جدول جو
جدول جو

معنی فیروزرام - جستجوی لغت در جدول جو

فیروزرام
از قرای ری، (معجم البلدان)، و از آثار پیروزبن یزدجرد است، (فارسنامۀ ابن البلخی)، اکنون دهی بدین نام در استان مرکز نیست، رجوع به فیروزبران و فیروزبهرام شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فیروزان
تصویر فیروزان
(پسرانه)
پیروزان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پیروزرای
تصویر پیروزرای
پیروز و کامیاب در رای و اندیشه، برای مثال جوان بخت بادی و پیروزرای / توانا و دانا و کشورگشای (نظامی۵ - ۹۸۷)
فرهنگ فارسی عمید
(زَ / زِ رَ)
رجوع به فیروزه رنگ شود
لغت نامه دهخدا
فیروزرام که فیروز ساسانی ساخت امروز فیروزبران میخوانند. (نزهه القلوب حمدالله مستوفی چ لیدن ص 53). ازدهات نزدیک ری بوده است. رجوع به فیروزبهرام شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ سَیْ یا)
دهی است از بخش غار در جنوب شهرستان تهران که دارای 465 تن سکنه است. آب آن از قنات و رود کن. محصول عمده اش غله، صیفی و چغندرقند است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش بندپی شهرستان بابل که دارای 53تن سکنه است، آب آن از سجادرود و چشمه سارها و محصول عمده اش برنج است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
پیروزحال، (فرهنگ فارسی معین)، که حال او حکایت از پیروزی کند
لغت نامه دهخدا
تسلط، چیرگی، دیگران را به اطاعت داشتن:
به فیروزرایی شه نیکبخت
به تخت رونده برآمد ز تخت،
نظامی،
رجوع به فیروزرای شود
لغت نامه دهخدا
آنچه مبارک و میمون باشد، که بر آن تفاؤل نیک زنند، که آن را نیک دانند:
همان کعبه را نیز بیند جمال
شود شاد از آن نقش فیروزفال،
نظامی،
رجوع به فیروزفالی شود
لغت نامه دهخدا
بهمنی، از مشاهیر سلاطین سند است که در 825 هجری قمری درگذشته، او راست:
در آتش مرده فکر زایل نکنی
اندیشه به هر خیال هایل نکنی
این نقد خزینۀ دماغ است بکوش
تا صرف به جنس های باطل نکنی،
(از مجمعالفصحاء رضاقلیخان هدایت چ سنگی تهران ج 1 ص 41)
لغت نامه دهخدا
بروایت شاهنامه نام قدیم ری است:
یکی شارسان کرد پیروزرام
بفرمود کو را نهادند نام
جهاندیده گوینده گفت این ری است
که آرام شاهان فرخ پی است،
فردوسی،
، فیروزرام، بگفتۀ معجم البلدان از قراء ری بوده است
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش صومای شهرستان ارومیه که دارای 213 تن سکنه است، آب آن از دره شوریک و محصول عمده اش غله، توتون و هنر دستی مردم جاجیم بافی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
دارای رایی با ظفر قرین، در اندیشه و رای مظفر و منصور:
خردمند بادی و پیروزرای
بپاکی بماناد مغزت بجای،
فردوسی،
جوانبخت بادی و پیروزرای
توانا و دانا و کشورگشای،
نظامی،
وزیر خردمند پیروزرای
بپیروزی شاه شد رهنمای،
نظامی
لغت نامه دهخدا
(رو رَ)
پیروزجنگ. رجوع به پیروزجنگ شود:
سواری شود نیک و پیروزرزم
سر انجمنها برزم و ببزم.
دقیقی (از شاهنامۀ فردوسی)
لغت نامه دهخدا
دارای نامی با ظفر و کامیابی قرین:
که پیروزنامست و پیروزبخت
ازو سربلندست دیهیم و تخت،
فردوسی،
که پیروزنامست و پیروزبخت
همی بگذرد کلک او بر درخت،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
آنکه فکرش بر دیگران برتری دارد، آنکه دیگران از او اطاعت کنند:
چه فرمایدم شاه فیروزرای
که فرمان فرمانده آرم بجای،
نظامی
لغت نامه دهخدا
نام یکی از بخش های قدیم ری بوده است: قوهه و شندر و طهران و فیروزان از معظم ناحیت غار است، (نزهه القلوب حمداﷲ مستوفی چ لیدن ص 53)
محلی در دوفرسخی جنوب شرقی شیراز، (از فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فیروز رای
تصویر فیروز رای
پیروزمند پیروز گر
فرهنگ لغت هوشیار