جدول جو
جدول جو

معنی قاشوئل - جستجوی لغت در جدول جو

قاشوئل
(ءِ)
آلت دندانه دار فلزی که با آن بدن حیوان سواری یا باری را میخارانند. قشو. گویند محرف لفظ قشو ترکی است. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قابول
تصویر قابول
قسمت بیرون آمدۀ عمارت مانند سایه بان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قائل
تصویر قائل
گویندۀ سخن، سخنگو
فرهنگ فارسی عمید
(اَشْ)
جمع واژۀ شول. (منتهی الارب). جمع واژۀ شول (بالفتح) ، بمعنی آب اندک و باقیمانده در بن مشک و مرد چالاک در هر کار. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اُ)
لغت نبطی است بمعنی رسنها، بدان جهت که بدان می پیمایند. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
چمچه، قاشق
لغت نامه دهخدا
خشکسالی که زیان رساند و رندد و پوست برد هر چیزی را، بدفال، نامبارک، بدفالی، اسب در میدان که از پس همه آید، (منتهی الارب)، اسب یازدهم، (شرح نصاب از آنندراج)، اسب دهم از ده اسب که پس همه اسبان دود و آن را فسکل نیز گویند، (منتخب از آنندراج)، اسب که سپس اسبان رهان در تک آن چیزی باقی باشد، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
نام موضعی است بر دجله، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، و آن نهری است مجاور قادسیه که گویا از دجله بریده شده است و این نهر پیش از بنای سامرا در آن سرزمین به امر هارون الرشید عباسی جاری گردید و به امر وی بر دهانۀ آن کاخی بنا کردند و آن را ابوالجند (پدر قشون) نامیدند زیرا آن قصر کنار نهری ساخته شده بود که ازآن نهر زمین های بسیار کشت و زرع میشد و آزوقۀ لشکریان از آن تأمین میگردید، (معجم البلدان ج 7 ص 14)
لغت نامه دهخدا
غاسول، گیاهی است که آن را به فارسی اشنان خوانند وبدان دست هم شویند و اشخار از آن سازند، (برهان)
لغت نامه دهخدا
میزاب، ناودان، رجوع به قابوک شود
لغت نامه دهخدا
مخارجۀ عمارت، ناودانی را نیز گفته اند که بر کناره های بام سازند تا آب باران در آن سیلان کند، و بجای لام کاف هم بنظر آمده است، (برهان)، و در کتاب السامی فی الاسامی در باب الفاظ ابنیه و امکنه ’طنف’ را قابول (با بای موحده) نوشته، (السامی چ تهران ص 106)، و در مصباح المنیر آمده ’القابول، الساباط هکذا استعمله الغزالی و تبعه الرافعی و لم اظفر بنقل فیه’ و در کتب لغت دیگر از قوامیس عربی نیامده، ظاهراً لغت فارسی است، (فرهنگ نظام) (از پاورقی برهان چ معین)، و رجوع به قابول شود
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
گوینده. (منتهی الارب). سخنگو. گفتگوکننده:
لیک من اینک پریشان می تنم
قائل این سامع این نک منم.
(مثنوی).
نام تو میرفت و عارفان بشنیدند
هر دو برقص آمدند سامع و قائل.
سعدی.
، تسلیم شده. (فرهنگ نظام) ، اقرارکننده بر گناه و جنایت خود. (ناظم الاطباء) ، نیم روزان خسبنده. (منتهی الارب) ، معتقد بر چیزی. (ناظم الاطباء). ج، قائلین
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
دوم پاله ئولوگ (در حدود 1348- 1425 میلادی) او از خانواده معروف پاله ئولوگ بیزانس است که از سال 1391 تا 1425م. امپراتور بیزانس بود و با سلطان ترک جنگید و بالاخره به پرداخت خراج به او گردن نهاد. (از لاروس)
اول کبیر. او را نیکبخت هم گفته اند. وی در سال 1469م. در ’الکوشت’ متولد شد و از سال 1495 تا 1521 (سال درگذشتش) پادشاه پرتقال بود. وی یکی از استعمارگران وتصاحب کنندگان سرزمینهای ملل دیگر بود. (از لاروس)
پیر-لوئی. سیاستمدار فرانسوی (1751-1793) و از نمایندگان عمومی کمون پاری-س بود. وی با اعدام لوئی شانزدهم مخالفت کردو به همین علت با گیوتین اعدام گردید. (از لاروس)
دوم. وی در سال 1889م. در لیسبون متولد شد و از سال 1908 تا 1910م. پادشاه پرتقال بود و بر اثر انقلاب از پادشاهی خلع گردید و در سال 1932 درگذشت. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(ناشْ)
نشویل. نشول. یکی از شهرهای آمریکا و مرکز ایالت تنسی است. در 930هزارگزی جنوب غربی واشنگتن، بر کنار رود ’کمبرلند’از شعبات رود ’اهیو’ واقع است. این شهر 174300 تن جمعیت دارد. در جنگهای داخلی آمریکا هواداران اتحاد به سال 1863م. در این شهر شکست خوردند. صنایع فلزسازی، بافندگی و تولید مواد غذائی ناشویل بااهمیت است
لغت نامه دهخدا
(رَ)
تأنیث قاشور. خشکسالی که زیان رساند و رندد و پوست برد هر چیزی را. (منتهی الارب) ، بدفال، نامبارک، اسب که در میدان از پس همه اسبان آید. (آنندراج). رجوع به قاشور شود
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
چنگکی که برای بیرون آوردن دلو از چاه به کار میرود. (دزی ج 2 ص 296)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
قاضی اسرائیلی. وی در جستجوی رئیسی برای هدایت اسرائیلیان و بعقب راندن فلسطینی ها بود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قاشوق
تصویر قاشوق
آلتی چوبین یا فلزی دارای دسته که باآن طعام و شراب خورند
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به قاشق، آلتی فلزین که گچ بران بکار برند، خیار خرد خیار ترشی، قسمی زدن بر پشت گردن پس گردنی که با چهار انگشت زنند
فرهنگ لغت هوشیار
مخارجه عمارت، ناوادانی که بر کناره های بام سازند تا آب باران در آن جمع آید
فرهنگ لغت هوشیار
این واژه در سه ساختار در برهان قاطع آمده و پارسی دانسته شده: غاپول غابول غابوک ناودان، پالانه ستاوند مخارجه عمارت، ناوادانی که بر کناره های بام سازند تا آب باران در آن جمع آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غاشول
تصویر غاشول
غاسول بنگرید به غاسول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قائل
تصویر قائل
سخنگو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاشوره
تصویر قاشوره
خشکسال، مرد بد شگون، پسرو اسپ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاشور
تصویر قاشور
خشکسال، مرد بد شگون، پسرو اسپ
فرهنگ لغت هوشیار
قشون لشکر
فرهنگ گویش مازندرانی