معنی قاشی در لغت نامه دهخدا

عیسی، وی ازشاعران و محدثان است که با احمد بن حنبل معاشرت داشت، گویند نام وی عسیس است و برخی نام او را عباس بن فضل گویند، ابوالفرج اصفهانی گوید: وی از مردم مدائن است، و قاشی شبیه به نسبت میباشد، (الانساب سمعانی)، احمد بن علی ادیب، مردی دانشمند بود که در ادبیات و تاریخ دست داشت، تألیفات نیکوئی دارد، از وی ابونصر طاهر بن مهدی طبری روایت دارد، (الانساب سمعانی)

معنی قاشی در لغت نامه دهخدا

یکی از پسران اوکدای قاآن است، (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 48)

معنی قاشی در لغت نامه دهخدا

نسبت است به قاشان معرب کاشان. (الانساب سمعانی). قاشانی. کاشی. کاشانی

معنی قاشی در لغت نامه دهخدا

پشیز، هیچکاره، (آنندراج) (منتهی الارب)، پشیز هیچکاره که رائج نباشد، رجوع به قاش شود،، پوست بازکننده، (ناظم الاطباء)، قاشر

معنی قاشی در فرهنگ لغت هوشیار

پشیز، هیچکازه، پوست بازکننده

معنی قاشی - جستجوی لغت در جدول جو

قاشی

لغت نامه دهخدا

قاشی

لغت نامه دهخدا

قاشی

لغت نامه دهخدا

قاشی

لغت نامه دهخدا

قاشی

فرهنگ لغت هوشیار

کاشی

تهیه شده در کاشان، مربوط به کاشان، از مردم کاشان
ویژگی هر نوع ظرف پخته شده و لعاب دار، آجر یا خشت لعاب دار و پخته شده
کنایه از پلاک، شماره
کاشی معرق: نوعی کاشی که از تکه های ریز ریز به اشکال گوناگون و نقش های مختلف می سازند و در کنار هم قرار می دهند، کاشی موزاییک

فرهنگ فارسی عمید

ناشی

کسی که هنوز در کار خود استادی و مهارت پیدا نکرده، تازه کار، بی تجربه، پیداشونده، پدیدآمده، ناشیانه

فرهنگ فارسی عمید

قالی

زیرانداز بزرگ پرزدار بافته شده با نخ، پشم یا الیاف دیگر به رنگ ها و نقش های مختلف

فرهنگ فارسی عمید

قاضی

کسی که از طرف قوۀ قضائیه یا حاکم وظیفۀ رسیدگی و حل و فصل دعاوی مردم را دارد، حاکم شرع، دادرس، رواکنندۀ حاجت
قاضی فلک (چرخ): در علم نجوم کنایه از ستارۀ مشتری

فرهنگ فارسی عمید

قانی

سرخ، سرخ پررنگ، بسیار سرخ

فرهنگ فارسی عمید

قاسی

سخت دل، سنگدل، بی رحم

فرهنگ فارسی عمید

شاشی

چاچی، از مردم چاچ، تهیه شده در چاچ مثلاً کمان چاچی

فرهنگ فارسی عمید

قلاشی

رندی، حیله گری، عیاری، برای مثال گرچه قومی را صلاح و نیک نامی ظاهر است / ما به قلاشی و رندی در جهان افسانه ایم (سعدی۲ - ۱۲۰)

فرهنگ فارسی عمید

ماشی

پیاده، آنکه با پای خود به راهی می رود و سوار بر مرکب نیست

فرهنگ فارسی عمید

قاشین

تنگت مملکت بسیار است از اقلیم پنجم، مغول آن را قاشین خوانند و در آن عمارات بسیار و زراعات بیشمار و مردم صحرانشین بیحد، (نزهه القلوب چ اروپا ج 3 ص 257)، ممالک تنگت، چنگیزخان آنجا را فتح کرد:
ولایات قاشین همه کرد پست
ز غارت بسی مالش آمد به دست،
(حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 21)

لغت نامه دهخدا

رقاشی

(رَ شی ی / رَ)

منسوب است به رقاش که نام زنی است و او اولاد بسیار داشته تا اینکه قبیله ای از قیس غیلان تشکیل داده اند. (از انساب سمعانی). رجوع به عقدالفرید ج 3 ص 311 و ج 4 ص 120 شود

لغت نامه دهخدا

رقاشی

(رَ شی ی / رَ)

ابوعبدالله محمد بن عبدالملک بن مسلم رقاشی... از مالک و حمادبن زید وجز آن دو روایت کرد و بخاری و ابوحاتم رازی و دیگران از او روایت دارند. مرگ رقاشی بسال 217 هجری قمریبود. رقاشی از ثقات بشمار است. (از لباب الانساب)
یونس بن ابی درده کاتب عیسی بن موسی. یکی از بلغای زبان عرب بود. (الفهرست ابن ندیم)

لغت نامه دهخدا

قاتی

از قاتمق ترکی در هم گل ام (گویش نایینی) گل هم (گویش تهرانی) مخلوط درهم

فرهنگ لغت هوشیار

قاپی

ترکی دروازه دروزاه در بزرگ

فرهنگ لغت هوشیار

قافی

از پس رونده پیرو از پی رونده پیرو

فرهنگ لغت هوشیار

قاسی

سخت و سیاهدل، سنگدل

فرهنگ لغت هوشیار

قاری

خواننده قرآن یا کتاب آسمانی

فرهنگ لغت هوشیار

قاذی

آواره دور افتاده

فرهنگ لغت هوشیار

قاقی

از ریشه پارسی کاکی نان کاکی منسوب به قاق: نان قاقی

فرهنگ لغت هوشیار

راشی

رشوه دهنده

فرهنگ لغت هوشیار

نقاشی

در تازی نیامده نگار گری، رنگ کاری عمل و شغل نقاش و آن از هنرهای تصویری و هنری است دو بعدی که بر روی سطح انجام میشود. هر چند در نقاشی عمق و فضا به بیننده القا میگردد عملا در آن عمق وجود ندارد و وجود عمق و فضا در آن نتیجه رعایت قواعد پرسپکتیو است. مواد اصلی در نقاشی عبارت از بوم و رنگ است. نقاشی بر حسب چگونگی بوم یا سطح و زمینه آن و رنگ بچهار نوع قسمت میشود: فرسک (نقاشی دیواری) دترامپ نقاشی رنگ و روغن نقاشی آب رنگ

فرهنگ لغت هوشیار

باشی

ترکی سالار سر دسته سرور رئیس سر دسته سردار. توضیح گاه این کلمه برای تعیین شغل و سمت یا احترام باخر اسما (دال بر شغل) ملحق گردد: حکیمباشی فراشباشی نانوا باشی منشی باشی

فرهنگ لغت هوشیار

قاشیق

ترکی از پارسی کفچک کچه (گویش مازندرانی) کنچک (پارسی دری زرتشتیان)

فرهنگ لغت هوشیار