جدول جو
جدول جو

معنی قاذور - جستجوی لغت در جدول جو

قاذور
مرد کناره گزین، رجل قاذور، مردی که با مردم نیامیزد از بدی خوی خود، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
قاذور
پلید پندار بد دل
تصویری از قاذور
تصویر قاذور
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قاذوره
تصویر قاذوره
نجاست از قبیل ادرار و مدفوع، کار زشت، گناه فاحش
زنا، پلیدی
مردار
کسی که به سبب بدخویی با دیگران مراوده و آمیزش نداشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاذورات
تصویر قاذورات
قاذوره، نجاست از قبیل ادرار و مدفوع، کار زشت، گناه فاحش، زنا، پلیدی، مردار، آنکه به سبب بدخویی با دیگران مراوده و آمیزش نداشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
جمع واژۀ قاذوره، پلیدیها ونجاستها (آنندراج) (ناظم الاطباء)، ناپاکیها، (ناظم الاطباء) : امیر ناصرالدین بفرمود تا بعضی از قاذورات در آن چشمه انداختند، هرکس که از این قاذورات تناول کردی بر جای بیفتادی و جان بدادی، (ترجمه تاریخ یمینی)، اوراق قرآن در میان قاذورات لگدکوب اقدام و قوائم گشت، (جهانگشای جوینی)، و در فارسی این جمع را چون مفردی بکار برند و آن دشنامی است جوانانی را که بیش از حد و سن خویش کنند، یا مدعی باشند
لغت نامه دهخدا
قابوک، مخارجۀ عمارت، (ناظم الاطباء)، مخارجۀ عمارت که در خانه ها میسازند و آن را در روم ’یوکلک’ گویند، (فرهنگ شعوری)، ناودانی که بر کنارهای بام سازند تا آب باران و برف بر آن سیلان کند، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
زن کناره کش از مردان، آنکه با مردم نیامیزد از بدی خوی خود، مرد کناره گزین، پاکیزه. دور از پلیدیها، شتر ماده که در گوشه ای خسبد جدا از شتران. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
نطّاق، حراف، زبان آور، سخن آور، زبان باز، (دزی ج 1 ص 7)
لغت نامه دهخدا
لغتی است در کافور، (المعرب جوالیقی ص 268)، غلاف شکوفۀ خرما، (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
خشکسالی که زیان رساند و رندد و پوست برد هر چیزی را، بدفال، نامبارک، بدفالی، اسب در میدان که از پس همه آید، (منتهی الارب)، اسب یازدهم، (شرح نصاب از آنندراج)، اسب دهم از ده اسب که پس همه اسبان دود و آن را فسکل نیز گویند، (منتخب از آنندراج)، اسب که سپس اسبان رهان در تک آن چیزی باقی باشد، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تلوسۀ خرما است که به شیرازی نارونه نامند که وعاء طلع نخل باشد، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
بدی و فساد، و منه: لقیت منه عاذوراً، أی شراً، (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، خطی است در شتر و اسب، (منتهی الارب)، نشان، (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(داذْ وَ)
یکی از چند طبقۀ روحانی دورۀ ساسانیان. (ایران در زمان ساسانیان ترجمه رشید یاسمی ص 119). قاضی. رجوع به دادور و داور شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قاشور
تصویر قاشور
خشکسال، مرد بد شگون، پسرو اسپ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاذوف
تصویر قاذوف
خمپاره انداز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قافور
تصویر قافور
نیام شکوفه خرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاذور
تصویر عاذور
بدی تباهی، نشانی در ستور، آماس گوشک (گوشک لوزه)
فرهنگ لغت هوشیار
کناره گیر از مردان، کناره گزین مرد، پاکیزه خوی، مردمگریز از بد خویی خویش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاذوره
تصویر قاذوره
گناه فاحش، کار زشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاذورات
تصویر قاذورات
جمع قاذوره، پلیدی ها آخال قاذوره پلیدیها نجاستها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاذوره
تصویر قاذوره
((رَ یا رِ))
پلیدی، نجاست، بدخو، جمع قاذورات
فرهنگ فارسی معین