جدول جو
جدول جو

معنی فیلون - جستجوی لغت در جدول جو

فیلون
(لُنْ)
در قرن دوم میلادی میزیست. از مردم فنیقیه بود و چون تألیفات خود را به زبان یونانی نوشت به یونانی معروف گشت. کتاب او در تاریخ فنیقیه است و به نام یکی از حکمای قدیم فنیقیه سان خود خونیاتن نام دارد. از کتاب او قسمتهایی باقی مانده است که مربوط به خلقت و اساطیر است و راوسویوس از وی اقتباس کرده، و از همان قسمتها معلوم است که به ارباب انواع یونانی عقیده داشته است. (از ایران باستان پیرنیا ص 87)
لغت نامه دهخدا
فیلون
یونانی نارون (این واژه پارسی است و با نار تازی هیچ پیوندی ندارد) از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از افیلون
تصویر افیلون
درمنۀ کوهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فیرون
تصویر فیرون
فرارون، پاک دامن، پرهیزکار، نیکوکار، درست کردار، راستگو
فرهنگ فارسی عمید
(طَ)
رجوع به طریفایون و طریفان شود
لغت نامه دهخدا
فجل، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پیلتن. (فرهنگ فارسی معین). دارای تنی چون پیل. عظیم جثه. بزرگ. زورمند. بسیار قوی مانند فیل، اسب نیرومند و قوی هیکل
لغت نامه دهخدا
موضعی است نزدیک باب الابواب، و نیز گویند اسم خوارزم است و آن را سپس منصوره و بعد گرگانج خوانده اند، (منتهی الارب)، و پادشاه آن رافیلانشاه نامند، و ایشان نصاری هستند و زبانی مخصوص دارند، (از معجم البلدان)، رجوع به فیل شود
لغت نامه دهخدا
آن ستاره ها که رفتنشان مفسد باشد، (اسدی)، فرارون، (فرهنگ فارسی معین) :
همت تیز و بلند تو بدانجای رسید
که ثری ̍ گشت مر او را فلک فیرونا،
خسروانی،
حسودت در ید بهرام فیرون
نظر زی تو ز برجیس فرارون،
دقیقی،
رجوع به فرارون شود
لغت نامه دهخدا
طین ارمنی، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
لیلول، کوهی مشرف بر حلب میان حلب و انطاکیه و بر فراز آن دیده بان بیت لاهاست و هم در آن دهها و مزارعی است، عیسی بن سعدان الحلبی ذکر آن کند و گوید:
و یا قری الشام من لیلون لابخلت
علی بلاد کم هطالهالسحب
مامرّ برقک مجتازاً علی بصری
الاوذکرنی الدارین من حلب،
(معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
ساذج است، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
شهرکی است به مصر بر مغرب نیل نهاده، و اندر وی آبهای دیگر است روان بجز نیل، (حدود العالم)، رجوع به فیوم شود
لغت نامه دهخدا
(فیلْ)
پیلوان. (فرهنگ فارسی معین). نگاهبان فیلان. فیلبان. پیلبان
لغت نامه دهخدا
(فُ)
جمع واژۀ فلان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
شیح جبلی است، و برگ نبات را نیز نامند. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
نام نباتی است که در مرض استسقا نافع است و آن را پنج انگشت هم گویند. (آنندراج). فنطافیلون. و نیز رجوع به پنج انگشت شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
رجوع به کلمات قبل شود
لغت نامه دهخدا
پیلگون، (فرهنگ فارسی معین)، به رنگ فیل، فیل رنگ، دارای جثه ای شبیه فیل، فیل مانند، فیلوار
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان اشترجان از بخش فلاورجان شهرستان اصفهان که دارای 123 تن سکنه است، آب آن از زاینده رود و محصول عمده اش غله،، برنج، پنبه و کار دستی زنان کرباس بافی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(لَ وَ)
پیلور. (فرهنگ فارسی معین). داروفروش. کسی که داروهای گوناگون فروشد. رجوع به پیلور و پیله ور شود
لغت نامه دهخدا
از سلاطین بنی الاصفر که در روم سلطنت کردند، (حبیب السیر چ سنگی تهران ج 1 ص 76)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
نامی باشد که به دروغ به عذرا گذاشته بودند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
ظفرالدین، شاعری از اهل همدان و در خدمت ملکشاه سلجوقی بوده است. این شعر از اوست:
به هنر باش هرچه خواهی کن
نه بزرگی به مادر و پدر است
نافۀ مشک را ببین به مثل
کاین قیاسی بدیع و معتبر است.
(از قاموس الاعلام)
(شیخ...) ابن الداعی بن ظفر الحمدانی القزوینی، مکنی به ابوسلیمان. فقیه صالح از شاگردان ابی علی بن شیخ ابی جعفر طوسی است و او را نظمی لطیف است. (روضات ص 337)
(السید ابی الفضل...) ابن الداعی بن مهدی العلوی العمری الاسترآبادی. فقیه ثقۀ صالح از شاگردان شیخ ابوالفتح کراجکی. (روضات ص 337)
(شیخ...) ابن همام بن سعد الاردستانی. شیخ منتجب الدین در فهرست خویش وی را امام لغت گفته است. (روضات ص 337)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
امیر ابوالمظفر ممدوح قطران. (یادداشت بخط مؤلف). وی از خاندان وهسودانیان است. (از شرح احوال رودکی، بقلم سعید نفیسی صص 783-784). از سرگذشت وی اطلاعات زیادی در دست نیست:
قطران ز بحر خاطر من قطره ای نبود
فضلون ز خوان همت تو فضله ای نداشت.
خاقانی.
قطران گریخت از در فضلون ز بس عطاش
آن چون تو بذل و این چو رهی بذله ای نداشت.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(طَ)
غوک. قورباغه. وزغ. ج، طوالین. (دزی ج 2 ص 81)
لغت نامه دهخدا
(لَ وَ)
نوعی از حریر لطیف که از آن اقمشۀ نفیس کنند. (شعوری ج 1 ص 261)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نوعی خاک رس برای پوشاندن سقف حمام ها و برای زدودن لکه ها مانند صابون. (از دزی ج 1 ص 136)
لغت نامه دهخدا
(اَیْ یَ)
در طب قدیم، هر چیز که تأثیر دوا یا غذایی را تسریع کند. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
درمنۀ کوهی. (ناظم الاطباء) (آنندراج). اگر خاکستر آنرا با روغن بادام بر موضع ریش بمالند موی برآرد و آنرا بعربی شیح خوانند. (آنندراج) (برهان). مقل. (مؤید). شیح جبلی. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فالون
تصویر فالون
ماسه شسنی (شسن صدف) زبانزد زمین شناسی
فرهنگ لغت هوشیار
سریانی تازی گشته پلیون نزد ترسایان کودکی است که برای شستار آورده اند
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه یا آنچه پیش می رود مترقی، راست درست درستکار، خوب نیک، سعد مقابل فیرون: حسودت درید بهرام فیرون نظر زی تو ز برجیس فرارون. (دقیقی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیللن
تصویر فیللن
فرانسوی یوناندوست
فرهنگ لغت هوشیار
پستان گاو
فرهنگ گویش مازندرانی