پستاندار خرطوم دار با پوست ضخیم و چروک دار، پاهای ستون مانند و عاج بلند و نسبتاً خمیده که بزرگ ترین جانور خاک زی است، صد و پنجمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۵ آیه، الم تر، در ورزش شطرنج هر یک از دو مهرۀ هر بازیکنی که دارای حرکت مورب می باشد
پستاندار خرطوم دار با پوست ضخیم و چروک دار، پاهای ستون مانند و عاج بلند و نسبتاً خمیده که بزرگ ترین جانور خاک زی است، صد و پنجمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۵ آیه، الم تَرَ، در ورزش شطرنج هر یک از دو مهرۀ هر بازیکنی که دارای حرکت مورب می باشد
شهر ولایت خوارزم را می گفته اند، و آن را در ابتدا فیل و بعدها منصوره خوانده اند و اکنون گرگانج گویند، (از معجم البلدان)، رجوع به فیلان شود دهی است کوچک از دهستان میان رود علیا از بخش نور شهرستان آمل که دارای 10 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
شهر ولایت خوارزم را می گفته اند، و آن را در ابتدا فیل و بعدها منصوره خوانده اند و اکنون گرگانج گویند، (از معجم البلدان)، رجوع به فیلان شود دهی است کوچک از دهستان میان رود علیا از بخش نور شهرستان آمل که دارای 10 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
خرمائی که بعض آن به بعض چسبیده، چون که بشکافند از آن خطوط نمودار شود و کم است که اینچنین درغیر برنی یافت شود. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). - طین صیغل، گلی که بعض آن بر بعض نشسته باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
خرمائی که بعض آن به بعض چسبیده، چون که بشکافند از آن خطوط نمودار شود و کم است که اینچنین درغیر برنی یافت شود. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). - طین صیغل، گلی که بعض آن بر بعض نشسته باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
دهی است از بخش حومه شهرستان ماکو که دارای 426 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله و کاردستی مردم جاجیم بافی و جوراب بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از بخش حومه شهرستان ماکو که دارای 426 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله و کاردستی مردم جاجیم بافی و جوراب بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
حاکم، حکم که حق و باطل جدا کند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). - حکم فیصل، حکم نافذ و روان. - حکومت فیصل، حکومت نافذ و روان. - طعنه فیصل، زخم که جدایی کند میان دو حریف. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ، جداکننده حق و باطل. (یادداشت مؤلف). قاضی. (اقرب الموارد) : جز به فیصل شمشیر به قطع نرسد. (ترجمه تاریخ یمینی). - به فیصل رسیدن، تمام شدن. پایان یافتن جدال و ستیزه: سلطان میان ایشان به وساطت برخاست و کار ایشان به فیصل رسید. (ترجمه تاریخ یمینی). چند بار رسول میان ایشان تردد کرد به فیصل نرسید. (جهانگشای جوینی). - فیصل دادن، حل و فصل کردن امور. (فرهنگ فارسی معین). - فیصل شدن، پایان یافتن. به فیصل رسیدن: شغلی در پیش داریم چنانکه پیداست زود فیصل خواهد شد. (تاریخ بیهقی). - فیصل کردن، فیصل دادن. حل و فصل کردن: بازگردید و ساخته پگاه بیایید تا فردا کار خصم فیصل کرده آید. (تاریخ بیهقی). - فیصل یافتن، مقابل فیصل کردن و فیصل دادن. فیصل شدن. پایان یافتن. به فیصل رسیدن. انجام شدن. رجوع به ترکیب های دیگر فیصل و ترکیب های فیصله شود
حاکم، حکم که حق و باطل جدا کند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). - حکم فیصل، حکم نافذ و روان. - حکومت فیصل، حکومت نافذ و روان. - طعنه فیصل، زخم که جدایی کند میان دو حریف. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ، جداکننده حق و باطل. (یادداشت مؤلف). قاضی. (اقرب الموارد) : جز به فیصل شمشیر به قطع نرسد. (ترجمه تاریخ یمینی). - به فیصل رسیدن، تمام شدن. پایان یافتن جدال و ستیزه: سلطان میان ایشان به وساطت برخاست و کار ایشان به فیصل رسید. (ترجمه تاریخ یمینی). چند بار رسول میان ایشان تردد کرد به فیصل نرسید. (جهانگشای جوینی). - فیصل دادن، حل و فصل کردن امور. (فرهنگ فارسی معین). - فیصل شدن، پایان یافتن. به فیصل رسیدن: شغلی در پیش داریم چنانکه پیداست زود فیصل خواهد شد. (تاریخ بیهقی). - فیصل کردن، فیصل دادن. حل و فصل کردن: بازگردید و ساخته پگاه بیایید تا فردا کار خصم فیصل کرده آید. (تاریخ بیهقی). - فیصل یافتن، مقابل فیصل کردن و فیصل دادن. فیصل شدن. پایان یافتن. به فیصل رسیدن. انجام شدن. رجوع به ترکیب های دیگر فیصل و ترکیب های فیصله شود
زمینی را گویند که بار اول آن را زراعت کرده باشند، (برهان)، زمینی که اول بار بکارند، (اسدی)، مؤلف نویسند: غلط است و معنی ’ابتکار’ دارد و در شعر بوشکور که شاهد اسدی است ’از فیال’ یعنی ’ابتکاراً واز روی ابتکار’، در حاشیۀ فرهنگ اسدی نسخۀ نخجوانی نوشته شده: بزبان به لخیان نخست بود و از فیال یعنی از اول، از نخست، (یادداشتهای مؤلف) : پس این داستان کش بگفت از فیال ابر سیصدوسی وسه بود سال، ابوشکور
زمینی را گویند که بار اول آن را زراعت کرده باشند، (برهان)، زمینی که اول بار بکارند، (اسدی)، مؤلف نویسند: غلط است و معنی ’ابتکار’ دارد و در شعر بوشکور که شاهد اسدی است ’از فیال’ یعنی ’ابتکاراً واز روی ابتکار’، در حاشیۀ فرهنگ اسدی نسخۀ نخجوانی نوشته شده: بزبان به لخیان نخست بود و از فیال یعنی از اول، از نخست، (یادداشتهای مؤلف) : پس این داستان کش بگفت از فیال ابر سیصدوسی وسه بود سال، ابوشکور
جمع واژۀ فیل. (منتهی الارب) : خیول وفیول سلطان به هدم آن حصار و ردم آن دیوار برجوشیدند. (ترجمه تاریخ یمینی). و صف پیاده را بر هم ریختند چون فیول قبول جراحتها کردند. (جهانگشای جوینی)
جَمعِ واژۀ فیل. (منتهی الارب) : خیول وفیول سلطان به هدم آن حصار و ردم آن دیوار برجوشیدند. (ترجمه تاریخ یمینی). و صف پیاده را بر هم ریختند چون فیول قبول جراحتها کردند. (جهانگشای جوینی)
پیل، پستانداری است عظیم الجثه که راستۀ خاصی بنام راستۀ فیلان را به وجود می آورد، در راستۀ فیلان امروز فقط دو گونه موجود است، یکی فیل آسیایی یا هندی و دیگر فیل افریقایی، قد فیلهای هندی از افریقایی کوچکتر و گوشها و عاج آنها نیز کوچکتر است، به طورکلی امروزه فیلها بزرگترین حیوانات خاکزی هستند و دارای خرطوم طویلی میباشند که از اتصال دوجدار بینی و لب بالا به وجود آمده است، بر روی آروارۀ بالایی دو دندان نیش وجود دارد که بسیار طویل میشود و عاج را میسازد، بعلاوه در سراسر دهان فیل فقط چهار دندان آسیا وجود دارد که بر روی هر نیم فک قرار میگیرد، نمو دندانهای آسیا تدریجی است، یعنی در هر زمانی بیش از چهار دندان آسیای عامل در دهان وجود ندارد ولی به محض اینکه دندانی ساییده شد در عقب آن دندان آسیای دیگری رشد میکند به قسمی که در دوران عمر فیل در هر نیم فک شش آسیا تدریجاً ظاهر میشود که سه تای اول را میتوان به منزلۀ دندانهای شیری محسوب داشت و سه تای دوم را بجای آسیاهای دایمی، اولین دندان آسیای شیری در فیلها در سه ماهگی و دومی در دوسالگی و سومی در نه سالگی ظاهر میشود، اولین آسیای اصلی یا دائمی در پانزده سالگی و دومی در بیست سالگی و سومی در سی وپنج سالگی ظاهر میگردد، دست و پای فیلها حجیم و عضلانی است و هر کدام به پنج انگشت ختم میشوند، انگشتان مجموعاً در داخل یک تودۀ عضلانی قرار دارند و فقط انتهای آنها که به سم پهنی ختم میشود آزاد است، فیل را معمولاً در هندوستان و افریقا اهلی میکنند، فیلهای افریقایی بیشتر وحشی هستند و آنها را به منظور استفاده از عاجشان شکار میکنند، برخی فیلها بالغ بر پنجاه تا شصت کیلوگرم عاج میدهند، ارتفاع فیلهای افریقایی تا 4/5 متر نیز میرسد، (فرهنگ فارسی معین)، کلمه فیل در عربی بصورت افیال و فیول جمع بسته میشود، و از آن مشتقات دیگری مستعمل است از جمله فیّال به معنی فیلبان و پیلبان که صیغۀ شغل و مبالغه است: چند فیل که حصن قلب کافر بود بستد، (ترجمه تاریخ یمینی)، پای دربست فیل خاص آورد و از نیتی صادق و یقینی صافی بر قلب ایلک حمله کرد، (ترجمه تاریخ یمینی)، یا مکن با فیلبانان دوستی یا بنا کن خانه ای درخورد فیل، سعدی، - از دماغ فیل افتادن، بسیار متکبر و معجب بودن، به خود مغرور بودن، تکبر بیش از حد، کبر و عجبی که دیگران را ناراحت کند، (یادداشت مؤلف)، - اصحاب الفیل، اصحاب فیل، رجوع به اصحاب الفیل شود، - در زیر پای فیل افکندن، به هلاکت رسانیدن، به خطر انداختن، نابود کردن، سبب نابودی کسی شدن، - فیل آبکش، پیل آبکش، (فرهنگ فارسی معین)، ابر سیاهی که باران آورد، - فیل کسی را یاد هندوستان دادن، به مستی و شور درآوردن، کسی را از حال عادی خارج کردن و در او شور و شوقی پدید آوردن، - فیل کسی یاد هندوستان کردن، به یاد گذشته افتادن، انتقال خیال آدمی به چیزی دور و یا نامناسب، - فیل کوچکه، در تداول، زن فربه را گویند، (یادداشت مؤلف)، - فیل معبری، فیلی بزرگ که بر آن نشینند و از دریا بدان گذرند، - فیل و فنجان، دو چیز نامتناسب، (فرهنگ فارسی معین)، دوچیز را که یکی بسیار کوچک و دیگری بسیار بزرگ باشد و کنار هم قرار گیرند گویند به فیل و فنجان می مانند، نظیر: پیل و پشه، - فیل هوا کردن، چون در جایی ازدحام و شلوغی باشد و از کسی پرسند چه خبر است، گوید: فیل هوا می کنند، (فرهنگ فارسی معین)، کنایه از این است که خبری نیست و هیاهوی بسیار برای هیچ است، ترکیب های دیگر: - فیل آباد، فیل آفرین، فیلاب، فیل استخوان، فیل افکن، فیل افکندن، فیل افکنی، فیل امرود، فیل اوژن، فیل بار، فیل باران، فیل باز، فیل بازی، فیل بالا، فیل بان، فیل بانی، فیل بچه، فیل بند، فیل بندان، فیل پا، فیل پای، فیل پیکر، فیل تل، فیلتن، فیل جادو، فیل جامه، فیل جوش، فیل چران، فیلچه، فیل حمله، فیل خانه، فیلخوار، فیل دار، فیل درفیل، فیل دل، فیل دندان، فیل رنگ، فیل زور، فیل زوری، فیل زهرج، فیل زهره، فیلسار، فیلسای، فیلسته، فیلسم، فیل سوار، فیل سواری، فیل شرم، فیل فام، فیل فکن، فیل قدم، فیلک، فیل گاه، فیل گوش، فیل گوشک، فیلگون، فیل گیر، فیل مال، فیل ماهی، فیل مرغ، فیل وار، فیلوارافکن، فیل وان، فیلی، رجوع به هر یک از این کلمات شود، - امثال: فیل زنده اش هزار تومان، مرده اش هم هزار تومان ؟، در تداول، هنگامی گویند که دو نوع از یک جنس را به قیمت واحد فروشند، یا برای دو چیز - که یکی خوب و دیگری بد است - امتیاز برابر قائل شوند، کار حضرت فیل است، کاری بسیار مشکل است، (فرهنگ فارسی معین)، از قدرت من و شما خارج است، مثل فیل باید توی سرش کوبید، درباره کسی که نصیحت نمی پذیرد استعمال کنند، زیرا فیلبان با کجک به سر فیل می کوبد، (فرهنگ فارسی معین)، ، نام یکی از مهره های شطرنج است که در هر دسته از مهره های سیاه و سفید دو تای آن وجود دارد، جای این مهره خانه سوم از کنار است، یعنی یک فیل بین اسب و شاه و دیگری میان اسب دیگر و وزیر قرار میگیرد، حرکت مهرۀ فیل بطریق مورب است و تا هرچند خانه که در مسیرش مهره ای نباشد میتواند پیش برود: از خسان همت کسان مطلب که رخ و فیل کار شه نکند، خاقانی، چون اسب و فیل نیست دلم خون همی شود ازبهر اسب و فیل دلا خون همی شوی، خاقانی، ز میدانش خالی نبودی چو میل همه وقت پهلوی اسبش چو فیل، سعدی، ، مرد فرومایۀ گران و ثقیل، (از منتهی الارب)
پیل، پستانداری است عظیم الجثه که راستۀ خاصی بنام راستۀ فیلان را به وجود می آورد، در راستۀ فیلان امروز فقط دو گونه موجود است، یکی فیل آسیایی یا هندی و دیگر فیل افریقایی، قد فیلهای هندی از افریقایی کوچکتر و گوشها و عاج آنها نیز کوچکتر است، به طورکلی امروزه فیلها بزرگترین حیوانات خاکزی هستند و دارای خرطوم طویلی میباشند که از اتصال دوجدار بینی و لب بالا به وجود آمده است، بر روی آروارۀ بالایی دو دندان نیش وجود دارد که بسیار طویل میشود و عاج را میسازد، بعلاوه در سراسر دهان فیل فقط چهار دندان آسیا وجود دارد که بر روی هر نیم فک قرار میگیرد، نمو دندانهای آسیا تدریجی است، یعنی در هر زمانی بیش از چهار دندان آسیای عامل در دهان وجود ندارد ولی به محض اینکه دندانی ساییده شد در عقب آن دندان آسیای دیگری رشد میکند به قسمی که در دوران عمر فیل در هر نیم فک شش آسیا تدریجاً ظاهر میشود که سه تای اول را میتوان به منزلۀ دندانهای شیری محسوب داشت و سه تای دوم را بجای آسیاهای دایمی، اولین دندان آسیای شیری در فیلها در سه ماهگی و دومی در دوسالگی و سومی در نه سالگی ظاهر میشود، اولین آسیای اصلی یا دائمی در پانزده سالگی و دومی در بیست سالگی و سومی در سی وپنج سالگی ظاهر میگردد، دست و پای فیلها حجیم و عضلانی است و هر کدام به پنج انگشت ختم میشوند، انگشتان مجموعاً در داخل یک تودۀ عضلانی قرار دارند و فقط انتهای آنها که به سم پهنی ختم میشود آزاد است، فیل را معمولاً در هندوستان و افریقا اهلی میکنند، فیلهای افریقایی بیشتر وحشی هستند و آنها را به منظور استفاده از عاجشان شکار میکنند، برخی فیلها بالغ بر پنجاه تا شصت کیلوگرم عاج میدهند، ارتفاع فیلهای افریقایی تا 4/5 متر نیز میرسد، (فرهنگ فارسی معین)، کلمه فیل در عربی بصورت افیال و فیول جمع بسته میشود، و از آن مشتقات دیگری مستعمل است از جمله فَیّال به معنی فیلبان و پیلبان که صیغۀ شغل و مبالغه است: چند فیل که حصن قلب کافر بود بستد، (ترجمه تاریخ یمینی)، پای دربست فیل خاص آورد و از نیتی صادق و یقینی صافی بر قلب ایلک حمله کرد، (ترجمه تاریخ یمینی)، یا مکن با فیلبانان دوستی یا بنا کن خانه ای درخورد فیل، سعدی، - از دماغ فیل افتادن، بسیار متکبر و معجب بودن، به خود مغرور بودن، تکبر بیش از حد، کبر و عجبی که دیگران را ناراحت کند، (یادداشت مؤلف)، - اصحاب الفیل، اصحاب فیل، رجوع به اصحاب الفیل شود، - در زیر پای فیل افکندن، به هلاکت رسانیدن، به خطر انداختن، نابود کردن، سبب نابودی کسی شدن، - فیل آبکش، پیل آبکش، (فرهنگ فارسی معین)، ابر سیاهی که باران آورد، - فیل کسی را یاد هندوستان دادن، به مستی و شور درآوردن، کسی را از حال عادی خارج کردن و در او شور و شوقی پدید آوردن، - فیل کسی یاد هندوستان کردن، به یاد گذشته افتادن، انتقال خیال آدمی به چیزی دور و یا نامناسب، - فیل کوچکه، در تداول، زن فربه را گویند، (یادداشت مؤلف)، - فیل معبری، فیلی بزرگ که بر آن نشینند و از دریا بدان گذرند، - فیل و فنجان، دو چیز نامتناسب، (فرهنگ فارسی معین)، دوچیز را که یکی بسیار کوچک و دیگری بسیار بزرگ باشد و کنار هم قرار گیرند گویند به فیل و فنجان می مانند، نظیر: پیل و پشه، - فیل هوا کردن، چون در جایی ازدحام و شلوغی باشد و از کسی پرسند چه خبر است، گوید: فیل هوا می کنند، (فرهنگ فارسی معین)، کنایه از این است که خبری نیست و هیاهوی بسیار برای هیچ است، ترکیب های دیگر: - فیل آباد، فیل آفرین، فیلاب، فیل استخوان، فیل افکن، فیل افکندن، فیل افکنی، فیل امرود، فیل اوژن، فیل بار، فیل باران، فیل باز، فیل بازی، فیل بالا، فیل بان، فیل بانی، فیل بچه، فیل بند، فیل بندان، فیل پا، فیل پای، فیل پیکر، فیل تل، فیلتن، فیل جادو، فیل جامه، فیل جوش، فیل چران، فیلچه، فیل حمله، فیل خانه، فیلخوار، فیل دار، فیل درفیل، فیل دل، فیل دندان، فیل رنگ، فیل زور، فیل زوری، فیل زهرج، فیل زهره، فیلسار، فیلسای، فیلسته، فیلسم، فیل سوار، فیل سواری، فیل شرم، فیل فام، فیل فکن، فیل قدم، فیلک، فیل گاه، فیل گوش، فیل گوشک، فیلگون، فیل گیر، فیل مال، فیل ماهی، فیل مرغ، فیل وار، فیلوارافکن، فیل وان، فیلی، رجوع به هر یک از این کلمات شود، - امثال: فیل زنده اش هزار تومان، مرده اش هم هزار تومان ؟، در تداول، هنگامی گویند که دو نوع از یک جنس را به قیمت واحد فروشند، یا برای دو چیز - که یکی خوب و دیگری بد است - امتیاز برابر قائل شوند، کار حضرت فیل است، کاری بسیار مشکل است، (فرهنگ فارسی معین)، از قدرت من و شما خارج است، مثل فیل باید توی سرش کوبید، درباره کسی که نصیحت نمی پذیرد استعمال کنند، زیرا فیلبان با کجک به سر فیل می کوبد، (فرهنگ فارسی معین)، ، نام یکی از مهره های شطرنج است که در هر دسته از مهره های سیاه و سفید دو تای آن وجود دارد، جای این مهره خانه سوم از کنار است، یعنی یک فیل بین اسب و شاه و دیگری میان اسب دیگر و وزیر قرار میگیرد، حرکت مهرۀ فیل بطریق مورب است و تا هرچند خانه که در مسیرش مهره ای نباشد میتواند پیش برود: از خسان همت کسان مطلب که رخ و فیل کار شه نکند، خاقانی، چون اسب و فیل نیست دلم خون همی شود ازبهر اسب و فیل دلا خون همی شوی، خاقانی، ز میدانْش خالی نبودی چو میل همه وقت پهلوی اسبش چو فیل، سعدی، ، مرد فرومایۀ گران و ثقیل، (از منتهی الارب)
این واژه در فرهنگ معین آمده و از آن روی که کجایی بودن آن آشکار نگردیده ناگزیر باید آن را چنین نوشت: فیتل از گیاهان و شاید فیظل گیاهی است از تیره چتریان که علفی و پایااست و گلهایش بشکل گل حویج است و در سراسر مناطق معتدل افریقا و اروپا و آسیا می روید و در طب عوام به عنوان مدر و مقوی مصرف می شود
این واژه در فرهنگ معین آمده و از آن روی که کجایی بودن آن آشکار نگردیده ناگزیر باید آن را چنین نوشت: فیتل از گیاهان و شاید فیظل گیاهی است از تیره چتریان که علفی و پایااست و گلهایش بشکل گل حویج است و در سراسر مناطق معتدل افریقا و اروپا و آسیا می روید و در طب عوام به عنوان مدر و مقوی مصرف می شود
از ریشه پارسی پیلبان، پیلدار در لغت فرس آمده: زمینی باشد که اول بار بکارند. ابو شکور گوید: مرین داستان کس نگفت از فیال ابر سیصد و سی و سه بود سال. مرحود دهخدا در مورد معنی فوق نوشته ند: غلط است در شعر (ابو شکور) معنی ابتکارا می دهد کش بگفت از فیال. تیری که پیکان آن دو شاخه باشد
از ریشه پارسی پیلبان، پیلدار در لغت فرس آمده: زمینی باشد که اول بار بکارند. ابو شکور گوید: مرین داستان کس نگفت از فیال ابر سیصد و سی و سه بود سال. مرحود دهخدا در مورد معنی فوق نوشته ند: غلط است در شعر (ابو شکور) معنی ابتکارا می دهد کش بگفت از فیال. تیری که پیکان آن دو شاخه باشد
پستانداری است عظیم الجثه و علف خوار با بینی درازی موسوم به خرطوم و دو دندان نیش به نام عاج که بسیار گران بهاست، یکی از مهره های شطرنج فیل و فنجان: دو چیز نامتناسب از نظر اندازه فیل کسی یاد هندوستان کردن: کنایه از به هوس افتادن
پستانداری است عظیم الجثه و علف خوار با بینی درازی موسوم به خرطوم و دو دندان نیش به نام عاج که بسیار گران بهاست، یکی از مهره های شطرنج فیل و فنجان: دو چیز نامتناسب از نظر اندازه فیل کسی یاد هندوستان کردن: کنایه از به هوس افتادن