دهی از بخش صالح آباد شهرستان ایلام. در 18000گزی جنوب خاوری صالح آباد و 2000گزی خاوری شوسۀ ایلام به تهران واقع است. موقع جغرافیائی آن کوهستانی گرمسیر است. 25 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه کنجان چم و محصولات آن غلات، ذرت، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. ساکنین آن از طایفۀ گچی ملکشاهی وچادرنشین هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی از بخش صالح آباد شهرستان ایلام. در 18000گزی جنوب خاوری صالح آباد و 2000گزی خاوری شوسۀ ایلام به تهران واقع است. موقع جغرافیائی آن کوهستانی گرمسیر است. 25 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه کنجان چم و محصولات آن غلات، ذرت، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. ساکنین آن از طایفۀ گچی ملکشاهی وچادرنشین هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
یک پای اسب. یکی از پاهای اسب. یکی از دست و پای اسب. یکی از چهار دست و پای ستوران. (منتهی الارب) ، چراغپایه. (ملخص اللغات حسن خطیب) (مهذب الاسماء) ، پائین پای تختخواب، قبضه. شمشیر. دستۀ شمشیر. (ناظم الاطباء) : شاها قوام عالم از دست و تیغ تست بر دست گیر قائمۀ تیغ جانگزای. سوزنی. میان فریقین حربی عظیم قائم شد و جز قائمۀ شمشیر دستگیر نبود. (ترجمه تاریخ یمینی نسخۀ خطی کتاب خانه لغت نامه ص 294) ، ستون. پایه: شراعی از دیباء رومی بدو قائمۀ زرین و دو قائمه سیمین در سر آن کشیده. (ترجمه تاریخ یمینی خطی ص 275) ، آستانه. در. (مهذب الاسماء) ، یک ورق کتاب. (ناظم الاطباء) ، در اصطلاح علم هندسه آن را گویند که خطی مستقیم را بر خطی مستقیم مفروض به نهجی نصب و قائم کنند که از هر دو پهلویش دو زاویه برابر یکدیگر حادث شوند. پس هریک از این دو زاویه را زاویۀ قائمه گویند و هریک ازآن خطوط را که زاویۀ قائمه از آنها پیدا شود عمود نامند. (غیاث) ، شمع که در بنائی ها بکاربرند و قائمه زدن شمع زدن است. - قائمه زدن. قائمۀ خنجر. قائمۀ شمشیر
یک پای اسب. یکی از پاهای اسب. یکی از دست و پای اسب. یکی از چهار دست و پای ستوران. (منتهی الارب) ، چراغپایه. (ملخص اللغات حسن خطیب) (مهذب الاسماء) ، پائین پای تختخواب، قبضه. شمشیر. دستۀ شمشیر. (ناظم الاطباء) : شاها قوام عالم از دست و تیغ تست بر دست گیر قائمۀ تیغ جانگزای. سوزنی. میان فریقین حربی عظیم قائم شد و جز قائمۀ شمشیر دستگیر نبود. (ترجمه تاریخ یمینی نسخۀ خطی کتاب خانه لغت نامه ص 294) ، ستون. پایه: شراعی از دیباء رومی بدو قائمۀ زرین و دو قائمه سیمین در سر آن کشیده. (ترجمه تاریخ یمینی خطی ص 275) ، آستانه. در. (مهذب الاسماء) ، یک ورق کتاب. (ناظم الاطباء) ، در اصطلاح علم هندسه آن را گویند که خطی مستقیم را بر خطی مستقیم مفروض به نهجی نصب و قائم کنند که از هر دو پهلویش دو زاویه برابر یکدیگر حادث شوند. پس هریک از این دو زاویه را زاویۀ قائمه گویند و هریک ازآن خطوط را که زاویۀ قائمه از آنها پیدا شود عمود نامند. (غیاث) ، شمع که در بنائی ها بکاربرند و قائمه زدن شمع زدن است. - قائمه زدن. قائمۀ خنجر. قائمۀ شمشیر
تأنیث. نائب. رجوع به نائب شود، مصیبت. کار دشوار. (ناظم الاطباء). سختی روزگار. رزیه. بلیه. داهیه. (مهذب الاسماء). حادثه. واقعه. (غیاث) (آنندراج) (شمس اللغات). سختی. (دستوراللغه). نازله. المصیبه لانها تنوب الناس لوقت مصروف و قال بعض اهل الغریب: النوائب، الحوادث خیراً کانت او شراً. قال لبید: نوائب من خیر و شر کلاهما. (اقرب الموارد) (المنجد) : و هو... راضی فی النائبه بابتلائه و امتحانه. (تاریخ بیهقی ص 299). در اثناء این حال خبر برسید که صاحب کافی که چراغی بود در ظلمت آن حادثه و طبیبی در معالجت آن نائبه به جوار رحمت رفت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 115) ، تب هر روزه. (مهذب الاسماء). تب گرم. (غیاث اللغات) (آنندراج). الحمی النائبه، تب روزمره. (منتهی الارب). تبی که هر روزه می آید. (المنجد). حمی نائبه، تب نوبه. تب لرز، تأنیث نائب، آن تب که هر روز آید. تب هر روزه. ورد. نوبتی. نوبه ای، (در اصطلاح شرع) آنچه سلطان بر عهدۀ رعیت نهد بخاطر مصلحت آنان چون اجرت راهبانی ونصب در کوچه ها و کندن نهرها و اصلاح ربض. (نفائس الفنون). رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود. ج، نوائب
تأنیث. نائب. رجوع به نائب شود، مصیبت. کار دشوار. (ناظم الاطباء). سختی روزگار. رزیه. بلیه. داهیه. (مهذب الاسماء). حادثه. واقعه. (غیاث) (آنندراج) (شمس اللغات). سختی. (دستوراللغه). نازله. المصیبه لانها تنوب الناس لوقت مصروف و قال بعض اهل الغریب: النوائب، الحوادث خیراً کانت او شراً. قال لبید: نوائب من خیر و شر کلاهما. (اقرب الموارد) (المنجد) : و هو... راضی فی النائبه بابتلائه و امتحانه. (تاریخ بیهقی ص 299). در اثناء این حال خبر برسید که صاحب کافی که چراغی بود در ظلمت آن حادثه و طبیبی در معالجت آن نائبه به جوار رحمت رفت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 115) ، تب هر روزه. (مهذب الاسماء). تب گرم. (غیاث اللغات) (آنندراج). الحمی النائبه، تب روزمره. (منتهی الارب). تبی که هر روزه می آید. (المنجد). حمی نائبه، تب نوبه. تب لرز، تأنیث نائب، آن تب که هر روز آید. تب هر روزه. وِرد. نوبتی. نوبه ای، (در اصطلاح شرع) آنچه سلطان بر عهدۀ رعیت نهد بخاطر مصلحت آنان چون اجرت راهبانی ونصب در کوچه ها و کندن نهرها و اصلاح ربض. (نفائس الفنون). رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود. ج، نوائب
صحابیه است و از موالی حضرت رسول. طارق بن عبدالرحمن از او روایت کرده است. (قاموس الاعلام ترکی). یکی از اصطلاحات پرکاربرد در منابع اسلامی، واژه صحابی است. این عنوان به یارانی اطلاق می شود که پیامبر را دیده اند، اسلام آورده اند و مؤمن از دنیا رفته اند. صحابه در شکل گیری اولیه اسلام، پایه ریزی اخلاق اسلامی و تثبیت حکومت اسلامی بسیار مؤثر بودند.
صحابیه است و از موالی حضرت رسول. طارق بن عبدالرحمن از او روایت کرده است. (قاموس الاعلام ترکی). یکی از اصطلاحات پرکاربرد در منابع اسلامی، واژه صحابی است. این عنوان به یارانی اطلاق می شود که پیامبر را دیده اند، اسلام آورده اند و مؤمن از دنیا رفته اند. صحابه در شکل گیری اولیه اسلام، پایه ریزی اخلاق اسلامی و تثبیت حکومت اسلامی بسیار مؤثر بودند.
گذاشته شده. (منتهی الارب). ج، سوائب و سبّب. (اقرب الموارد) ، شتر ماده که آن را بنذر و مانند آن رها میکردند تا خود چرا کند در جاهلیت. (ترجمان القرآن) (آنندراج) (شرح قاموس). رجوع به بحیره و ام ّ بحیره و البیان و التبیین ج 3 ص 66 شود. مؤلف بلوغ الارب آرد: السائبه: فهی فاعله من سیّبه ای ترکته و اهملته فهو سائب و هی سائبه. او بمعنی مفعول، کعیشه راضیه. در معنی آن اختلاف است بعضی گفته اند ناقه ای است که ده بچۀ ماده آورده باشد و آن را بر سر خود می گذاشتند و سوار آن نمی شدند و موی آنرا نمی چیدند و شیر آن را جز مهمان کسی نمی خورد. و گفته اند ناقه ای است که باصنام وامیگذاشتند و آن را بخدّام بتها میدادند و از شیر آن جز ابناء السبیل و امثال آنان کسی نمیخورد. و گفته اند شتری که اولاد اولاد خود را درک کند و آن را ترک میکردند و سوار آن نمیشدند. و گفته اند وقتی که کسی از سفر دوری می آمد یا حیوانی از مشقت یا جنگ نجات می یافت میگفت: هی سائبه. یا هنگامی که یکی از مهره های پشت یا استخوانی را از پشت حیوان درمی آوردند ودر این صورت آن را سوار نمی شدند و از آب و علف منعش نمی کردند و گویا این نوعی از نذرهای آنان هنگام بازگشت از سفر و شفا از مرض بود. و گفته اند ناقه ای که ترک شود برای آنکه با آن حج بجای آرند. (بلوغ الارب ج 3 ص 37) (شرح قاموس) ، بنده ای که او را بر غیر ولا آزاد کنند و آن ممنوع است. (آنندراج). گفته اند بنده ای که بر غیر ولاء و عقل (دیۀ مقتول) و میراث آزاد شود و این وجه غریب است. (بلوغ الارب ج 3 ص 37). از آداب عجیب عرب آن بود که شخصی چیزی از مال خود مثلاً حیوانی یا بنده ای را آزاد میکرد و استفاده ازآن بطور دائمی ممنوع میگردید. (صبح الاعشی ج 1 ص 402)
گذاشته شده. (منتهی الارب). ج، سوائب و سُبّب. (اقرب الموارد) ، شتر ماده که آن را بنذر و مانند آن رها میکردند تا خود چرا کند در جاهلیت. (ترجمان القرآن) (آنندراج) (شرح قاموس). رجوع به بحیره و ام ّ بحیره و البیان و التبیین ج 3 ص 66 شود. مؤلف بلوغ الارب آرد: السائبه: فهی فاعله من سیّبه ای ترکته و اهملته فهو سائب و هی سائبه. او بمعنی مفعول، کعیشه راضیه. در معنی آن اختلاف است بعضی گفته اند ناقه ای است که ده بچۀ ماده آورده باشد و آن را بر سر خود می گذاشتند و سوار آن نمی شدند و موی آنرا نمی چیدند و شیر آن را جز مهمان کسی نمی خورد. و گفته اند ناقه ای است که باصنام وامیگذاشتند و آن را بخدّام بتها میدادند و از شیر آن جز ابناء السبیل و امثال آنان کسی نمیخورد. و گفته اند شتری که اولاد اولاد خود را درک کند و آن را ترک میکردند و سوار آن نمیشدند. و گفته اند وقتی که کسی از سفر دوری می آمد یا حیوانی از مشقت یا جنگ نجات می یافت میگفت: هی سائبه. یا هنگامی که یکی از مهره های پشت یا استخوانی را از پشت حیوان درمی آوردند ودر این صورت آن را سوار نمی شدند و از آب و علف منعش نمی کردند و گویا این نوعی از نذرهای آنان هنگام بازگشت از سفر و شفا از مرض بود. و گفته اند ناقه ای که ترک شود برای آنکه با آن حج بجای آرند. (بلوغ الارب ج 3 ص 37) (شرح قاموس) ، بنده ای که او را بر غیر ولا آزاد کنند و آن ممنوع است. (آنندراج). گفته اند بنده ای که بر غیر ولاء و عقل (دیۀ مقتول) و میراث آزاد شود و این وجه غریب است. (بلوغ الارب ج 3 ص 37). از آداب عجیب عرب آن بود که شخصی چیزی از مال خود مثلاً حیوانی یا بنده ای را آزاد میکرد و استفاده ازآن بطور دائمی ممنوع میگردید. (صبح الاعشی ج 1 ص 402)
مونث قائم و راستایی، پای ستور، دسته دسته تیغ، پادیر تیری که زیر آسمانه یا دیوار شکسته نهند، سیاهه، تراز نامه مونث قایم (قائم)، یک پای یا یک دست ستور (اسب و جز آن)، جمع قوایم (قوائم)، چراغپایه، پایین پای تختخواب، قبضه (شمشیر و جز آن) یا قایمه خنجر (شمشیر)، قبضه خنجر (شمشیر) دسته آن، ستون پایه، آستانه در، شمع که در بنایی بکار برند
مونث قائم و راستایی، پای ستور، دسته دسته تیغ، پادیر تیری که زیر آسمانه یا دیوار شکسته نهند، سیاهه، تراز نامه مونث قایم (قائم)، یک پای یا یک دست ستور (اسب و جز آن)، جمع قوایم (قوائم)، چراغپایه، پایین پای تختخواب، قبضه (شمشیر و جز آن) یا قایمه خنجر (شمشیر)، قبضه خنجر (شمشیر) دسته آن، ستون پایه، آستانه در، شمع که در بنایی بکار برند