جدول جو
جدول جو

معنی قادحه - جستجوی لغت در جدول جو

قادحه
کرم دندان، کرم چوب خوره
تصویری از قادحه
تصویر قادحه
فرهنگ فارسی عمید
قادحه
(دِ حَ)
تأنیث قادح. رجوع به قادح شود
لغت نامه دهخدا
قادحه
کرم چوب چوبخوار، کرم دندان مونث قادح
تصویری از قادحه
تصویر قادحه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قادمه
تصویر قادمه
قادم، پیشرو، پر دراز از بال مرغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاده
تصویر قاده
قائدها، جلودارها، پیشواها، سردارها، فرمانده سپاه ها، جمع واژۀ قائد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قادح
تصویر قادح
کسی که دیگری را سرزنش کند، سرزنش کننده، بدگویی کننده
فرهنگ فارسی عمید
(قِ حَ)
کاسه گری. (منتهی الارب) (آنندراج). قدح ساختن. صناعت قدح. (النقود العربیه ص 39)
لغت نامه دهخدا
(قُ حَ)
یک کفلیزاز شوربا و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج). گویند: اعطانی قدحه من المرق، ای غرفه منه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قِ حَ)
آتش برآوردگی از آتش زنه، اندیشیدگی کار. (منتهی الارب) (آنندراج). و در هر دو معنی اسم است اقتداح را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
گشادگی میان سرای. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، قوح. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
نام موضعی است نزدیک مدینه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). منزلی است میان راه مکه و مدینه که میان عثبانه و هبط العرج قرار دارد. (از نزهه القلوب ج 3 ص 170)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جمع واژۀ قائد. رجوع به قائد شود: فریدون غوری نام که سروری از جمله قادۀ سلطان بود. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(مِ حَ)
تأنیث قامح. ابل قامحه، شتران سربرآوردۀ بازمانده از آب خوردن. (ناظم الاطباء). رجوع به قامح شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
به گفت بر خود چیزی را ثابت کردن. گویند: قردح الرجل، اذا قرّ بما یطلب منه. (منتهی الارب) ، رام و خوار شدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ دُ حَ)
مهره گلو مانا به جوز که در گلوی کودک مراهق برآید. (منتهی الارب). مهرۀ حلقوم که در گلوی کودکان مراهق برآید، و آن را سیب باباآدم گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَدْ دا حَ)
سنگ یا چوب آتش زنه. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
گروه اندک. ج، قواد: اتتنا قادیه من الناس. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دِ رَ)
تأنیث قادر. رجوع به قادر شود، لیله قادره، شب نرم و آسان سیر. (ناظم الاطباء) : بین ارضک و ارض فلان لیله قادره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دِ حَ)
ابر سخت. (شرح قاموس) (قطر المحیط). ابرنیک تاریک. (منتهی الارب) (آنندراج). السحابه الشدیده التی تصرع کل شی ٔ. (تاج العروس) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
یک بار چخماق زدن بر آتش زنه. (منتهی الارب). و از همین معنی است: لو شاء اﷲ لجعل للناس قدحه ظلمه کما جعل لهم قدحه نور. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دِ حَ)
سختی. (آنندراج). ج، فوادح. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
آبی است مر بنی ضبّه را. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دِ مَ)
مقدم پالان. (منتهی الارب) (آنندراج) ، پر دراز بال مرغ. (منتهی الارب). در هر بالی از مرغ چهارده پر است و آنکه از همه بزرگتر است آن را قادمه گویند. ج، قوادم و قدامی. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قردحه
تصویر قردحه
زینه گری بازسازی جنگ افزار، سیب آدم، رام گشتن خوارشدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قداحه
تصویر قداحه
مونث قداح و فندک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قادح
تصویر قادح
سرزنش کننده، بدگویی کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قادره
تصویر قادره
مونث قادر بنگرید به قادر مونث قادر
فرهنگ لغت هوشیار
مونث قادم و پیشپالان، پر دراز مونث قادم، مقدم پالان، پر دراز بال مرغ، جمع قوادم و قدامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قادیه
تصویر قادیه
گروه اندک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فادحه
تصویر فادحه
پتیار سخت آسیب بزرگ پیشامد بد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سادحه
تصویر سادحه
مونث سادح توانگر، ابر سنگین ابر تار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاده
تصویر قاده
جمع قائد، لشکر کشان جمع قائد (قاید)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قادح
تصویر قادح
((دِ))
سرزنش کننده، طعنه زننده
فرهنگ فارسی معین