- قاعدهً (نَ مَ دَ)
قانوناً. اساساً. اصلاً
معنی قاعدهً - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
در علم زیست شناسی جریان خون از رحم در زن غیر حامله و برخی پستانداران ماده که هر ۲۸ روز یک بار به مدت ۵ تا ۷ روز طول می کشد، رگل، عذر، خون ریزی ماهیانه، پریود، دشتانی، حیض، عادت ماهیانه، عادت، خون ریزی ماهانه، عادت ماهانه
روش، شیوه، قانون
در علم زیست شناسی ویژگی زنی که در دوران قاعدگی است
بنیان، اساس، پایه، اصل
در علم زیست شناسی ویژگی زنی که در دوران قاعدگی است
بنیان، اساس، پایه، اصل
(اَ عِ دَ)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ قعود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به قعود شود، مرد همواره سرنگون. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، کوتاه دم. (از اقرب الموارد). ج، قفع. (از اقرب الموارد). (منتهی الارب) (آنندراج)
(مُ عِ دَ)
لغت نامه دهخدا
زن، چیزی بر هیئت جامه دان که بر وی می نشینند، غراره ای که در وی گوشت خشک و نان و جز آن نهند، ریگ تودۀ گرد، کوه چسبیده به زمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
(نَ اَ تَ)
لغت نامه دهخدا
عمداً. قصداً. از روی عمد و قصد:
چو هستی است مقصد در او نیست گردم
که از خود در آن قاصدا میگریزم.
خاقانی
چو هستی است مقصد در او نیست گردم
که از خود در آن قاصدا میگریزم.
خاقانی
(بِ عِ دَ / دِ)
لغت نامه دهخدا
بترتیب و با نظم و موافق ترتیب و انتظام و موافق قاعده و قانون. (ناظم الاطباء). و رجوع به قاعده شود
(عِ)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ قاعد در حالت نصبی و جری: فضل اﷲ المجاهدین علی القاعدین اجراً عظیماً. (قرآن 95/4). رجوع به قاعد شود
(عِ دَ)
لغت نامه دهخدا
علم است مر شیر بیشه را. (معجم البلدان) (منتهی الارب) (آنندراج). شیر بیشه. (ناظم الاطباء) (استینگاس). شیر غرنده. (شرح قاموس) ، چوبی است که نگه میدارد چرخ را. (شرح قاموس). چوبی که بکره را میگیرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (قطر المحیط). بازوی چرخ چاه. (استینگاس) ، مفرد سواعد و آن مجاری آب است بسوی نهر یا بسوی دریا. (شرح قاموس) (قطر المحیط). رافد. رافده. زیر آب. محل جریان مغز در استخوان. (شرح قاموس) (قطر المحیط) ، محل جریان شیر در پستان. (قطر المحیط).
- ذوساعده، آبی است میان مکه و مدینه در جبال ابلی. (یاقوت). رجوع به ذوساعده شود.
- ساعده الساق، استخوان ساق. (ذیل اقرب الموارد)
- ذوساعده، آبی است میان مکه و مدینه در جبال ابلی. (یاقوت). رجوع به ذوساعده شود.
- ساعده الساق، استخوان ساق. (ذیل اقرب الموارد)
مونث ساعد و: شیربیشه، بازو در دانش انگارش که شماره ها یا نشانه ها میان دو بازو گذاشته می شود، چرخه دار: چوب نگاهدارنده چرخ و چرخه (قرقره) شیر بیشه، بازوی چرخ چاه، مجرای آب به سوی نهر یا دریا جمع سواعد
بی نمازی، رگل، طمث، عادت زنانه، عادت ماهانه
متضاد: طهر
متضاد: طهر
درست، طبق قاعده
متضاد: بی قاعده، مرتب، منظم
متضاد: نامرتب، نامنظم
متضاد: بی قاعده، مرتب، منظم
متضاد: نامرتب، نامنظم
آیین، ترتیب، رسم، روش، سیرت، طرز، طریقه، اساس، اصل، بنیاد، بنیان، پایه، شالوده، حیض، رگل، عادت، ضابطه، قانون، نسق، نظم
قانون