جدول جو
جدول جو

معنی فیفا - جستجوی لغت در جدول جو

فیفا
زمین و جای فراخ و هموار، بیابان بی آب
تصویری از فیفا
تصویر فیفا
فرهنگ فارسی عمید
فیفا
به یونانی دودالثفل است و به عربی اسم اقحوان است و به سریانی قثاء. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
فیفا
((فَ))
بیابان، بیابان بی آب، تخته سنگ نرم
تصویری از فیفا
تصویر فیفا
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حیفا
تصویر حیفا
(دخترانه)
نام بندری در فلسطین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فافا
تصویر فافا
نیکو، بدیع، زیبا، خوب، برای مثال تو همی گوی شعر تا فردا / بخشدت خواجه جامۀ فافا (بلجوهر - لغتنامه - فافا)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایفا
تصویر ایفا
وفا کردن به عهد، به سر بردن پیمان دوستی، حق کسی را تمام دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فیحا
تصویر فیحا
فراخ، وسیع
فرهنگ فارسی عمید
سلت، طراغوس
لغت نامه دهخدا
بدیع، و اصل آن واه واه یعنی وه وه بوده (!) بمعنی خوب خوب، و واو و فاء به یکدیگر تبدیل جسته اند، (آنندراج)، چیزی بدیع و نیکو، (اوبهی)، هر چیز نیکو و غریب، (برهان) :
تو همی گوی شعر تا فردا
بخشدت خواجه جامۀ فافا،
بلجوهر (از یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ فیف، (منتهی الارب)، رجوع به فیف شود
لغت نامه دهخدا
طاوس باشد، و آن پرنده ای است در هندوستان، (برهان)
لغت نامه دهخدا
به لغت یونانی به معنی دوستدار باشد، (برهان)، رجوع به فیلسوف شود
لغت نامه دهخدا
در رامسر و شهسوار به درخت بید گفته میشود، (فرهنگ فارسی معین)، فک، فیک
لغت نامه دهخدا
اسم عبرانی انفخه است، و به سریانی فیثا نامند، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(فَ یُ)
رمز است از فیقال. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
به یونانی به معنی تلخ ومراد از آن صبر سقوطری است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
سویق است، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
بیابان فراخ و بی آب. ج، فیافی. (منتهی الارب). بیابانی که آب در آن نیست، جای مستوی. (اقرب الموارد). رجوع به فیف شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
بیابان بی آب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، مکان مستوی. (اقرب الموارد). رجوع به فیفاء شود
لغت نامه دهخدا
کورۀ آجرپزی، میفی، (ناظم الاطباء)، کورۀ آجرپزی، (یادداشت مؤلف)، خانه خشت پختن، (آنندراج) (منتهی الارب، مادۀ وف ی)، رجوع به میفاه شود، سرپوش تنور، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، آتشدان که جهت نان واسع سازند، (منتهی الارب) (آنندراج)، آتش پهن کرده برای نان پختن، (ناظم الاطباء)، زمین بلند برآمده، میفاه، (منتهی الارب) (آنندراج)، و رجوع به میفاه شود
لغت نامه دهخدا
بندری به فلسطین دارای 100هزار سکنه و محصولات عمده آن زیتون و مرکبات است
لغت نامه دهخدا
از لحاظ کیف از نظر چگونگی: این دو کتاب کما و کیفا قابل مقایسه با هم نیستند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیکا
تصویر فیکا
در رامسر و شهسوار و مازندران بدرخت بید گفته می شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیاف
تصویر فیاف
جمع فیف، کویر ها جا های هموار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیحا
تصویر فیحا
زمین فراخ، آشام باتوابل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فافا
تصویر فافا
کژ زبان تلنده چیز بدیع و نیکو
فرهنگ لغت هوشیار
مونث اخیف: دو چشمه در تازی به مادیانی گویند که یک چشم سیاه و یک چشم سپید دارد و در نو آوری (بدیع) نام شیوه ای است که در چامه واژه ها یک در میان پنده دار یا بی پنده باشند (پنده نقطه) برای نمونه: تختت معلی تختت ممهد - جشنت مروح جیشت موکد (سلمان ساوجی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیفا
تصویر حیفا
زمین بی باران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایفا
تصویر ایفا
بسر آوردن وعده بپایان بردن وعده، حق کسی را تمام دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیفاء
تصویر فیفاء
کویر فراخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیحا
تصویر فیحا
((فَ))
زمین فراخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فافا
تصویر فافا
هر چیز خوب و بدیع و زیبا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایفا
تصویر ایفا
انجام
فرهنگ واژه فارسی سره
اجرا، اعمال، انجام، ادا، وفای به عهد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
وسیله ای برای کندن زمین وجین علف هرز
فرهنگ گویش مازندرانی