- فیوز
- رشته نازک فلزی که در سر راه جریان برق قرار میدهند که جریان برق هر موقع زیادتر از حد معین گردد ذوب شود و جریان را قطع نماید
معنی فیوز - جستجوی لغت در جدول جو
- فیوز
- اسبابی که جهت جلوگیری از عبور جریان شدید الکتریسته در یک مدار به کار می رود
فیوز پراندن: کنایه از حیرت زده شدن
- فیوز
- وسیله ای برای حفاظت مدارهای الکتریکی که در هنگام عبور جریان الکتریکی قوی، مدار را قطع می کند
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پخمه، سست وضعیف و بیکاره
مرد سست، تنبل، بی عرضه و بی کفایت، بی رگ، بی غیرت
پیروز
هلاک گردیدن
فیل ها، دو مهرۀ شطرنج، جمع واژۀ فیل
فیض ها، سودها، بهره و فایده ها، توفیق ها، سعادت ها، بخشش ها، جودها، ریزش ها، آبهای روان، جمع واژۀ فیض
روشنی روشنایی، در کلمات مرکب به معنی فروزنده آید: آتش فروز دلفروز گیتی فروز
مظفر و منصور، پیروز
جمع فیل، پیلان بچه پیل جمع فیل: پیلان
جمع فیف، کویر ها جا های هموار
مردن
آب راه افتادن، لبالبی رود، راز آشکاری، به لب رسیدن جان، فراوانی جمع فیض (جمع فیوض فیوضات آید)
زود خشم مرد
پر گیاهی، فراخسالی، ارزانی، فراخی
این واژه در دستور زبان و واژه نامه گیلکی آمده و رمن فیج است که در گیلان به کولی می گویند و بدینگونه نادرست است فیجان فیج ها
پیروز، برنده
فیروزه، نوعی کانی قیمتی به رنگ آبی آسمانی یا سبز که در جواهرسازی کاربرد دارد
فروزیدن، افروزنده، پسوند متصل به واژه به معنای روشن کننده مثلاً گیتی فروز، روشنی، روشنایی
یوزپلنگ
پسوند متصل به واژه به معنای یوزنده مثلاً چاره یوز، دریوزبرای مثال ز بهر طلایه یکی کینه توز / فرستاد با لشکری رزم یوز (فردوسی - لغت فرس۱ - یوز)
پسوند متصل به واژه به معنای یوزنده مثلاً چاره یوز، دریوز
پیروزی یافتن، رستگار شدن، پیروزی، رهایی، رستگاری
پوزه، گرداگرد دهان جانوران چهارپا، بتپوز، فرنج، پتفوز، بتفوز، برفوز، بنفوز، پوز
پیروزی، رهائی، رستگاری اطراف و پیرامون دهان، هجوم و غلبه
جستن تفحص کردن، جوینده، این کلمه درزبان عوام به صورت صفتی تحقیرآمیز و دشنام گونه برای مردان بکار رود و دومفهوم بدجنس وناجنس و نخراشیده و بی تربیت و بیرحم و نظایرآن ازآن استنباط میشود: کی این بچه را زدک بابای یوزت یوزپلنگ
پوز، گرداگرد دهن، آروغ
حیوانی است درنده شبیه پلنگ اما کوچکتر از آن که در قدیم آن را برای شکار تربیت می کردند
سوزه فشنگی
سوزه پایه