جدول جو
جدول جو

معنی فیلاخص - جستجوی لغت در جدول جو

فیلاخص
(دِ)
دهی است از بخش جلگۀ شهرستان گلپایگان که دارای 771تن سکنه است. آب آن از چشمه و قنات و محصول عمده اش غله و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فلاخن
تصویر فلاخن
آلتی ساخته شده از دو ریسمان که با آن سنگ پرتاب می کردند، بلخم، پلخم، پلخمان، دستاسنگ، غوت، فلخمان، فلماخن، فلا سنگ، قلاب سنگ، قلاسنگ، قلما سنگ، کلما سنگ، کلا سنگ، دست سنگ، قلبا سنگ، مشت سنگ، مشتاسنگ برای مثال گر کس بودی که زی توام بفکندی / خویشتن اندر نهادمی به فلاخن (ابوشکور - ۸۹)، نخستین خواست ز استادان یک فن / که کردند از برایش یک فلاخن (جامی5 - ۱۰۸)
فرهنگ فارسی عمید
(فَ خِ)
جمع واژۀ فیخر. (منتهی الارب). رجوع به فیخر شود
لغت نامه دهخدا
(فَ لَ)
سنگ آسیا، یا یکی از دو سنگ آسیای آب و دست. زیرین از آن هر دو. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ خَ)
فلاخان. فلخم. فلخمان. فلخمه. فلماخن. پلخم. پلخمان. آلت سنگ اندازی که از رسن دوتاه - پشمی یا ابریشمی - سازند و بدان سنگ اندازند. بعض استادان فلاخن را با ’من’ و ’گلشن’ قافیه کرده اند، ازاین رو بعضی فلاخن - به ضم خای معجمه - را که مشهور است خطا دانسته اند. (فرهنگ فارسی معین). قلاب سنگ. قلماسنگ. سنگ قلاب. (یادداشت مؤلف) :
گر کس بودی که زی توام بفکندی
خویشتن اندر نهادمی به فلاخن.
رودکی یا بوشکور.
بالخاصه کنون کز قبل راندن درویش
بر بام شود هر کس با سنگ و فلاخن.
خسروانی.
بنات النعش گرد او همی گشت
چو اندر دست مرد چپ فلاخن.
منوچهری.
مردم غوری... به فلاخن سنگ می انداختند. (تاریخ بیهقی).
به سند انداخت گاهم، گه به مغرب
چنین هرگز ندیدستم فلاخن.
ناصرخسرو.
راست چگونه شودت کار چو گردون
راست نهاده ست بر تو سنگ فلاخن.
ناصرخسرو.
گفت به چه سلاح با من جنگ کنی، فلاخنی داشت از میان برداشت. (قصص الانبیاء).
دشمن گر آستین گل افشاندت به روی
از تیر چرخ و سنگ فلاخن بتر بود.
سعدی
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان شهرکهنۀ بخش حومه شهرستان قوچان که دارای 359 تن سکنه است، آب آن از قنات و رودخانه و محصول عمده اش غله، انگور و کاردستی مردم قالیچه بافی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
بر وزن قیماق، به زبان رومی، لشکر و سپاه. (برهان)
لغت نامه دهخدا
موضعی است نزدیک باب الابواب، و نیز گویند اسم خوارزم است و آن را سپس منصوره و بعد گرگانج خوانده اند، (منتهی الارب)، و پادشاه آن رافیلانشاه نامند، و ایشان نصاری هستند و زبانی مخصوص دارند، (از معجم البلدان)، رجوع به فیل شود
لغت نامه دهخدا
به لغت یونانی به معنی دوستدار باشد، (برهان)، رجوع به فیلسوف شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فیلاد
تصویر فیلاد
فرانسوی پلماسنگ
فرهنگ لغت هوشیار
آلت سنگ اندازی که از رسن دوتاه (پشمی یا ابریشمی) سازند و بدان سنگ اندازند. توضیح بعض استادان فلاخن را با من و گلشن قافیه کرده اند ازینرو بعضی فلاخن بضم خای معجمه - که مشهور است - خطا دانسته اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیلخ
تصویر فیلخ
آسیای دستی دستاس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلاخن
تصویر فلاخن
((فَ خَ))
قلاب سنگ، ابزاری برای پرتاب کردن سنگ و آن رشته ای بوده که آن را از نخ یا ابریشم می بافتند، فلخم، فلخمه، فلماخن، فلخمان، پلخم، فلاخان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیلاخ
تصویر بیلاخ
((اِصت.))
بیلخ، به طعنه به کسی گویند که دست به کار نسنجیده ای زده و شکست خورده است. (معمولاً همراه با بالا بردن انگشت شست)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بالاخص
تصویر بالاخص
به ویژه
فرهنگ واژه فارسی سره
قلاب سنگ، قلماسنگ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مخصوص
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر کسی بیند که سنگ فلاخن به کسی انداخت، دلیل که بر آن کس نفرین کند و دیدن سنگ فلاخن انداختن، دلیل بر سخن ناخوش است که بگوید - محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب