشته کاف نام کوهی پنداری که گردا گرد جهان را فرا گرفته وات تازی وات بیست و چهارم در واتگروه فارسی، موی پشت گردن حرف بیست و چهارم از الفبای فارسی