پیلبان، (فرهنگ فارسی معین)، آنکه از پیل مراقبت و نگهداری می کند، یا آنکه بر فیل سوار شود و با کجک بر سرش کوبد و او را براند، نگهبان فیل، پیلوان، فیلوان، فیال: فیل خوابی بیند و فیلبان خوابی، هر کسی به فکر خودش است، (یادداشت مؤلف)
پیلبان، (فرهنگ فارسی معین)، آنکه از پیل مراقبت و نگهداری می کند، یا آنکه بر فیل سوار شود و با کجک بر سرش کوبد و او را براند، نگهبان فیل، پیلوان، فیلوان، فیال: فیل خوابی بیند و فیلبان خوابی، هر کسی به فکر خودش است، (یادداشت مؤلف)
پیل بازی، (فرهنگ فارسی معین)، بازی کردن با فیل، یا فیل را به بازی گرفتن، به کار بردن مهرۀ پیل در بازی شطرنج، دلیری نمودن و سخت نبرد کردن: یکی فیلبازی نمایم بدوی کزین پس نیارد سوی جنگ روی، فردوسی
پیل بازی، (فرهنگ فارسی معین)، بازی کردن با فیل، یا فیل را به بازی گرفتن، به کار بردن مهرۀ پیل در بازی شطرنج، دلیری نمودن و سخت نبرد کردن: یکی فیلبازی نمایم بدوی کزین پس نیارد سوی جنگ روی، فردوسی
علم پیلباز. بازی کردن با فیل، (شطرنج) باختن فیل، بازی مانند لعب فیل: هم این زابلی نامبردار مرد ز پیلی فزون نیست اندر نبرد. یکی پیلبازی نمایم بدوی کزین پس نیارد سوی جنگ روی. (شا. لغ)
علم پیلباز. بازی کردن با فیل، (شطرنج) باختن فیل، بازی مانند لعب فیل: هم این زابلی نامبردار مرد ز پیلی فزون نیست اندر نبرد. یکی پیلبازی نمایم بدوی کزین پس نیارد سوی جنگ روی. (شا. لغ)