جدول جو
جدول جو

معنی فیظان - جستجوی لغت در جدول جو

فیظان
(ذَ طَ سَ)
مردن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). رجوع به فیظ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فیضان
تصویر فیضان
فراوان شدن آب و روان گشتن آن، فروریختن آب از ظرفی یا از جایی از کثرت آن، لبریز شدن
فرهنگ فارسی عمید
(ذِ)
فیخ. (اقرب الموارد). رجوع به فیخ شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش معلم کلایۀ شهرستان قزوین که دارای 272 تن سکنه است، آب آن از چشمه سارها و محصول عمده اش غله و ارزن است، گروهی از مردم ده برای تأمین معاش به تنکابن میروند و گروهی کرباس و گلیم می بافند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
موضعی است نزدیک باب الابواب، و نیز گویند اسم خوارزم است و آن را سپس منصوره و بعد گرگانج خوانده اند، (منتهی الارب)، و پادشاه آن رافیلانشاه نامند، و ایشان نصاری هستند و زبانی مخصوص دارند، (از معجم البلدان)، رجوع به فیل شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
عهد و پیمان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
به معنی حسن هدی باشد، و آن محبت نفس است به تکمیل خود به خوبی قول و فعل، (برهان)، ظاهراً برساختۀ فرقۀ آذرکیوان است، (از حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
قریه ای است در نزدیکی مرو، (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش سربند شهرستان اراک که دارای 2314 تن سکنه است، آب آن از قنات و محصول عمده اش غله، صیفی، عسل و چغندر است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی است از بخش زرقان شهرستان شیراز که دارای 34 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(ذَ عَ)
دمیدن بوی مشک، جوشیدن دیگ، خون برآوردن زخم، فراخ شدن تاراج. (منتهی الارب). رجوع به فیاح و فیح و فوح شود
لغت نامه دهخدا
در حال فیریدن، فیرنده، (یادداشت مؤلف) :
اگرچه خر به نیسان شاد و فیران و دنان باشد
زبهر خر نمیگردد به نیسان دشت چون بستان،
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(قِ)
مخلافی است به یمن و آن را مخلاف قیظان نامند و آن نزدیک به ذی جبله است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
مرد دراز و نیکو موی، شعر فینان، موی دراز و نیکو. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
بدخوی سخت دل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی است از بخش الیگودرز شهرستان بروجرد که دارای 508 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله، لبنیات و کاردستی مردم بافتن قالی و جاجیم است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شیظان
تصویر شیظان
بد خوی سنگدل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیضان
تصویر فیضان
شارش، لبریزی ریخته شدن آب از بسیاری لبریز شدن، ریزش آب، یزش فیض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فینان
تصویر فینان
گیسوی دراز، مرد دراز موی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیران
تصویر فیران
جمع فار، موشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیضان
تصویر فیضان
((فَ یَ))
بسیار شدن آب و سرریز شدن آن، لبریز شدن، ریزش، ریزش آب
فرهنگ فارسی معین