- قادری (دِ)
هندوستانی. نام وی محمد و ملقب به داراشکوه پسر بزرگ و ولی عهد شاه جهان پادشاه هندوستان است. اورنگ زیب برادر کوچک او بر وی خروج کرد و پس از استیلاء او را به قتل رسانید. وی اگر چه سلطان و سلطان زاده بود اما تحصیل مقامات عرفانیه نمود. با سعیدای سرمد دوستی داشت و با ملاشاه بدخشانی ارادت و اخلاص میورزید و چون سلسلۀ ملاشاه و میان شاه میر لاهوری به طریقۀ قادریه منسوب بود قادری تخلص نمود. رساله ای در توحید شطحیات اهل یقین مرقوم آورده و آن را حسنات العارفین نام کرده. سفینه الاولیاء نیز از مؤلفات او است. گاهی شعر میگفته و از اوست:
هر خم و پیچی که شد از تار و زلف یار شد
دام شد، زنجیر شد، تسبیح شد، زنار شد.
#
با دوست رسیدیم چو ازخویش گذشتیم
از خویش گذشتن چه مبارک سفری بود.
#
جهان چیست ماتم سرائی در او
نشسته دو سه ماتمی رو برو
جگرپاره ای چند بر خوان او
جگرخواره ای چند مهمان او.
#
از اصل حقیقت چو خبردار شدی
از یار بدان جمله که هشیار شدی
چون فاعل خیر و شر خدا را دیدی
دیدی گنه از خویش و گنهکار شدی.
#
کی کار تو در شمار حق می آید
یا قلب تو در عیار حق می آید
باید که تو عین خویش دانی حق را
فانی شدنت چه کار حق می آید.
#
عارف دل و جان تو معین سازد
خاری که کند بجاش گلشن سازد
کامل همه را ز نقص بیرون آرد
یک شمع هزار شمع روشن سازد.
و رجوع به داراشکوه شود. (ریاض العارفین ص 125 و 126)
هر خم و پیچی که شد از تار و زلف یار شد
دام شد، زنجیر شد، تسبیح شد، زنار شد.
#
با دوست رسیدیم چو ازخویش گذشتیم
از خویش گذشتن چه مبارک سفری بود.
#
جهان چیست ماتم سرائی در او
نشسته دو سه ماتمی رو برو
جگرپاره ای چند بر خوان او
جگرخواره ای چند مهمان او.
#
از اصل حقیقت چو خبردار شدی
از یار بدان جمله که هشیار شدی
چون فاعل خیر و شر خدا را دیدی
دیدی گنه از خویش و گنهکار شدی.
#
کی کار تو در شمار حق می آید
یا قلب تو در عیار حق می آید
باید که تو عین خویش دانی حق را
فانی شدنت چه کار حق می آید.
#
عارف دل و جان تو معین سازد
خاری که کند بجاش گلشن سازد
کامل همه را ز نقص بیرون آرد
یک شمع هزار شمع روشن سازد.
و رجوع به داراشکوه شود. (ریاض العارفین ص 125 و 126)
