مخلوط شوره (نیترات پتاسیم)، زغال و گوگرد که خاصیت انفجاری دارد و برای ساختن مواد منفجره به کار می رود باروت بی دود: نوعی باروت که نسبتاً بدون دود است و در ساخت گلوله های توپ و تفنگ به کار می رود
مخلوط شوره (نیترات پتاسیم)، زغال و گوگرد که خاصیت انفجاری دارد و برای ساختن مواد منفجره به کار می رود باروت بی دود: نوعی باروت که نسبتاً بدون دود است و در ساخت گلوله های توپ و تفنگ به کار می رود
ثروتمند. دراصل، نام مردی ثروتمند از بنی اسرائیل و پسر عموی حضرت موسی بود که گنج های بسیار داشت، اما بی اندازه بخیل و جاه طلب بود، برای مثال قارون هلاک شد که چهل خانه گنج داشت / نوشیروان نمرد که نام نکو گذاشت (سعدی - ۷۴)
ثروتمند. دراصل، نام مردی ثروتمند از بنی اسرائیل و پسر عموی حضرت موسی بود که گنج های بسیار داشت، اما بی اندازه بخیل و جاه طلب بود، برای مِثال قارون هلاک شد که چهل خانه گنج داشت / نوشیروان نمرد که نام نکو گذاشت (سعدی - ۷۴)
قاوت، پست، سویق، قاود، مخلوط آرد حبوبات بوداده با شیرینی خشک، نرمۀ آردنخودچی که با قند نرم مخلوط کنند و گاه نرمۀ آرد لیمو و نرمۀ تخم هیل و از این قبیل بر آن افزایند
قاوُت، پِسْت، سویق، قاود، مخلوط آرد حبوبات بوداده با شیرینی خشک، نرمۀ آردنخودچی که با قند نرم مخلوط کنند و گاه نرمۀ آرد لیمو و نرمۀ تخم هیل و از این قبیل بر آن افزایند
تلخی، موضعی است در دشت آشور و ایتام به مسافت سفر سه روز از محل عبور بنی اسرائیل از دریا. برخی را گمان چنان است که ماره در نزد عین حواره دروادی اماره واقع است و آب این چشمه بسیار تلخ است ولی بعضی آن را غرقه دانسته اند. (قاموس کتاب مقدس)
تلخی، موضعی است در دشت آشور و ایتام به مسافت سفر سه روز از محل عبور بنی اسرائیل از دریا. برخی را گمان چنان است که ماره در نزد عین حواره دروادی اماره واقع است و آب این چشمه بسیار تلخ است ولی بعضی آن را غرقه دانسته اند. (قاموس کتاب مقدس)
فرشته ای است نگونسار در چاه بابل، (ترجمان القرآن)، لغت اعجمی است، (المعرب جوالیقی ص 317)، نام فرشته ای، لغت اعجمی است یا مشتق از مروته، (منتهی الارب)، نام فرشته ای که رفیق هاروت باشد، (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : یعلمون الناس السحرو ما انزل علی الملکین ببابل هاروت و ماروت و مایعلمان من احد حتی یقولا انما نحن فتنه، (قرآن 102/2)، چو هاروت و ماروت لب خشک از آن ابر شط و دجله مرآن بدنشان را، ناصرخسرو، بخواندی قصۀ هاروت و ماروت حدیث خاتم و دیو و سلیمان، ناصرخسرو، همچو هاروت و چو ماروت آن دو پاک بسته اند اینجا به چاه سهمناک، مولوی، همچو هاروت و چو ماروت شهیر از بطرخوردند زهر آلوده تیر، مولوی، همچو هاروت چو ماروت از حزن آه می کردم که ای خلاق من، مولوی، از خطر هاروت و ماروت آشکار چاه بابل را بکردند اختیار، مولوی، و رجوع به هاروت در همین لغت نامه و ترجمه تفسیر طبری چ حبیب یغمایی ج 1 صص 95-98 شود
فرشته ای است نگونسار در چاه بابل، (ترجمان القرآن)، لغت اعجمی است، (المعرب جوالیقی ص 317)، نام فرشته ای، لغت اعجمی است یا مشتق از مروته، (منتهی الارب)، نام فرشته ای که رفیق هاروت باشد، (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : یعلمون الناس السحرو ما انزل علی الملکین ببابل هاروت و ماروت و مایعلمان من احد حتی یقولا انما نحن فتنه، (قرآن 102/2)، چو هاروت و ماروت لب خشک از آن ابر شط و دجله مرآن بدنشان را، ناصرخسرو، بخواندی قصۀ هاروت و ماروت حدیث خاتم و دیو و سلیمان، ناصرخسرو، همچو هاروت و چو ماروت آن دو پاک بسته اند اینجا به چاه سهمناک، مولوی، همچو هاروت و چو ماروت شهیر از بطرخوردند زهر آلوده تیر، مولوی، همچو هاروت چو ماروت از حزن آه می کردم که ای خلاق من، مولوی، از خطر هاروت و ماروت آشکار چاه بابل را بکردند اختیار، مولوی، و رجوع به هاروت در همین لغت نامه و ترجمه تفسیر طبری چ حبیب یغمایی ج 1 صص 95-98 شود
نام یکی از آن دو فرشته است که در چاه بابل سرازیرآویخته به عذاب الهی گرفتارند. اگر کسی بر سر آن چاه به طلب جادوی رود او را تعلیم دهند. گویند این لغت اگرچه عجمی است، لیکن فارسی نیست. (برهان) (آنندراج) (غیاث اللغات). نام فرشته ای است که نگونسار در چاه بابل آویخته است. (دهار) (ترجمان القرآن ترتیب عادل ص 105). هاروت و ماروت دوفرشته اند به بابل. (السامی فی الاسامی) : همچو هاروتم در چاه بلا مانده نگون در غم آن بت خورشیدرخ زهره ذقن. رودکی (احوال و اشعار تألیف سعید نفیسی ج 2 ص 700). زهره به دو رخسارۀ توداده همی نور هاروت به دو چشم تو داده همه دستان. رودکی (احوال و اشعار تألیف سعید نفیسی ج 2 ص 715). زلفینک او نهاده دارد بر گردن هاروت زاولانه. خسروانی (از صحاح الفرس). چو هاروت و ماروت لب خشک از آن است ابر شط و دجله مر آن بدنشان را. ناصرخسرو. چو هاروت ار توانستی به اینجا آئی از گردون از اینجا هم توانی شدبرون چون زهرۀ زهرا. ناصرخسرو. هرکه مر این آب را ندید دراین خاک تشنه چو هاروت ماند و غرقه چو ذوالنون. ناصرخسرو. بخواندی قصۀهاروت و ماروت حدیث خاتم و دیو و سلیمان. ناصرخسرو. هاروت همانا که بست راهت زی خانه بدان بند جادوانه. ناصرخسرو (دیوان چ مینوی ص 230). مطرب به سحرکاری هاروت در سماع خجلت به روی زهرۀ زهرا برافکند. خاقانی. زهره هنوز آب در این گل نریخت شهپر هاروت به بابل نریخت. نظامی. ز افسونگران چند جادوی چست کز ایشان شدی بندهاروت سست. نظامی. چو زهره به بابل درآمد نخست ز هاروتیان خاک آن بوم شست. نظامی. هاروت را که خلق جهان سحر از او برند در چه فکند غمزۀ خوبان به ساحری. سعدی. سحر گویند حرام است در این عهد ولیک چشمت آن کرد که هاروت به بابل نکند. سعدی (بدایع). محمد معین نوشته است: یکی از داستانهای معمول ادبیات سامی داستان هاروت و ماروت است که از قصص بسیار کهن میباشد دوکلمه نامبرده در السنۀ سامی، نام دو فرشته محسوب میشده است و شگفت آن است که همین دو نام را در ادبیات اوستایی نیز مشاهده میکنیم که به شکل دو واژۀ ’هئوروتات’ و ’امرتات’ آمده است. در ادبیات نامبرده این دو در ردیف و هومن آشا و هیشتا، خشاثر و ائریا، اسپنتا. آرمایتی و اهورامزدا یا سروشا، جزو هفت امشاسپندان یا هفتان بوخت محسوب شده اند. این اسامی را امروز به نام خرداد و امرداد... میخوانند. در ادبیات اسلامی (پارسی و تازی) بواسطۀ ذکری که در قرآن مجید از دو فرشته نامبرده شده نام آن دو بسیار مشهور و حتی ضرب المثل گردیده است. در سورۀ بقره (2) آیۀ 102 چنین آمده است: و اتبعوا ما تتلوا الشیاطین علی ملک سلیمان و ما کفر سلیمان ولکن الشیاطین کفروا یعلمون الناس السحر و ما أنزل علی الملکین ببابل هاروت و ماروت و ما یعلمان من أحد حتی ̍ یقولا اًنما نحن فتنه فلاتکفر فیتعلمون منهما ما یفرقون به بین المرء و زوجه و ما هم بضارین به من أحد اًلا باًذن اﷲ و یتعلمون ما یضرهم و لاینفعهم و لقد علموا لمن اشتریه ما له فی الاّخره من خلاق و لبئس ما شروا به أنفسهم لو کانوایعلمون. داستان هاروت و ماروت: بشر آفریده شد و در پیشگاه پروردگار تقربی خاص یافت. فرشتگان چون گناهانش را دیدند و با تقربش در ترازوی قیاس سنجیدند این کفه را سنگین تریافتند و با یکدیگر به نجوا پرداختند. سرانجام مصلحت چنان دیدند که سبب را از آستان حق جویا شوند چون این بپرسیدند، خطاب رسید: بزهکاری بشر از شهوت است و عدم شهوت در شما علت عصمت و چون چنین است نیکی ایشان را پاداش بیش دهم و نیکانشان را تقرب بیشتر بخشم. زبان حال فرشتگان را حضرت کبریا دریافت و بفرمود که تنی چند از میان خود برگزینند تا به صورت آدمی به زمین فرستد و تکالیف آدمی را بر عهدۀ ایشان نهد. انجمنی بساختند و سه تن را به نام ’عزا’، ’عزایا’ و ’عزازیل’ برگزیدند. خداوند ایشان را به صورت بشر درآورد واز چهار چیز نهی فرمود: شرک بر خدا، قتل نفس، زنا وباده نوشی. آنگاه بفرمود تا بر زمین شتابند و در میان خلق به حق حکومت کنند. فرشتگان چندی بدین منوال گذراندند. روزها در زمین بودند و شبها به آسمان میشتافتند عزازیل فرشتۀ زیرک و هوشیار بود از عاقبت بیندیشید و از این وظیفه پوزش خواست. دو فرشتۀ دیگر که به هاروت و ماروت ملقب شدند همچنان وظیفۀ خود را انجام میدادند تا روزی با زنی زیبا که نادرۀ دهر بود وجمیلۀ عصر او را به تازی زهره میگفتند و به پارسی ناهید جهت مهمّی داوری بدیشان برد. هر دو فریفته شدند و شب هنگام به سرایش شتافتند و انجام مهمش را به وصل موکول کردند. ناهید شرایطی پیشنهاد کرد، عذر آوردند. عاقبت ایشان را گفت: اگر کام جوئید باید ساغری چند با من بپیمائید. از جان و دل پذیرفتند و سه گناه بزرگ دیگر را مرتکب شدند!ملکوتیان انگشت تحیر به دندان گزیدند و حق تعالی آن دو بزهکار را میان عذاب دنیوی و اخروی مختار کرد. سزای دنیا را برگزیدند و الی الابد در چاه بابل معلق گشتند. ناهید نیز اسم اعظم را که بزرگترین نامهای حق است و از فرشتگان نامبرده دریافته بود بر زبان رانده به آسمان صعود کرد و به ستاره زهره، ربهالنوع عشق و جمال و عیش و عشرت و شادی و طرب مبدل گشت که شاعران وداستانسرایان ملل در این باره نغمه ها ساخته و داستانها پرداخته اند. ابوبکر عتیق بن محمد سورآبادی هروی در تفسیر خود از قول کلبی نظیر داستان فوق را آورده درباره زهره نویسد: زنی از فرزندان نوح نام وی زهره و به پارسی... و آن زن را جمالی بود بغایت نیکو. عزا و عزایا [راXXX چشم بر وی افتاد بر وی عاشق شدند. گفتند که اگر ما ترا از آن شوهر جدا کنیم تن خویشتن را فدای ما کنی ؟ گفت: کنم. ایشان حکم بناحق بکردند وی را از شوهر جدا کردند، وی با ایشان وعده کرد به جای خالی، چون قصد وی کردند، گفت که یک کار دیگر مانده است. من بت پرستم شما نیز بت را بباید پرستید تا من نیک سر (و) تن خود به شما تسلیم کنم. ایشان گفتند: معاذاﷲ کی ما بت پرستیم ؟ زن چون دانست که دل ایشان را در قبض آورد، گفت: شاید که بت نپرستید باری خمر بخورید که مسلمانان خمر خورند. ایشان خمر بخوردند مست شدند و آن زن خود را آراسته به ایشان نمود. ایشان بی صبرشدند، پس قصد وی کردند، گفت که یک کار دیگر بکنید، آن مهین (نام) خدای تعالی که میدانید مرا بیاموزید. ایشان در بیهوشی نام خدای تعالی درآموختند، زهره آن بگفت و به آسمان شد و ایشان را فروگذاشت. چون به هوش بازآمدند خویشتن را دیدند که حکم به ناحق کرده خمر خورده و مرد کشته و قصد حرام کرده و نام خدای تعالی از دست بداده متحیر شدند و نزد عابدی آمدند و وی را گفتند که حیلت چیست ؟ وی گفت که امشب بنگرم تا در حدیث شما چه آید. چون شب درآمد آوازی شنید که آن دو مجرم را بگوی که شما مستوجب عذاب و عقوبت خدای گشتید. لابد خواهد کرد، خواهید عذاب این جهان اختیار کنید وخواهید عذاب آن جهان. گفتند: اگر لامحال عذاب خواهد بود این جهان عذاب کمتر، زیرا که این منقطع است. چون عذاب این جهان اختیار بکردند هر روز چون اهل زمین نماز بکنند آن جماعت هاروت و ماروت را در چاهی به بابل بیاویزند و عذاب می کنند تا دیگر روز خدای تعالی ایشان را دعا و ثنا تلقین و تعلیم کرده است، در ثنای خود، آن می گویند و عذاب بر ایشان سهلتر میشود جادوان بشنوند آن را و بیاموزند، و آن ثنای خدای را به شیطان گردانند تا دیو وی را کارها کند. بنابر آنچه گذشت از هاروت و ماروت در دو موضوع نام برده اند: یکی نزول ایشان برای آموختن سحر به مردم، جهت آشکار کردن مفاسد آن و دیگر برای آزمایش و تنبیه دیگر فرشتگان. مؤلف کتاب ملائکه خواسته است این دو داستان را به یکدیگر وفق دهد، ولی از عهده برنیامده. ابوبکر عتیق نیزبه ترتیبی که گذشت آن دو را به هم پیوسته است. به سبب این روایات، هاروت و ماروت در سحرآموزی، حیله گری، عصیان و غرور در ادبیات پارسی و تازی مثل گردیدند. شعرای بزرگ ما، هر یک به جهت مقصودی بدین داستان اشارت کرده اند و عرفای ایران، این حکایت را تشبیه و رمزو کنایتی از جهان معنی گرفته اند. فردوسی در داستان ’رزم بیژن با گرازان’ فرموده: گهی می گسارید و گه چنگ ساخت تو گفتی که هاروت نیرنگ ساخت. نظامی در مخزن الاسرار فرماید: صنعت من برده ز جادو شکیب سحر من افسون ملایک فریب بابل من گنجۀ هاروت سوز زهرۀ من خاطر انجم فروز زهرۀ این منطقه میزانی است لاجرمش منطق روحانی است سحر حلالم سحری قوت شد نسخ کن نسخۀ هاروت شد. خاقانی در مدح اخستان شروانشاه گوید: قبولش ز هاروت، ناهید سازد کمالش ز بابل خراسان نماید. مولانا جلال الدین رومی در مثنوی معنوی ج 5 به موضوع نخستین (تفسیر آیۀ گذشته) اشاره میکند: ’در بیان آنکه عقل و روح از عالم بالا و محبوس بدن عنصریند چون هاروت و ماروت در چاه بابل’: همچو هاروت و چو ماروت آن دو پاک بسته اند اینجا به چاه سهمناک. و نیز در مثنوی مولانا ج 1 به داستان دوم اشارت کرده هاروت و ماروت را مثل خودبینی ساخته است: ’اعتماد کردن هاروت و ماروت بر عصمت خویش در هر فتنه’: همچو هاروت و چو ماروت شهیر از بطر خوردند زهرآلوده تیر. و نیز مولانا در مثنوی ج 2 اندر عنوان ’تتمۀ نصیحت کردن رسول مر آن بیمار را’ ازقول بیمار ’که دعا و رؤیای خود را شرح می دهد’ فرماید: همچو هاروت و چو ماروت از حزن آه میکردم که ای خلاق من از خطر هاروت و ماروت آشکار چاه بابل را بکردند اختیار. ’ذکر دشواری عذاب آخرت و سختی آن’: تا عذاب آخرت اینجا کشند گربزند و عاقل و ساحروشند نیک کردند وبه جای خویش بود سهلتر باشد ز آتش رنج دود حد ندارد وصف رنج آن مهان سهل باشد رنج دنیا پیش آن. سعدی در قصاید عربیه فرموده است: هل علقتم ببابل هارو ت علی ان تعلمن الناس سحراً. و حافظ: گر بایدم شدن سوی هاروت بابلی صد گونه ساحری بکنم تا بیارمت. و حافظ شانه تراش در غزل زیرین همه ابیات را به نام هاروت و ماروت موشح ساخته است: لطف باشد گر نپوشی از گدا هاروت را تا به کام دل ببیند دیدۀ ماروت را همچو هاروتیم دایم در بلای عشق زار کاشکی هرگز ندیدی دیدۀ ما روت را. صفی علیشاه از عرفای اخیر در تفسیر منظوم قرآن خود آیۀ گذشته را چنین ترجمه کرده است: مردمان را سحر می آموختند زآتش خود خلق را میسوختند وآنچه نازل شد ز حق بر دو ملک کآن یکی هاروت و ماروت است یک گشت بابل جایشان کاندوختند لیک کس را سحر می ناموختند. (مقدمۀستارۀ ناهید تألیف معین صص 22-23). سنگدل چشمۀ آبی که یکی چون هاروت تشنه میمیرد و نزدیک دهانش باشی. سعدی (طیبات). و رجوع به تفسیر ابوالفتوح ج 1 صص 256- 257 و تاریخ حبیب السیر ج 1 صص 27- 28 و نزههالقلوب ج 3 ص 37 و 206 و تتمهالصوان ص 115 و عقدالفرید ج 8 ص 87 و لباب الالباب ج 1 ص 104 و کلام شبلی صص 145-157 و المعرب جوالیقی ج 3 ص 346 شود
نام یکی از آن دو فرشته است که در چاه بابل سرازیرآویخته به عذاب الهی گرفتارند. اگر کسی بر سر آن چاه به طلب جادوی رود او را تعلیم دهند. گویند این لغت اگرچه عجمی است، لیکن فارسی نیست. (برهان) (آنندراج) (غیاث اللغات). نام فرشته ای است که نگونسار در چاه بابل آویخته است. (دهار) (ترجمان القرآن ترتیب عادل ص 105). هاروت و ماروت دوفرشته اند به بابل. (السامی فی الاسامی) : همچو هاروتم در چاه بلا مانده نگون در غم آن بت خورشیدرخ زهره ذقن. رودکی (احوال و اشعار تألیف سعید نفیسی ج 2 ص 700). زهره به دو رخسارۀ توداده همی نور هاروت به دو چشم تو داده همه دستان. رودکی (احوال و اشعار تألیف سعید نفیسی ج 2 ص 715). زلفینک او نهاده دارد بر گردن هاروت زاولانه. خسروانی (از صحاح الفرس). چو هاروت و ماروت لب خشک از آن است ابر شط و دجله مر آن بدنشان را. ناصرخسرو. چو هاروت ار توانستی به اینجا آئی از گردون از اینجا هم توانی شدبرون چون زهرۀ زهرا. ناصرخسرو. هرکه مر این آب را ندید دراین خاک تشنه چو هاروت ماند و غرقه چو ذوالنون. ناصرخسرو. بخواندی قصۀهاروت و ماروت حدیث خاتم و دیو و سلیمان. ناصرخسرو. هاروت همانا که بَست راهت زی خانه بدان بند جادوانه. ناصرخسرو (دیوان چ مینوی ص 230). مطرب به سحرکاری هاروت در سماع خجلت به روی زهرۀ زهرا برافکند. خاقانی. زهره هنوز آب در این گل نریخت شهپر هاروت به بابل نریخت. نظامی. ز افسونگران چند جادوی چست کز ایشان شدی بندهاروت سست. نظامی. چو زهره به بابل درآمد نخست ز هاروتیان خاک آن بوم شست. نظامی. هاروت را که خلق جهان سحر از او برند در چه ْ فکند غمزۀ خوبان به ساحری. سعدی. سحر گویند حرام است در این عهد ولیک چشمت آن کرد که هاروت به بابل نکند. سعدی (بدایع). محمد معین نوشته است: یکی از داستانهای معمول ادبیات سامی داستان هاروت و ماروت است که از قصص بسیار کهن میباشد دوکلمه نامبرده در السنۀ سامی، نام دو فرشته محسوب میشده است و شگفت آن است که همین دو نام را در ادبیات اوستایی نیز مشاهده میکنیم که به شکل دو واژۀ ’هئوروتات’ و ’امرتات’ آمده است. در ادبیات نامبرده این دو در ردیف و هومن آشا و هیشتا، خشاثر و ائریا، اسپنتا. آرمایتی و اهورامزدا یا سروشا، جزو هفت امشاسپندان یا هفتان بوخت محسوب شده اند. این اسامی را امروز به نام خرداد و امرداد... میخوانند. در ادبیات اسلامی (پارسی و تازی) بواسطۀ ذکری که در قرآن مجید از دو فرشته نامبرده شده نام آن دو بسیار مشهور و حتی ضرب المثل گردیده است. در سورۀ بقره (2) آیۀ 102 چنین آمده است: و اتبعوا ما تتلوا الشیاطین علی ملک سلیمان و ما کفر سلیمان ولکن الشیاطین کفروا یعلمون الناس السحر و ما أنزل علی الملکین ببابل هاروت و ماروت و ما یعلمان من أحد حتی ̍ یقولا اًنما نحن فتنه فلاتکفر فیتعلمون منهما ما یفرقون به بین المرء و زوجه و ما هم بضارین به من أحد اًلا باًذن اﷲ و یتعلمون ما یضرهم و لاینفعهم و لقد علموا لمن اشتریه ما له فی الاَّخره من خلاق و لبئس ما شروا به أنفسهم لو کانوایعلمون. داستان هاروت و ماروت: بشر آفریده شد و در پیشگاه پروردگار تقربی خاص یافت. فرشتگان چون گناهانش را دیدند و با تقربش در ترازوی قیاس سنجیدند این کفه را سنگین تریافتند و با یکدیگر به نجوا پرداختند. سرانجام مصلحت چنان دیدند که سبب را از آستان حق جویا شوند چون این بپرسیدند، خطاب رسید: بزهکاری بشر از شهوت است و عدم شهوت در شما علت عصمت و چون چنین است نیکی ایشان را پاداش بیش دهم و نیکانشان را تقرب بیشتر بخشم. زبان حال فرشتگان را حضرت کبریا دریافت و بفرمود که تنی چند از میان خود برگزینند تا به صورت آدمی به زمین فرستد و تکالیف آدمی را بر عهدۀ ایشان نهد. انجمنی بساختند و سه تن را به نام ’عزا’، ’عزایا’ و ’عزازیل’ برگزیدند. خداوند ایشان را به صورت بشر درآورد واز چهار چیز نهی فرمود: شرک بر خدا، قتل نفس، زنا وباده نوشی. آنگاه بفرمود تا بر زمین شتابند و در میان خلق به حق حکومت کنند. فرشتگان چندی بدین منوال گذراندند. روزها در زمین بودند و شبها به آسمان میشتافتند عزازیل فرشتۀ زیرک و هوشیار بود از عاقبت بیندیشید و از این وظیفه پوزش خواست. دو فرشتۀ دیگر که به هاروت و ماروت ملقب شدند همچنان وظیفۀ خود را انجام میدادند تا روزی با زنی زیبا که نادرۀ دهر بود وجمیلۀ عصر او را به تازی زهره میگفتند و به پارسی ناهید جهت مهمّی داوری بدیشان برد. هر دو فریفته شدند و شب هنگام به سرایش شتافتند و انجام مهمش را به وصل موکول کردند. ناهید شرایطی پیشنهاد کرد، عذر آوردند. عاقبت ایشان را گفت: اگر کام جوئید باید ساغری چند با من بپیمائید. از جان و دل پذیرفتند و سه گناه بزرگ دیگر را مرتکب شدند!ملکوتیان انگشت تحیر به دندان گزیدند و حق تعالی آن دو بزهکار را میان عذاب دنیوی و اخروی مختار کرد. سزای دنیا را برگزیدند و الی الابد در چاه بابل معلق گشتند. ناهید نیز اسم اعظم را که بزرگترین نامهای حق است و از فرشتگان نامبرده دریافته بود بر زبان رانده به آسمان صعود کرد و به ستاره زهره، ربهالنوع عشق و جمال و عیش و عشرت و شادی و طرب مبدل گشت که شاعران وداستانسرایان ملل در این باره نغمه ها ساخته و داستانها پرداخته اند. ابوبکر عتیق بن محمد سورآبادی هروی در تفسیر خود از قول کلبی نظیر داستان فوق را آورده درباره زهره نویسد: زنی از فرزندان نوح نام وی زهره و به پارسی... و آن زن را جمالی بود بغایت نیکو. عزا و عزایا [راXXX چشم بر وی افتاد بر وی عاشق شدند. گفتند که اگر ما ترا از آن شوهر جدا کنیم تن خویشتن را فدای ما کنی ؟ گفت: کنم. ایشان حکم بناحق بکردند وی را از شوهر جدا کردند، وی با ایشان وعده کرد به جای خالی، چون قصد وی کردند، گفت که یک کار دیگر مانده است. من بت پرستم شما نیز بت را بباید پرستید تا من نیک سر (و) تن خود به شما تسلیم کنم. ایشان گفتند: معاذاﷲ کی ما بت پرستیم ؟ زن چون دانست که دل ایشان را در قبض آورد، گفت: شاید که بت نپرستید باری خمر بخورید که مسلمانان خمر خورند. ایشان خمر بخوردند مست شدند و آن زن خود را آراسته به ایشان نمود. ایشان بی صبرشدند، پس قصد وی کردند، گفت که یک کار دیگر بکنید، آن مهین (نام) خدای تعالی که میدانید مرا بیاموزید. ایشان در بیهوشی نام خدای تعالی درآموختند، زهره آن بگفت و به آسمان شد و ایشان را فروگذاشت. چون به هوش بازآمدند خویشتن را دیدند که حکم به ناحق کرده خمر خورده و مرد کشته و قصد حرام کرده و نام خدای تعالی از دست بداده متحیر شدند و نزد عابدی آمدند و وی را گفتند که حیلت چیست ؟ وی گفت که امشب بنگرم تا در حدیث شما چه آید. چون شب درآمد آوازی شنید که آن دو مجرم را بگوی که شما مستوجب عذاب و عقوبت خدای گشتید. لابد خواهد کرد، خواهید عذاب این جهان اختیار کنید وخواهید عذاب آن جهان. گفتند: اگر لامحال عذاب خواهد بود این جهان عذاب کمتر، زیرا که این منقطع است. چون عذاب این جهان اختیار بکردند هر روز چون اهل زمین نماز بکنند آن جماعت هاروت و ماروت را در چاهی به بابل بیاویزند و عذاب می کنند تا دیگر روز خدای تعالی ایشان را دعا و ثنا تلقین و تعلیم کرده است، در ثنای خود، آن می گویند و عذاب بر ایشان سهلتر میشود جادوان بشنوند آن را و بیاموزند، و آن ثنای خدای را به شیطان گردانند تا دیو وی را کارها کند. بنابر آنچه گذشت از هاروت و ماروت در دو موضوع نام برده اند: یکی نزول ایشان برای آموختن سحر به مردم، جهت آشکار کردن مفاسد آن و دیگر برای آزمایش و تنبیه دیگر فرشتگان. مؤلف کتاب ملائکه خواسته است این دو داستان را به یکدیگر وفق دهد، ولی از عهده برنیامده. ابوبکر عتیق نیزبه ترتیبی که گذشت آن دو را به هم پیوسته است. به سبب این روایات، هاروت و ماروت در سحرآموزی، حیله گری، عصیان و غرور در ادبیات پارسی و تازی مثل گردیدند. شعرای بزرگ ما، هر یک به جهت مقصودی بدین داستان اشارت کرده اند و عرفای ایران، این حکایت را تشبیه و رمزو کنایتی از جهان معنی گرفته اند. فردوسی در داستان ’رزم بیژن با گرازان’ فرموده: گهی می گسارید و گه چنگ ساخت تو گفتی که هاروت نیرنگ ساخت. نظامی در مخزن الاسرار فرماید: صنعت من برده ز جادو شکیب سحر من افسون ملایک فریب بابل من گنجۀ هاروت سوز زهرۀ من خاطر انجم فروز زهرۀ این منطقه میزانی است لاجرمش منطق روحانی است سحر حلالم سحری قوت شد نسخ کن نسخۀ هاروت شد. خاقانی در مدح اخستان شروانشاه گوید: قبولش ز هاروت، ناهید سازد کمالش ز بابل خراسان نماید. مولانا جلال الدین رومی در مثنوی معنوی ج 5 به موضوع نخستین (تفسیر آیۀ گذشته) اشاره میکند: ’در بیان آنکه عقل و روح از عالم بالا و محبوس بدن عنصریند چون هاروت و ماروت در چاه بابل’: همچو هاروت و چو ماروت آن دو پاک بسته اند اینجا به چاه سهمناک. و نیز در مثنوی مولانا ج 1 به داستان دوم اشارت کرده هاروت و ماروت را مثل خودبینی ساخته است: ’اعتماد کردن هاروت و ماروت بر عصمت خویش در هر فتنه’: همچو هاروت و چو ماروت شهیر از بطر خوردند زهرآلوده تیر. و نیز مولانا در مثنوی ج 2 اندر عنوان ’تتمۀ نصیحت کردن رسول مر آن بیمار را’ ازقول بیمار ’که دعا و رؤیای خود را شرح می دهد’ فرماید: همچو هاروت و چو ماروت از حزن آه میکردم که ای خلاق من از خطر هاروت و ماروت آشکار چاه بابل را بکردند اختیار. ’ذکر دشواری عذاب آخرت و سختی آن’: تا عذاب آخرت اینجا کشند گربزند و عاقل و ساحروشند نیک کردند وبه جای خویش بود سهلتر باشد ز آتش رنج دود حد ندارد وصف رنج آن مهان سهل باشد رنج دنیا پیش آن. سعدی در قصاید عربیه فرموده است: هل علقتم ببابل هارو ت َ علی ان تعلمن الناس سحراً. و حافظ: گر بایدم شدن سوی هاروت بابلی صد گونه ساحری بکنم تا بیارمت. و حافظ شانه تراش در غزل زیرین همه ابیات را به نام هاروت و ماروت موشح ساخته است: لطف باشد گر نپوشی از گدا هاروت را تا به کام دل ببیند دیدۀ ماروت را همچو هاروتیم دایم در بلای عشق زار کاشکی هرگز ندیدی دیدۀ ما روت را. صفی علیشاه از عرفای اخیر در تفسیر منظوم قرآن خود آیۀ گذشته را چنین ترجمه کرده است: مردمان را سحر می آموختند زآتش خود خلق را میسوختند وآنچه نازل شد ز حق بر دو ملک کآن یکی هاروت و ماروت است یک گشت بابل جایشان کاندوختند لیک کس را سحر می ناموختند. (مقدمۀستارۀ ناهید تألیف معین صص 22-23). سنگدل چشمۀ آبی که یکی چون هاروت تشنه میمیرد و نزدیک دهانش باشی. سعدی (طیبات). و رجوع به تفسیر ابوالفتوح ج 1 صص 256- 257 و تاریخ حبیب السیر ج 1 صص 27- 28 و نزههالقلوب ج 3 ص 37 و 206 و تتمهالصوان ص 115 و عقدالفرید ج 8 ص 87 و لباب الالباب ج 1 ص 104 و کلام شبلی صص 145-157 و المعرب جوالیقی ج 3 ص 346 شود
قارون عموزادۀ موسی صورتی زیبا داشت و در حفظ تورات از بیشتر بنی اسرائیل مقدم بود، ولی در جاه طلبی افراط میکرد و از بخل و حسد سهمی سرشار داشت و همواره کار بنی اسرائیل را آشفته و بی سامان میخواست خدا ثروتی عظیم به قارون ارزانی داشته بود چندان که چندین نفر زورمند زیر بار کلیدهای مخازن و دفترهای حساب ثروتش زانو میزدند ولی او در عوض شکر آن نعم پیوسته ثروت خود را به رخ بنی اسرائیل میکشید، روشندلان بنی اسرائیل از سر نصیحت با او گفتند ای قارون به مال دنیا دل شاد و مغرور مباش زیرا خدا کسانی را که دلباختۀ مال شوند دوست نمیدارد، این مال را در راه کمک به قوم خود صرف کن، و بهرۀ خود را از دنیا نیز فراموش مکن درباره خلق خدا چنان احساس کن که خدا درباره تو کرد ولی قارون به سخن ایشان گوش فرا نداد و در پاسخ آنان گفت: من این مال فراوان را به نیروی علم خوداندوخته ام و خدا تنها مرا سزاوار این نعمت شناخته است و کسی را در مال من نصیبی و حق اظهار نظری نیست، قارون در حجاب غرور خود بماند دیگر روز خود را در زیباترین لباس و نفیس ترین جواهر بیاراست و در موکبی عظیم با کوکبه ای از جلال و جبروت براه افتاد تا حشمت خود را به خرج قوم دهد وقتی چشم مردم به او افتاد آنان که شیفتۀ جواهر بودند بی اختیار گفتند ای کاش که ما نیز دستگاهی چون قارون داشتیم همانا او دارای بخت و بهرۀ عظیمی است ولی دانشمندان و روشندلان قوم که در حقائق حیات آگاه بودند در جواب آرزوی ایشان گفتند وای بر شما، ثروت روحی که نزد خدا اندوخته گردد و باتقوی و صلاح توأم باشد از ثروت قارون که موجب ظلم وسرکشی شود بهتر است ولی این ذخائر معنوی جز با صبر و تقوی بدست نمی آید، یک روز موسی زکوه مالش را مطالبه کرد قارون در پرداخت زکوه بخل ورزید و سرانجام مانند همه جباران حیله ای اندیشید تا موسی را با سلاح تهمت مورد هجوم قرار دهد و آبرویش را بریزد پس شبانه با زنی تبهکار تبانی کرد تا چون روز فرارسد آن زن در حضور قوم از موسی تظلم کند و او را به زنا متهم سازد، چون صبح فرارسید قارون در مجمع بنی اسرائیل نزد موسی رفت و گفت آیا در تورات وارد نشده که زانی را بایدسنگسار کرد؟ موسی گفت چرا! قارون گفت پس تو به حکم تورات و حکم خودت باید سنگسار شوی زیرا با فلان زن زنا کرده ای، موسی زن را احضار کرد و او را قسم داد که حقیقت امر را در حضور قوم بیان کند زن گفت آنچه قارون میگوید تهمت و افتراست و من گواهی میدهم که قارون دروغگو و موسی منزه است، چون کار فساد و ظلم قارون به اینجا کشید موسی درباره او نفرین کرد و خدا زلزله ای سخت پدید آورد و زمین، قارون و خانه و گنجش را درکام کشید، آنانکه دیروز به جاه و مال قارون رشک میبردند فهمیدند که ثروت وسیلۀ عزت و تقرب به خدا نیست و چه بسا که مال موجب هلاک و خسران خواهد بود و چون به این حقیقت واقف شدند گفتند آه که اگر لطف خدا نمی بود ما نیز در پی قارون رفته و به سرنوشتش دچار شده بودیم، (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 95 و 96) (قصص قرآن تألیف بلاغی)، بعض محققان در تشخیص هویت قارون، افرادمختلفی را در نظر گرفته اند و غالب آنها با حقیقت تاریخی وفق نمیدهد، از جمله در الموسوعه العربیه آمده:قارون (546 قبل از میلاد) آخرین پادشاه لیدی است که بر شهرهای یونان در آسیای صغری مسلط گردید، از حکما و دانشمندان مخصوصاً سولون قانونگذار آتنی استقبال کرد، سولون وی را اندرز گفته بود که سزاوار نیست انسان خودرا سعادتمند بخواند مگر آنکه طومار زندگانی او به نیکبختی خاتمه پذیرد، کورش شاه ایران بر او غلبه کرد وفرمان داد وی را آتش بزنند و چون آمادۀ کار شدند وچیزی نمانده بود که حکم کورش درباره وی اجرا شود سه مرتبه فریاد کرد، سولون ! سولون ! سولون ! (بیاد اندرز سولون افتاد)، کورش چون علت این کار را دریافت از او درگذشت، (از الموسوعه العربیه ص 571) : خاک خراسان بخورد مر دین را دین به خراسان قرین قارون شد، ناصرخسرو، سفله گو روی مگردان که اگر قارون است کس از او چشم ندارد کرم نامعهود، سعدی، ، قارون در ادبیات فارسی کنایه از کسی باشد که در اندوختن مال افراط ورزد، و نیز کسی که با داشتن ثروت بسیار نابود گردد و ثروت او بفریاد او نرسد، - گنج قارون، مالی سخت بسیار: اگر گنج قارون بدست آوری نماند مگر آنچه بخشی، بری، سعدی (بوستان)، وگر دست داری چو قارون به گنج بیاموز پرورده را دسترنج، سعدی (بوستان)، گنج قارون که فرومیرود از قهر هنوز خوانده باشی که هم از غیرت درویشان است، حافظ، احوال گنج قارون کایام داد بر باد در گوش دل فروخوان تا زر نهان ندارد، حافظ، مگر گنج قارون دارم
قارون عموزادۀ موسی صورتی زیبا داشت و در حفظ تورات از بیشتر بنی اسرائیل مقدم بود، ولی در جاه طلبی افراط میکرد و از بخل و حسد سهمی سرشار داشت و همواره کار بنی اسرائیل را آشفته و بی سامان میخواست خدا ثروتی عظیم به قارون ارزانی داشته بود چندان که چندین نفر زورمند زیر بار کلیدهای مخازن و دفترهای حساب ثروتش زانو میزدند ولی او در عوض شکر آن نعم پیوسته ثروت خود را به رخ بنی اسرائیل میکشید، روشندلان بنی اسرائیل از سر نصیحت با او گفتند ای قارون به مال دنیا دل شاد و مغرور مباش زیرا خدا کسانی را که دلباختۀ مال شوند دوست نمیدارد، این مال را در راه کمک به قوم خود صرف کن، و بهرۀ خود را از دنیا نیز فراموش مکن درباره خلق خدا چنان احساس کن که خدا درباره تو کرد ولی قارون به سخن ایشان گوش فرا نداد و در پاسخ آنان گفت: من این مال فراوان را به نیروی علم خوداندوخته ام و خدا تنها مرا سزاوار این نعمت شناخته است و کسی را در مال من نصیبی و حق اظهار نظری نیست، قارون در حجاب غرور خود بماند دیگر روز خود را در زیباترین لباس و نفیس ترین جواهر بیاراست و در موکبی عظیم با کوکبه ای از جلال و جبروت براه افتاد تا حشمت خود را به خرج قوم دهد وقتی چشم مردم به او افتاد آنان که شیفتۀ جواهر بودند بی اختیار گفتند ای کاش که ما نیز دستگاهی چون قارون داشتیم همانا او دارای بخت و بهرۀ عظیمی است ولی دانشمندان و روشندلان قوم که در حقائق حیات آگاه بودند در جواب آرزوی ایشان گفتند وای بر شما، ثروت روحی که نزد خدا اندوخته گردد و باتقوی و صلاح توأم باشد از ثروت قارون که موجب ظلم وسرکشی شود بهتر است ولی این ذخائر معنوی جز با صبر و تقوی بدست نمی آید، یک روز موسی زکوه مالش را مطالبه کرد قارون در پرداخت زکوه بخل ورزید و سرانجام مانند همه جباران حیله ای اندیشید تا موسی را با سلاح تهمت مورد هجوم قرار دهد و آبرویش را بریزد پس شبانه با زنی تبهکار تبانی کرد تا چون روز فرارسد آن زن در حضور قوم از موسی تظلم کند و او را به زنا متهم سازد، چون صبح فرارسید قارون در مجمع بنی اسرائیل نزد موسی رفت و گفت آیا در تورات وارد نشده که زانی را بایدسنگسار کرد؟ موسی گفت چرا! قارون گفت پس تو به حکم تورات و حکم خودت باید سنگسار شوی زیرا با فلان زن زنا کرده ای، موسی زن را احضار کرد و او را قسم داد که حقیقت امر را در حضور قوم بیان کند زن گفت آنچه قارون میگوید تهمت و افتراست و من گواهی میدهم که قارون دروغگو و موسی منزه است، چون کار فساد و ظلم قارون به اینجا کشید موسی درباره او نفرین کرد و خدا زلزله ای سخت پدید آورد و زمین، قارون و خانه و گنجش را درکام کشید، آنانکه دیروز به جاه و مال قارون رشک میبردند فهمیدند که ثروت وسیلۀ عزت و تقرب به خدا نیست و چه بسا که مال موجب هلاک و خسران خواهد بود و چون به این حقیقت واقف شدند گفتند آه که اگر لطف خدا نمی بود ما نیز در پی قارون رفته و به سرنوشتش دچار شده بودیم، (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 95 و 96) (قصص قرآن تألیف بلاغی)، بعض محققان در تشخیص هویت قارون، افرادمختلفی را در نظر گرفته اند و غالب آنها با حقیقت تاریخی وفق نمیدهد، از جمله در الموسوعه العربیه آمده:قارون (546 قبل از میلاد) آخرین پادشاه لیدی است که بر شهرهای یونان در آسیای صغری مسلط گردید، از حکما و دانشمندان مخصوصاً سولون قانونگذار آتنی استقبال کرد، سولون وی را اندرز گفته بود که سزاوار نیست انسان خودرا سعادتمند بخواند مگر آنکه طومار زندگانی او به نیکبختی خاتمه پذیرد، کورش شاه ایران بر او غلبه کرد وفرمان داد وی را آتش بزنند و چون آمادۀ کار شدند وچیزی نمانده بود که حکم کورش درباره وی اجرا شود سه مرتبه فریاد کرد، سولون ! سولون ! سولون ! (بیاد اندرز سولون افتاد)، کورش چون علت این کار را دریافت از او درگذشت، (از الموسوعه العربیه ص 571) : خاک خراسان بخورد مر دین را دین به خراسان قرین قارون شد، ناصرخسرو، سفله گو روی مگردان که اگر قارون است کس از او چشم ندارد کرم نامعهود، سعدی، ، قارون در ادبیات فارسی کنایه از کسی باشد که در اندوختن مال افراط ورزد، و نیز کسی که با داشتن ثروت بسیار نابود گردد و ثروت او بفریاد او نرسد، - گنج قارون، مالی سخت بسیار: اگر گنج قارون بدست آوری نماند مگر آنچه بخشی، بری، سعدی (بوستان)، وگر دست داری چو قارون به گنج بیاموز پرورده را دسترنج، سعدی (بوستان)، گنج قارون که فرومیرود از قهر هنوز خوانده باشی که هم از غیرت درویشان است، حافظ، احوال گنج قارون کایام داد بر باد در گوش دل فروخوان تا زر نهان ندارد، حافظ، مگر گنج قارون دارم
بارود، یمسو، (برهان)، بارو، (در کلام قدما و اکابردیده نشده و مستحدث است)، (رشیدی)، شوره، دارو، (اسدی)، اشوش، (تذکرۀ داود ضریر انطاکی)، ملح البارود، (دزی ج 1)، ملح صینی، (تذکرۀ داود ضریر انطاکی)، حجر آسیوس، اسیوس، اسیوش، حجرالسیوس، (فهرست مخزن الادویه)، بارود، و به لغت سریانی شوره را گویند که جزو اعظم باروت باشد و آن را نمک چینی هم گویند، (برهان، ذیل بارود)، در اصل بمعنی شوره است و بمعنی داروی تفنگ مجاز است زیرا که جزواعظم آن شوره باشد، (غیاث)، شوره را گویند که جزو اعظم باروت است و آن را نمک چینی هم گفته اند، (انجمن آرا)، نمک مخصوص است که نامهای دیگرش شوره و نمک چین است، (فرهنگ نظام)، بمعنی باروت که داروی تفنگ است، (انجمن آرا) ... و بارو مخفف بارود است، میرزا عبدالقادر تونی در ذکر تسخیر قلعۀ بست گوید: همی سوخت هندو در آن کارزار چو باروت کاندر وی افتد شرار، سعید اشرف در تعریف تیغ گوید: دشمنان را داده از یک جلوه در باد فنا خرمن باروت را کافی بود برق شرار، (آنندراج)، به اصطلاح اهل مغرب اسم زهرۀ اسیوس و به اصطلاح اهل عراق اسم شوره است و در ابقر مذکور شد و او بخار مائیست که در شوره زار منعقد گردد بعد از رفع اجزاء کثیفه شبیه بنمک سفید میشود و بجهت تحریک اشیاء ثقیله و تغییر معادن، صقلبی (سالبه) استخراج نموده و بالفعل مرکب او را با گوگرد و زغال چوب بید بارود نامند، از سموم و در طب غیر مستعمل است و ذرور او حابس خون جراحات تازه است با کمال سوزش و از خواص ابقر است که چون آهن را به زرنیخ بیالایند و با مثل آن و مس بگدازند و بعد از آن شوره را بدان بپاشند مس از آهن صعود نموده آهن در کمال نرمی گردد، (تحفۀ حکیم مؤمن: بارود)، مؤلف مخزن الادویه پس از نقل متن تحفه افزاید: و بالفعل اسم چیزی است مرکب از گوگرد و زغال چوب بید و یابادنجان و یا بید انجیر و یا عشر و یا عروسه و یا امثال اینها و بالجمله چوب هر درختی که زود به آتش درگیرد و آتش آن تند باشد، و شورۀ قلمی به اوزان مختلفه مثلاً اگر از برای توپ و تفنگ باشد در یک آثار هندی شوره پنج توله گوگرد و هفت ونیم توله زغال داخل میکنند و بسیار نرم کوبیده واگر بسیار تند خواهند با بول انسان و یا با شراب دوآتشه یا یک آتشه خمیر کرده میکوبند و حبوب بسیار صغارساخته خشک کرده استعمال مینمایند والا با آب، طبیعت آن: گرم و خشک در سوم و چهارم نیز گفته اند، افعال و خواص آن: جالی و مقطع و مفتح سدد و جهت طحال و اوجاع ظهر نافع و ذرور آن حابس نزف الدم جروح تازه است فوراً با کمال سوزش، و چون موضع وجع مفاصل را خارها زده بارود را نرم ساییده بر آن بمالند وجع آن را زایل گرداند، مضر گرده و ریه مصلح آن کتیرا و عسل است، (مخزن الادویه ص 129)، داود ضریر انطاکی در تذکرۀ خود گوید: گرم خشک است در چهارم یا در وسط و سوم بهترین آن براق زرین تازه و سفید است که زود از هم بپاشد، بلغم را ریشه کن کند ... قدر استعمال آن تا نیم درهم است وبدل آن ملح اندرانی است و نخستین کسی که آن را برای جلا و تقطیع استخراج کرد طبیب ’بقراط’ و برای تحریک اثقال و تغییر معادن سالیسوس صقلبی است، (از تذکرۀ داود ضریر انطاکی)، و رجوع به ص 70 همین کتاب شود
بارود، یَمسو، (برهان)، بارو، (در کلام قدما و اکابردیده نشده و مستحدث است)، (رشیدی)، شوره، دارو، (اسدی)، اَشوش، (تذکرۀ داود ضریر انطاکی)، ملح البارود، (دزی ج 1)، ملح صینی، (تذکرۀ داود ضریر انطاکی)، حجر آسیوس، اسیوس، اسیوش، حجرالسیوس، (فهرست مخزن الادویه)، بارود، و به لغت سریانی شوره را گویند که جزو اعظم باروت باشد و آن را نمک چینی هم گویند، (برهان، ذیل بارود)، در اصل بمعنی شوره است و بمعنی داروی تفنگ مجاز است زیرا که جزواعظم آن شوره باشد، (غیاث)، شوره را گویند که جزو اعظم باروت است و آن را نمک چینی هم گفته اند، (انجمن آرا)، نمک مخصوص است که نامهای دیگرش شوره و نمک چین است، (فرهنگ نظام)، بمعنی باروت که داروی تفنگ است، (انجمن آرا) ... و بارو مخفف بارود است، میرزا عبدالقادر تونی در ذکر تسخیر قلعۀ بست گوید: همی سوخت هندو در آن کارزار چو باروت کاندر وی افتد شرار، سعید اشرف در تعریف تیغ گوید: دشمنان را داده از یک جلوه در باد فنا خرمن باروت را کافی بود برق شرار، (آنندراج)، به اصطلاح اهل مغرب اسم زهرۀ اسیوس و به اصطلاح اهل عراق اسم شوره است و در ابقر مذکور شد و او بخار مائیست که در شوره زار منعقد گردد بعد از رفع اجزاء کثیفه شبیه بنمک سفید میشود و بجهت تحریک اشیاء ثقیله و تغییر معادن، صقلبی (سالبه) استخراج نموده و بالفعل مرکب او را با گوگرد و زغال چوب بید بارود نامند، از سموم و در طب غیر مستعمل است و ذرور او حابس خون جراحات تازه است با کمال سوزش و از خواص ابقر است که چون آهن را به زرنیخ بیالایند و با مثل آن و مس بگدازند و بعد از آن شوره را بدان بپاشند مس از آهن صعود نموده آهن در کمال نرمی گردد، (تحفۀ حکیم مؤمن: بارود)، مؤلف مخزن الادویه پس از نقل متن تحفه افزاید: و بالفعل اسم چیزی است مرکب از گوگرد و زغال چوب بید و یابادنجان و یا بید انجیر و یا عشر و یا عروسه و یا امثال اینها و بالجمله چوب هر درختی که زود به آتش درگیرد و آتش آن تند باشد، و شورۀ قلمی به اوزان مختلفه مثلاً اگر از برای توپ و تفنگ باشد در یک آثار هندی شوره پنج توله گوگرد و هفت ونیم توله زغال داخل میکنند و بسیار نرم کوبیده واگر بسیار تند خواهند با بول انسان و یا با شراب دوآتشه یا یک آتشه خمیر کرده میکوبند و حبوب بسیار صغارساخته خشک کرده استعمال مینمایند والا با آب، طبیعت آن: گرم و خشک در سوم و چهارم نیز گفته اند، افعال و خواص آن: جالی و مقطع و مفتح سدد و جهت طحال و اوجاع ظهر نافع و ذرور آن حابس نزف الدم جروح تازه است فوراً با کمال سوزش، و چون موضع وجع مفاصل را خارها زده بارود را نرم ساییده بر آن بمالند وجع آن را زایل گرداند، مضر گرده و ریه مصلح آن کتیرا و عسل است، (مخزن الادویه ص 129)، داود ضریر انطاکی در تذکرۀ خود گوید: گرم خشک است در چهارم یا در وسط و سوم بهترین آن براق زرین تازه و سفید است که زود از هم بپاشد، بلغم را ریشه کن کند ... قدر استعمال آن تا نیم درهم است وبدل آن ملح اندرانی است و نخستین کسی که آن را برای جلا و تقطیع استخراج کرد طبیب ’بقراط’ و برای تحریک اثقال و تغییر معادن سالیسوس صقلبی است، (از تذکرۀ داود ضریر انطاکی)، و رجوع به ص 70 همین کتاب شود
ف تنه، مادر ژاک اول (پسرعم الیزابت) کاتولیک بود و او خود در مذهب پوری تنی تربیت یافت اما چون میخواست پادشاهی مستبد باشد مذهب انگلیکانی را پذیرفت و مخالف کاتولیک ها و پوری تنیها گشت چنانکه در نخستین سال پادشاهی او شش هزار کاتولیک را بمحاکمه کشیدند و محکوم کردند، پس جمعی بر آن شدند که وی را بقتل رسانند و زیر طالار چلیکهای باروت قرار دادند تا روز افتتاح جلسه، شاه و خانوادۀ او و لردها و وکلا را یک باره از میان بردارند لیکن شب روزی که باید مقصود انجام یابد (1605 میلادی) پرده از روی کار برافتاد، این پیش آمد که بنام ف تنه باروت معروف است درتاریخ انگلستان عواقبی وخیم بیادگار گذاشت و تصور اجرای این خیال که ممکن بود خلقی بسیار را نیست و نابود سازد وحشتی عظیم ایجاد کرد، آنگاه جنایت چندین تن از کاتولیک ها را بمذهب کاتولیکی منسوب نمودند و مدتی دراز انگلیس ها دشمن آن بودند و ایشان را بیشتر از دو قرن یعنی تا سال 1839 میلادی از مشاغل عمومی محروم کردند و مانند پروتستانهای فرانسه بعد از الغای فرمان نانت، کاتولیکهای انگلیسی نیز در پرورش فرزندان خویش مختار و آزاد نبودند و اولادشان به آداب پروتستانها تربیت می یافتند، مذهب انگلیکانی هم که بعضی از ظواهرمذهب کاتولیکی را حفظ کرده بود از آسیب برکنار نماند و جمعی انگلیکانی به پوری تنیها پیوستند و همچنین فکر اتحاد با دول کاتولیکی و علی الخصوص با فرانسه در نظر انگلیسها ناپسند آمد و یکی از علل منفور شدن استوارت ها آن بود که خواهان اتفاق با مملکت فرانسه گشتند، (ترجمه تاریخ قرون جدید آلبرماله صص 346 - 347)
ف تنه، مادر ژاک اول (پسرعم الیزابت) کاتولیک بود و او خود در مذهب پوری تنی تربیت یافت اما چون میخواست پادشاهی مستبد باشد مذهب انگلیکانی را پذیرفت و مخالف کاتولیک ها و پوری تنیها گشت چنانکه در نخستین سال پادشاهی او شش هزار کاتولیک را بمحاکمه کشیدند و محکوم کردند، پس جمعی بر آن شدند که وی را بقتل رسانند و زیر طالار چلیکهای باروت قرار دادند تا روز افتتاح جلسه، شاه و خانوادۀ او و لردها و وکلا را یک باره از میان بردارند لیکن شب روزی که باید مقصود انجام یابد (1605 میلادی) پرده از روی کار برافتاد، این پیش آمد که بنام ف تنه باروت معروف است درتاریخ انگلستان عواقبی وخیم بیادگار گذاشت و تصور اجرای این خیال که ممکن بود خلقی بسیار را نیست و نابود سازد وحشتی عظیم ایجاد کرد، آنگاه جنایت چندین تن از کاتولیک ها را بمذهب کاتولیکی منسوب نمودند و مدتی دراز انگلیس ها دشمن آن بودند و ایشان را بیشتر از دو قرن یعنی تا سال 1839 میلادی از مشاغل عمومی محروم کردند و مانند پروتستانهای فرانسه بعد از الغای فرمان نانت، کاتولیکهای انگلیسی نیز در پرورش فرزندان خویش مختار و آزاد نبودند و اولادشان به آداب پروتستانها تربیت می یافتند، مذهب انگلیکانی هم که بعضی از ظواهرمذهب کاتولیکی را حفظ کرده بود از آسیب برکنار نماند و جمعی انگلیکانی به پوری تنیها پیوستند و همچنین فکر اتحاد با دول کاتولیکی و علی الخصوص با فرانسه در نظر انگلیسها ناپسند آمد و یکی از علل منفور شدن استوارت ها آن بود که خواهان اتفاق با مملکت فرانسه گشتند، (ترجمه تاریخ قرون جدید آلبرماله صص 346 - 347)
در فرهنگ آننداراج تازی از هوروتات اوستایی خرداد خورداد هوردت هرودات نام یکی از آدوفرشته است که در چاه بابل سرازیر آویخته بعذاب الهی گرفتارند اگر کسی بر سر آن چاه بطلب جادوی رود او راتعلیم دهند (همچو هاروتم در چاه بلا مانده نگون در غم آن بت خورشید رخ زهره ذقن) (احوال و اشعار رودکی)، فرشته زردشتی که اکنون خرداد تلفظ میشود
در فرهنگ آننداراج تازی از هوروتات اوستایی خرداد خورداد هوردت هرودات نام یکی از آدوفرشته است که در چاه بابل سرازیر آویخته بعذاب الهی گرفتارند اگر کسی بر سر آن چاه بطلب جادوی رود او راتعلیم دهند (همچو هاروتم در چاه بلا مانده نگون در غم آن بت خورشید رخ زهره ذقن) (احوال و اشعار رودکی)، فرشته زردشتی که اکنون خرداد تلفظ میشود
عبری تازی گشته در پارسی می توان غارون نوشت نام مردی یهودی که با چهل گنجش به زیر زمین رفت کسیکه در اندوختن مال افراط ورزد، کسیکه با داشتن ثروت بسیار نابود گردد و ثروتش به فریاد او نرسد. یا گنج قارون. مال بسیار: مگر گنج قارون دارم
عبری تازی گشته در پارسی می توان غارون نوشت نام مردی یهودی که با چهل گنجش به زیر زمین رفت کسیکه در اندوختن مال افراط ورزد، کسیکه با داشتن ثروت بسیار نابود گردد و ثروتش به فریاد او نرسد. یا گنج قارون. مال بسیار: مگر گنج قارون دارم
طبق روایات، یکی از افراد بنی اسراییل (بعضی او را پسرعم حضرت موسی می دانند). وی جاه طلب و بخیل و حسود بود و همواره کار بنی اسراییل را آشفته و بی سامان می کرد. وی دارای ثروتی فراوان بود، کسی که دارای مال فراوان باشد
طبق روایات، یکی از افراد بنی اسراییل (بعضی او را پسرعم حضرت موسی می دانند). وی جاه طلب و بخیل و حسود بود و همواره کار بنی اسراییل را آشفته و بی سامان می کرد. وی دارای ثروتی فراوان بود، کسی که دارای مال فراوان باشد