- قابضی
- در تازی نیامده گیرنده باژ گیر تحصیل مالیات دیوانی کردن
معنی قابضی - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مونث قابض مونث قابض. یا عضلات قابضه. عضلاتی باشد که سینه و اندامهای دم زدن را فراز هم آورد تا هوای گرم گشته و دودناک شده را - از حرارت دل سوخته - بیرون کند و عضله های قابضه هشت است از هر سوی عضله چهار
منسوب به فابس از مردم قابس
بنگرید به قاپوچی
حاجب دربان بواب
دادرس، دادور، داور
کسی که از طرف قوۀ قضائیه یا حاکم وظیفۀ رسیدگی و حل و فصل دعاوی مردم را دارد، حاکم شرع، دادرس، رواکنندۀ حاجت
قاضی فلک (چرخ): در علم نجوم کنایه از ستارۀ مشتری
قاضی فلک (چرخ): در علم نجوم کنایه از ستارۀ مشتری
دارویی که باعث ایجاد خشکی در روده ها و رفع اسهال می شود، گیرنده، درمشت گیرنده، تنگ کننده، درهم کشنده
داور، حکم کننده، فقیهی که مرافعات را موافق قوانین کلی شرع فیصله دهد
بیرون کشنده، درآورنده، قابض روح
داور و حکم کننده
تنها به قاضی رفتن: کنایه از به سخن و عقیده مخالف توجه نکردن
تنها به قاضی رفتن: کنایه از به سخن و عقیده مخالف توجه نکردن
Gripping
agarrando
ergreifend
chwytający
цепляющийся
хапаючи
agarrando
saisissant
afferrante
grijpend
पकड़नेवाला
menggenggam
قابضٌ
kavrayan
kushika
আঁকড়ে ধরা