جدول جو
جدول جو

معنی قاشوقچی - جستجوی لغت در جدول جو

قاشوقچی
دهی است ازدهستان کاودول بخش مرکزی شهرستان مراغه، در 40هزارگزی جنوب خاوری مراغه و 14000گزی خاور شوسۀ مراغه به میاندوآب واقع و کوهستانی و معتدل است، 141 تن سکنه دارد، آب آن از رود خانه لیلان و محصول آن غلات، نخودو شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قاپوچی
تصویر قاپوچی
در دوره صفوی و پس از آن، دربان
فرهنگ فارسی عمید
کسی که کالای غیرمجاز خرید و فروش کند یا به خرید و فروش غیرمجاز کالایی بپردازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قایقچی
تصویر قایقچی
قایق ران، رانندۀ قایق، آنکه قایق رانی می کند، پاروزن در قایق پارویی
فرهنگ فارسی عمید
(شُ)
قسمی زدن بر پشت گردن. پس گردنی که با چهار انگشت بزنند، خیار خرد. خیار ترشی، آلتی فلزین از گچ بران
لغت نامه دهخدا
(اُ)
ابوبکر احمد بن محمد بن مرحب اشوقی. از فقیهان و مفتیان بود و از ابوعبدالله بن دلیم و احمد بن سعد سماع کرد و بسال 370 هجری قمری درگذشت. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان عباسی بخش بستان آبادشهرستان تبریز، در 43هزارگزی جنوب خاوری بستان آباد و 4هزارگزی شوسۀ میانه به تبریز و در جلگه واقع و معتدل است، 242 تن سکنه دارد، آب آن از چشمه و محصول آن غلات درخت تبریزی و شغل اهالی زراعت و گله داری است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
از قاپو ترکی + چی به معنی مدیر، ، حاجب، دربان، (آنندراج)، بواب، آذن
لغت نامه دهخدا
منسوب به فاشوق که قریه ای است در بخارا، (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان دیزمار خاوری بخش ورزقان شهرستان اهر، در 30هزارگزی شمال ورزقان و 28500گزی ارابه رو تبریز به بایر واقع و موقع جغرافیائی آن کوهستانی و معتدل است، 115 تن سکنه دارد، آب آن از چشمه و محصول آن غلات و جنگل و شغل اهالی زراعت و گله داری است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
دهی است از دهستان آجرلو بخش مرکزی شهرستان مراغه، سکنۀ آن 657 تن. آب آن از چشمه سار و قنات. محصول آن غلات، حبوب، بادام و برزک. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
کسی که مال التجارۀ ممنوع الورود و یا ممنوع المعامله بدون کسب اجازه ای از دولت و یا پرداختن گمرک وارد کند یا بفروشد، آنکه کالا از بیراهه گذراند،
- امثال:
وای به وقتی که قاچاقچی گمرکچی شود
لغت نامه دهخدا
لقب محمدبیگ ولد اسلمس بیگ ساروفچی باشی، از هواخواهان شاه عباس بزرگ است که به سال 997 هجری قمری با چندتن دیگر در شاهرود بسطام مرشد قلیخان استاجلو را کشتند، محمدبیگ ساروقچی بپاس این کار به داروغگی اصفهان منصوب گردید، رجوع به عالم آرای عباسی چ امیرکبیر ج 1 ص 401 شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
باشمقچی. کفشدار
لغت نامه دهخدا
کسی که مال التجارء ممنوع الورود و یا ممنوع المعامله بدون کسب اجازه از دولت و یا پرداختن گمرک وارد کند یا بفروشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوروقچی
تصویر قوروقچی
ترکی بازدار پاسدار
فرهنگ لغت هوشیار
کفچکی، خیار ترشی، گچ تراش، پس گردنی منسوب به قاشق، آلتی فلزین که گچ بران بکار برند، خیار خرد خیار ترشی، قسمی زدن بر پشت گردن پس گردنی که با چهار انگشت زنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاشوق
تصویر قاشوق
آلتی چوبین یا فلزی دارای دسته که باآن طعام و شراب خورند
فرهنگ لغت هوشیار
نادرست نویسی کاشغری چینی پست که در زمان صفویان ساخته می شده یکی از انواع چینی در عهد صفویه و جنس آن پست و در کنارش خط سفید و الوان بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قایقچی
تصویر قایقچی
ترکی بلمران توتنران کرجیران قایق ران
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به قاشق، آلتی فلزین که گچ بران بکار برند، خیار خرد خیار ترشی، قسمی زدن بر پشت گردن پس گردنی که با چهار انگشت زنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاپوچی
تصویر قاپوچی
دربان، حاجب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاپوچی
تصویر قاپوچی
دربان، حاجب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قاشقی
تصویر قاشقی
((شُ))
آلتی فلزین که گچ بران به کار برند، خیار خرد، خیارترشی، قسمی زدن بر پشت گردن، پس گردنی که با چهار انگشت زنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قاچاقچی
تصویر قاچاقچی
کسی که به معاملات غیرقانونی می پردازد
فرهنگ فارسی معین
بواب، حاجب، دربان، دروازه بان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نوعی درمان به وسیله ی قاشق داغهنگامی که بر گوشه ی لب شکاف
فرهنگ گویش مازندرانی