قاطع تغییر ناپذیر، قطع کننده، برنده، تیز، بران، محکم، استوار ادامه... تغییر ناپذیر، قطع کننده، برنده، تیز، بران، محکم، استوار تصویر قاطع فرهنگ فارسی عمید
قاطع(طِ) طایفه ای از قبیلۀ بنی طرف از قبائل عرب خوزستان. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 92) ادامه... طایفه ای از قبیلۀ بنی طرف از قبائل عرب خوزستان. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 92) لغت نامه دهخدا
قاطع(طِ) از مرغان، که به گرم سیر و سردسیر روند در موقعی معلوم از سال، خلاف آید. ج، قواطع ادامه... از مرغان، که به گرم سیر و سردسیر روند در موقعی معلوم از سال، خلاف آید. ج، قواطع لغت نامه دهخدا
قاطع برنده، تیز، جدا کننده، بران، قطع کننده ادامه... برنده، تیز، جدا کننده، بران، قطع کننده تصویر قاطع فرهنگ لغت هوشیار
قاطع برا، برنده، تند، مصمم، یقینمتضاد: کند ادامه... برا، برنده، تند، مصمم، یقینمتضاد: کند فرهنگ واژه مترادف متضاد