جدول جو
جدول جو

معنی قابضی - جستجوی لغت در جدول جو

قابضی
(بِ)
تحصیل مالیات دیوانی کردن: اکثر اوقات به صاحبجمعی و قابضی قیام مینمود. (دستور الوزراء ص 453)
لغت نامه دهخدا
قابضی
در تازی نیامده گیرنده باژ گیر تحصیل مالیات دیوانی کردن
تصویری از قابضی
تصویر قابضی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قاضی
تصویر قاضی
کسی که از طرف قوۀ قضائیه یا حاکم وظیفۀ رسیدگی و حل و فصل دعاوی مردم را دارد، حاکم شرع، دادرس، رواکنندۀ حاجت
قاضی فلک (چرخ): در علم نجوم کنایه از ستارۀ مشتری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قابض
تصویر قابض
دارویی که باعث ایجاد خشکی در روده ها و رفع اسهال می شود، گیرنده، درمشت گیرنده، تنگ کننده، درهم کشنده
فرهنگ فارسی عمید
(بِ)
شاعر شیرازی (و یا ترشیزی). که دارای طبع خوب بوده و خود را به صورت مردم سپاهی می آراسته و در آخر کار از این سپاهیگری متقاعد گشته و به گوشۀ بی توشۀتوکل نشسته در اوائل حال هجو مردم بسیار میکرده در آخر از این کار نیز توبه کرده و این مطلع از اوست:
عجب نبود ز لطف ار زانکه بنوازی غریبان را
نوازش زآنکه رسم و عادت خوبی است خوبان را.
و اتفاقاً در این شعر هجو خود کرده که با وجودی که مزه ندارد قافیه هم معیوب است. (ترجمه مجالس النفائس ص 66 و 240)
لغت نامه دهخدا
(بِ ضَ)
تأنیث قابض، عضلات قابضه، عضلاتی باشد که سینه را و اندامهای دم زدن را فراز هم آرد تا هوای گرم گشته و دودناک شده را که از حرارت دل سوخته بیرون کند و عضله های قابضه هشت عضله است، از هر سوی چهار عضله. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
نسبت است به قابس که یکی از شهرهای شمال آفریقا است
لغت نامه دهخدا
(بِ)
علی بن عبدالغفار، مکنی به ابوالحسن، سمعانی آورد: من او را در جامع دمشق ملاقات کردم پیرمردی کوتاه قد بود و از سفر حج از راه عراق بصوب وطن مراجعت میکرد من از او چند بیت شعر استفاده بردم. (سمعانی)
عبدالله بن محمد فریاط. ابن ماکولا گوید که ابوزکریا بخاری از او روایت کرده است. (سمعانی)
عیسی بن ابی عیسی، مکنی به ابوموسی منسوب به قابس شمال آفریقا. از علماء است (سمعانی)
نمودبن مسلم قابسی، مکنی به ابومنصور از قابس افریقا (از علماء است). (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
دروازه بان، دربان سرای، (دزی ج 2 ص 295)، قاپوچی، رجوه به قاپوچی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قابض
تصویر قابض
بیرون کشنده، درآورنده، قابض روح
فرهنگ لغت هوشیار
مونث قابض مونث قابض. یا عضلات قابضه. عضلاتی باشد که سینه و اندامهای دم زدن را فراز هم آورد تا هوای گرم گشته و دودناک شده را - از حرارت دل سوخته - بیرون کند و عضله های قابضه هشت است از هر سوی عضله چهار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قابسی
تصویر قابسی
منسوب به فابس از مردم قابس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قابچی
تصویر قابچی
بنگرید به قاپوچی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قابجی
تصویر قابجی
حاجب دربان بواب
فرهنگ لغت هوشیار
داور، حکم کننده، فقیهی که مرافعات را موافق قوانین کلی شرع فیصله دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قابض
تصویر قابض
((بِ))
گیرنده، در مشت گیرنده، در طب دارویی که یبوست ایجاد کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قاضی
تصویر قاضی
داور و حکم کننده
تنها به قاضی رفتن: کنایه از به سخن و عقیده مخالف توجه نکردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قاضی
تصویر قاضی
دادرس، دادور، داور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قابض
تصویر قابض
Gripping
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از قابض
تصویر قابض
saisissant
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از قابض
تصویر قابض
ergreifend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از قابض
تصویر قابض
chwytający
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از قابض
تصویر قابض
цепляющийся
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از قابض
تصویر قابض
хапаючи
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از قابض
تصویر قابض
agarrando
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از قابض
تصویر قابض
agarrando
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از قابض
تصویر قابض
afferrante
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از قابض
تصویر قابض
grijpend
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از قابض
تصویر قابض
पकड़नेवाला
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از قابض
تصویر قابض
menggenggam
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از قابض
تصویر قابض
움켜잡는
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از قابض
تصویر قابض
אוחז
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از قابض
تصویر قابض
紧握的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از قابض
تصویر قابض
握る
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از قابض
تصویر قابض
kavrayan
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی