جدول جو
جدول جو

معنی فیهک - جستجوی لغت در جدول جو

فیهک
(فَ هََ)
زن گول بیخرد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سیهک
تصویر سیهک
سیاهک، نوعی آفت قارچی غلات که بیشتر در گندم و جو بروز می کند و خوشه و دانه را به گردی سیاه رنگ تبدیل می کند، قره جه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فیلک
تصویر فیلک
بیلک، نوعی پیکان پهن یا دوشاخه، سربیله برای مثال به کوه برشد و اندر نهاله گه بنشست / فیلک پیش به زه کرده نیم چرخ به چنگ (فرخی - ۲۰۶)
فرهنگ فارسی عمید
(نَ)
حجرالقیشور. (فهرست مخزن الادویه). نوعی از کف دریاست، و آن مانند سنگی بوده سفید و تجویف بسیاری دارد، و معرب آن فینج است. (آنندراج) (از برهان). رجوع به فینج شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
پیک. (آنندراج). فیج
لغت نامه دهخدا
به لهجۀ طبری درخت بید است، (یادداشت مؤلف)، در تداول اهالی شهسوار به درخت فک گفته میشود که یکی از گونه های بید است، (فرهنگ فارسی معین)، رجوع به فک شود
لغت نامه دهخدا
(تَ پِ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان آبادان که دارای 100 تن سکنه است. آب آن از بهمن شیر و محصول عمده اش خرما و سبزی. اهالی از طایفۀ دریس و اغلب ماهیگیر یا کارگر شرکت نفت اند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(فَ یَ)
پاروی کشتی. خله. (زمخشری). بیل. فله. مجذف. (یادداشتهای مؤلف). رجوع به خله شود
لغت نامه دهخدا
(فَیْ یِهْ)
مرد بسیارگوی فصیح، آزمند بسیارخوار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دهان، (منتهی الارب)، رجوع به فم و فوه شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
تیر چرخ را گویند که کوکب عطارد باشد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(لَ دُ)
نام مقامی و جایی در راه کعبه. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(فَیْ یو)
دهی است از بخش دودانگۀ شهرستان ساری که دارای 45 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(فَ هََ)
می، پیمانۀ می. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، پالونه. (منتهی الارب). المصفاه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ هََ)
شترمادۀ درشت توانا و بزرگ جثه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ هََ)
فراخ از هر چیزی، شترمادۀ بسیارشیر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
مصغر دیه. دهک: و اکنون اصطخر دیهکی است که در آنجا صد مرد باشد. (فارسنامۀ ابن البلخی صص 127-128)
لغت نامه دهخدا
(سَ هََ)
خاک که آنرا باد برداشته باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، باد سخت. (آنندراج) : ریح سیهک، باد تند و سخت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ)
کلمه اغراء و تحریض است به معنی ویحک. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از یادداشت بخط مؤلف) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
خاک که باد آنرا در هوا پراکنده کرده باشد گرد خاک، باد سخت از سیهوج پارسی دانه کوچک سیاهی که میان گندم و عدس روید
فرهنگ لغت هوشیار
در تداول اهالی شهسوار به درخت فک گفته می شود که یکی از گونه های بید است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیلک
تصویر فیلک
تیری که پیکان آن دو شاخ باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیهج
تصویر فیهج
می، پیمانه می
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیهق
تصویر فیهق
فراخ، شتر پر شیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیلک
تصویر فیلک
((فَ یا فِ لَ))
بیلک، تیری که پیکان آن دو شاخ باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیهک
تصویر سیهک
((یَ هَ))
دانه کوچک سیاهی که میان گندم و عدس روید
فرهنگ فارسی معین
پا روی چوبی برای جمع آوری و بوجار دانه در خرمن کوبی
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع بندپی بابل، درخت بید
فرهنگ گویش مازندرانی