جدول جو
جدول جو

معنی قاطربار - جستجوی لغت در جدول جو

قاطربار
(طِ)
در اصطلاح مردم اصفهان بیست وپنج من است به من تبریز
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خاربار
تصویر خاربار
تودۀ خاروخس، برای مثال ششم گردد ایمن ز نااستوار / همی پرنیان جوید از خاربار (فردوسی - ۷/۱۹۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاطربان
تصویر قاطربان
قاطرچی، کسی که قاطر دارد و با قاطر بار یا مسافر حمل و نقل می کند، استروان، استربان، استردار، قاطردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قارقار
تصویر قارقار
بانگ کلاغ، صدای کلاغ
قارقار کردن: بانگ کردن کلاغ، کنایه از سر و صدا کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاطردار
تصویر قاطردار
قاطرچی، کسی که قاطر دارد و با قاطر بار یا مسافر حمل و نقل می کند، استروان، استردار، قاطربان، استربان
فرهنگ فارسی عمید
متواتر و پی درپی، (آنندراج)، مکرراً
لغت نامه دهخدا
(اُ)
نام شهر استوار و ولایت پهناوری است در اول حدود ترکستان در ماوراءالنهر بر کنار سیحون نزدیک فاراب، وبرخی آنرا اترار گویند. (از معجم البلدان). و صاحب قاموس الاعلام آرد: از نظر یاقوت نام شهر و سرزمینی است در ماوراءالنهر ترکستان در ساحل نهر سیحون و نزدیکی فاراب، و از نظر ابن اثیر و ابوالفدا اطرار نام دیگر فاراب است و هر دو یکی است. (از قاموس الاعلام ترکی). فاراب داخله. بدان سوی چاچ نزدیک بلاساغون. (ابن خلکان در شرح حال فارابی). حضرت. در ساحل شرقی رود سیحون. (یادداشت مؤلف). و صاحب روضات الجنات در ضمن شرح حال فارابی آرد: فاراب شهری است از بلاد مشرق که در این روزگار آن را اطرار بر وزن اشنان خوانند و چنانکه ابن خلکان آورده است شهر مزبور بالای چاچ نزدیک شهر بلاساغون است و یکی از پایتخت های شهرهای ترکستان بشمار می رود و آن را فاراب داخله گویند و آنان را فاراب خارجه نیز باشد و آن در اطراف بلاد فارس است. (از روضات الجنات ص 712). رجوع به فاراب و اترار شود، از ابزارهای ستاره شناسی نیز بوده است
لغت نامه دهخدا
اطرار فلان، اسقاط وی، گویند: ضربه فأطرّ یده. (از اقرب الموارد). اطرّ یده فطرّت، سقطت. (متن اللغه). اطر اﷲ ید فلان و اطنها، فطرّت و طنّت، ای سقطت. و ضربه فأطرّ یده، ای قطعها و اندرها. (لسان العرب). اطرار دست کسی، بریدن و قطع کردن آن را. (ناظم الاطباء). جدا کردن دست کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
نعب، نعیب، حکایت صوت کلاغ، آوای کلاغ، اسم آواز کلاغ،
در زبان کودکان کلاغ
لغت نامه دهخدا
(اِ ءِ)
آماده شدن گیاه خشک گردیدن را و پیچیدن.
لغت نامه دهخدا
نام ناحیه ای بوده است که در حدود بست و هراه واقع بوده و مصحح تاریخ سیستان نتوانسته است نام حقیقی و جای واقعی آن را تشخیص دهد، رجوع بحاشیۀ ص 292 تاریخ سیستان شود ’: از سوی خاربار احمد بن اسماعیل بود که از هری رفته بود که به سیستان آید’، (تاریخ سیستان ص 292)
لغت نامه دهخدا
رسم الخطی از خواربار و صحیح همین صورت اخیر است، رجوع بخواربار شود، بیت ذیل ازعنصری در بعضی نسخ بدین صورت آمده است:
جهانیان همه انبار خار بار کنند
ستوده خوی تو از آفرین نهد انبار،
عنصری
لغت نامه دهخدا
(اَ طِ)
تربلا. نوعی متۀ بزرگ نجار و عرابه ساز. طرابل (نوعی متۀ آهنگری). رجوع به طرابل شود. (از دزی ج 1 ص 27).
لغت نامه دهخدا
نام پیغمبری، (ناظم الاطباء) (دمزن)
لغت نامه دهخدا
(طِ)
آنکه قاطرها را نگهداری و راهنمائی کند. قاطرچی
لغت نامه دهخدا
(پَ)
دارندۀ قاطر. قاطرچی. رجوع به قاطرچی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ طرّ. نواحی رود و نواحی بلاد و طریق. و در تهذیب آمده است که اطرار جمع واژۀ طرّه است و طرۀ هر چیز ناحیۀ آن باشد و طرۀ نهر و وادی کنار آن و اطرار بلاد اطراف آن است. (از لسان العرب). رجوع به طرّ و طرّه شود. اطرار بلاد، اطراف آن: هو یحمی اطرارالشام. مفرد آن طرّ است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از باربار
تصویر باربار
متواتر، پی در پی، مکرراً
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطارباری
تصویر قطارباری
کوس باری در راه آهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاطر بان
تصویر قاطر بان
کرتر بان غاتر بان استر بان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطرار
تصویر اطرار
بر آغالیدن (تحریص)، خوار کردن، ناز و گستاخی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاطربان
تصویر قاطربان
آنکه قاطرها را نگهبانی و راهنمایی کند قاطرچی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاطردار
تصویر قاطردار
آنکه قاطردارد نگهبان استر قاطرچی
فرهنگ لغت هوشیار