جدول جو
جدول جو

معنی فیقا - جستجوی لغت در جدول جو

فیقا
اسم عبرانی انفخه است، و به سریانی فیثا نامند، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
فیقا
(فَ یُ)
رمز است از فیقال. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فیفا
تصویر فیفا
زمین و جای فراخ و هموار، بیابان بی آب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فیحا
تصویر فیحا
فراخ، وسیع
فرهنگ فارسی عمید
اسم یونانی قرطم است. (فهرست مخزن الادویه).
- فیقن اغریون، قرطم بری است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
جمع واژۀ فیقه. (منتهی الارب). رجوع به فیقه شود
لغت نامه دهخدا
شهری است به شام میان دمشق طبریه و عقبۀ داود که به غور اردن سرازیر میشود، (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
بلندقامت مضطرب خلقت، مرد درازبالا،
کوهی محیط بر دنیا، (منتهی الارب)، رجوع به قاف شود
لغت نامه دهخدا
دارفلفل، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(ذَءْتْ)
چشم برکندن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
ارز، اریس، اوکس، علک، از انواع صنوبر است، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
سویق است، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
به یونانی دودالثفل است و به عربی اسم اقحوان است و به سریانی قثاء. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(فَ قَ)
بلا و سختی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
کلمه یونانی است و به معنی تلخ است، و ایارۀ فیقرا را ازآن رو بدین نام خوانند که جزو عمده آن صبر است. (یادداشت مؤلف). اصل این ایارج صبر است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). مراد از آن صبر سقوطری است. (فهرست مخزن الادویه). ایارج فیقرا مرکبی از ادویۀ مسهل و مصلح است که مزۀ تلخ دارد. (یادداشت دیگر مؤلف). رجوع به فیفرا شود
لغت نامه دهخدا
(فَ قُ)
به یونانی عفص است. (فهرست مخزن الادویه). راش. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
شیری که میان دو دوشیدن گرد آید در پستان. ج، فیق، افواق. جج، افاویق. (منتهی الارب). نیز ج، فیقات. جج، افاویق. به معنی آبی که در ابرها جمع شود و ساعت به ساعت ببارد، نیز به کار برده اند. (از اقرب الموارد).
- فیقه الضحی، بلندبرآمدگی آن. (منتهی الارب). اول و بلندی آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
اوزّ، خربط، نام قسمی از مرغان آبی، (یادداشت مؤلف) : و به طعم خوشتر جگری که در جهان است جگر سیقا بود، (الابنیه عن حقایق الادویه)، اما بط و سیقا گرم و تر است، (الابینه عن حقایق الادویه)، رجوع به سیکا شود
لغت نامه دهخدا
در رامسر و شهسوار به درخت بید گفته میشود، (فرهنگ فارسی معین)، فک، فیک
لغت نامه دهخدا
(عَ)
گیاهی است مانند عرفج. (از منتهی الارب). گیاهی است خاردار. (از ناظم الاطباء). عیفقان. (اقرب الموارد). رجوع به عیفقان شود
لغت نامه دهخدا
(فُ)
مرد بلندقامت مضطرب و برهم اندام. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
طاوس باشد، و آن پرنده ای است در هندوستان، (برهان)
لغت نامه دهخدا
به لغت یونانی به معنی دوستدار باشد، (برهان)، رجوع به فیلسوف شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فقا
تصویر فقا
شکافتن شکافت، برکندن
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی تازی گشته الوای زرد الوای سوکوترا (صبر سقوطری) از گیاهان در لغت یونانی به معنی تلخ است و منظور صبر سقوطری است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیقس
تصویر فیقس
لاتینی تازی گشته راش از گیاهان راش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیکا
تصویر فیکا
در رامسر و شهسوار و مازندران بدرخت بید گفته می شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیحا
تصویر فیحا
زمین فراخ، آشام باتوابل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلفیقات
تصویر تلفیقات
جمع تلفیق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توفیقات
تصویر توفیقات
جمع توفیق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یقا
تصویر یقا
ترکی گریپان گریبان نوژه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیحا
تصویر فیحا
((فَ))
زمین فراخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فیفا
تصویر فیفا
((فَ))
بیابان، بیابان بی آب، تخته سنگ نرم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رفیقان
تصویر رفیقان
دوستان
فرهنگ واژه فارسی سره
وسیله ای برای کندن زمین وجین علف هرز
فرهنگ گویش مازندرانی