جدول جو
جدول جو

معنی فیروزج - جستجوی لغت در جدول جو

فیروزج
فیروزه، نوعی کانی قیمتی به رنگ آبی آسمانی یا سبز که در جواهرسازی کاربرد دارد
تصویری از فیروزج
تصویر فیروزج
فرهنگ فارسی عمید
فیروزج(زَ)
معرب پیروزگ. پیروزه. فیروزه. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به فیروزه شود
لغت نامه دهخدا
فیروزج
پارسی تازی گشته پیروز فیروزه یکی از احجار آذرین که ترکیب آن عبارت از فسفات ئیدراته آلومینیوم طبیعی است. وزن مخصوص بین 62، 2 تا 83، 2 است و سختیش برابر شیشه یعنی مساوی با 6 می باشد، فیروزه به مناسبت رنگ آبی درخشانی که دارد بزودی در بین احجار کریمه شناخته می شود. همیشه بی شکل است. و در حالت طبیعی در آن رگه های قهوه یی یا سفید رنگ مشاهده می گردد. شکست فیروز ناصاف است و معمولا رنگش در برابر رطوبت یا خشکی هوا و در ارتفاعات تغییر می کند. مرغوبترین نوع فیروزه رنگ آبی آسمانی خوش رنگ می باشد که مخصوص ایران است و در محلی موسوم به معدن در نزدیک نیشابور وجود دارد. در ترکیه و هند نیز معادن فیروزه موجود است که رنگهای آن غالبا آبی مایل به سبز یا سبز زیتونی و سبز مایل به زرد است پیروزه فیروزج حجرالظفر حجرالغلبه حجرالعین حجرالجاه یا فیروزه بادامی. فیروزه ای که به شکل حباب و یا بادام است. یا فیروزه بو اسحاقی (بوسحاقی)، پیروزه بو اسحاقی فیروزه منسوب بمعدن نیشابور: راستی خاتم فیروزه بو اسحاقی خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود. (حافظ 141) توضیح بعضی تصور کرده اند که فیروزه بواسحاقی وجود خارجی نداشته و ماخوذ از همین بیت حافظ است که اشاره بممدوح وی شیخ ابواسحاق اینجوست ولی باید دانست که قرنها پیش از حافظ فیروزه بوسحاقی را می شناختند در بیت حافظ هم ایهام است بدو معنی: الف - خاتم شیخ ابواسحاق ب - فیروزه مخصوص بواسحاقی که نامبردار بوده. یا فیروزه رگدار. قسمی فیروزه ناصاف و قیمتی: قدر می خواهی ز مردم چون فلک ناصاف باش هست از آن فیروزه رگدار را قیمت گران. یا فیروزه زنده. فیروزه خوش رنگ مقابل فیروزه مرده. یا فیروزه کهن (کهنه)، فیروزه قدیمی که خوشرنگ و گرانبها تر است. یا فیروزه مرده. فیروزه بد رنگ مقابل فیروزه زنده، برنگ فیروزه کبود. یا خیمه فیروزه. سرا پرده نیلی، آسمان: بالای هفت خیمه فیروزه دان ز قدر میدانگهی که هست در آن عسکر سخاش
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فیروزان
تصویر فیروزان
(پسرانه)
پیروزان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پیروزه
تصویر پیروزه
(پسرانه)
در اوستا لقب هوشنگ پسر سیامک پادشاه داستانی ایران، عنوان هر یک از پادشاهان سلسله داستانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فیروزه
تصویر فیروزه
(دخترانه)
پیروزه، سنگی گرانبها با رنگ فیروزه ای آبی یا سبز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فیروز
تصویر فیروز
(پسرانه)
پیروز و مظفر، پیروز، مظفر و منصور
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فیروز
تصویر فیروز
فیروزه، نوعی کانی قیمتی به رنگ آبی آسمانی یا سبز که در جواهرسازی کاربرد دارد
فرهنگ فارسی عمید
نوعی کانی قیمتی به رنگ آبی آسمانی یا سبز که در جواهرسازی کاربرد دارد
فرهنگ فارسی عمید
پیروز بودن، یا پیروز شدن، فتح، نصرت، نجح، ظفر، فوز، کامیابی، کام، موفقیت، (یادداشت مؤلف) :
زویسه به قارن رسید آگهی
که آمد به فیروزی و فرهی،
فردوسی،
چو بگذشت یک چند از نامدار
به فیروزی و دولت شهریار،
فردوسی،
تو را باد فیروزی و فرهی
بزرگی و دیهیم شاهنشهی،
فردوسی،
درآمد تو را روز بهمنجنه
به فیروزی این روز را بگذران،
منوچهری،
به فیروزی بخت فرخنده فال
درآمد به بخشیدن ملک و مال،
نظامی،
به بخارا رفت و به فراغ دل و فیروزی بخت بر تخت مملکت خویش قرار گرفت، (ترجمه تاریخ یمینی)،
صبوری نامۀ فیروزی آمد
قویتر پایۀ بهروزی آمد،
جامی،
جنابش پارسایان راست محراب دل و دیده
جبینش صبح خیزان راست روز فتح و فیروزی،
حافظ،
ترکیب ها:
- فیروزی بخشیدن، فیروزی دادن، فیروزی رسان، فیروزی مند، فیروزی یافتن، رجوع به هر یک از این کلمات شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
نام مراتع ییلاقی است که طایفۀ فیروزجاهی در آن ییلاق و قشلاق میکنند. و هر خانواده در کنار یکی از چشمه سارهای آن موقتاًساکن و به نگهداری احشام مشغول میشوند. زنان این طایفه شال پشمی و کرباس می بافند. عده آنان در حدود 5 تا 6 هزار تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
مطابق روایات مورخان اسلامی ازجمله ثعالبی، نام یکی از پادشاهان سلسلۀ اشکانی است ولی ظاهراً در این نام از چند جهت اشتباه صورت گرفته است: یکی اینکه در تاریخهای اوایل اسلام اغلب نام شاهان و وقایع ایران در زمان سلسله های مختلف در هم آمیخته و اغلب مثلاً نامهای ساسانی را بر شاهان اشکانی گذاشته اند، آنچه از تاریخ ایران باستان پیرنیا استنباط میشود وی نامش بلاش بوده و پیروز لقب اوست: ’بعد از تیگران اول برادرش ’دیگران’ به تخت ارمنستان نشست و این زمان مطابق با سلطنت فیروزشاه پارسی بود، او چهل سال سلطنت کرد بی اینکه کار مهمی انجام دهد، در موقعی که تیتوس دوم امپراطور روم مرد تیگران اسیر دختری یونانی گردید، فیروز به امپراطوری روم حمله کرد و از این جهت او را فیروز یعنی فاتح خواندند، زیرا قبل ازآن او را به یونانی ولوگزس مینامیدند - و در زبان پهلوی بلاش را ولگاش یا ولخاش می گفتند، ولوگزس یونانی شدۀ این اسم است’، از این نوشتۀ موسی خورن صریحاً استنباط میشود که فیروز لقب بلاش بوده و به معنی فاتح است و اینکه بعضی نویسندگان قرون اسلامی اسم شاهی از سلسلۀ اشکانی را ’فیروز’ نوشته اند به جهت این است که لقب را اسم تصور کرده اند ... در جای دیگر موسی خورن مورخ معروف ضمن اشاره به سی ودومین سال سلطنت همین فیروزشاه پارس او را بنام ولگاش (بلاش) یاد میکند، (از ایران باستان پیرنیا ص 2588 و 2589)، رجوع به بلاش و نیز رجوع به ایران باستان ص 2582، 2563 و 2549 شود
مکنی به ابومخلد، او را الیاس نیز گفته اند، تابعی است، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
نام چند تن ازشاهان و شاهزادگان و نجبای ایران در زمان ساسانیان و دیگر ادوار پیش از اسلام است، رجوع به پیروز شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش حومه شهرستان مشهد که دارای 36 تن سکنه است، آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله و بنشن است، آن را اهالی، ’پیروزآباد’ نیز گویند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از بخش لنگۀ شهرستان لار که در شوره زار واقع و دارای پانزده تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت که دارای 25 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
نام روز سیم از خمسۀ مسترقۀ سالهای ملکی، (برهان)، رجوع به پیروز شود،
پیروز، (فرهنگ فارسی معین)، مظفر و منصور و آنکه حاجاتش برآمده باشد، (برهان) :
چو تاج بزرگی به سر برنهاد
چنین گرد بر تخت فیروز باد،
فردوسی،
کسی باشد از بخت فیروز و شاد
که باشد همیشه دلش پر ز داد،
فردوسی،
به فیروز بخت شه افراسیاب
کنم دشت ایران چو دریای آب،
فردوسی،
لب بخت فیروز را خنده ای
مرا نیز مروای فرخنده ای،
عنصری،
عقیقین لبش فیروز گشته
جهان بر حال او دلسوز گشته،
فخرالدین اسعد،
دولت فیروز و رأی روشن و بخت جوان
همت والا و عزم فرخ و امر روان،
عبدالواسع جبلی،
- ترکیب ها:
- فیروزآباد، فیروز آمدن، فیروزان، فیروزاختر، فیروزبخت، فیروزبختی، فیروزبهرام، فیروزپی، فیروزجاه، فیروزجرد، فیروزجنگ، فیروزحال، فیروزرام، فیروزرای، فیروزرایی، فیروزسالار، فیروز شدن، فیروزفال، فیروزفالی، فیروز کردن، فیروزکلا، فیروزکوه، فیروزگرد، فیروز گردیدن، فیروز گشتن، فیروزمند، فیروزمندی، فیروزنین، فیروزه، فیروزی، رجوع به هریک از این کلمات شود، و با کلمات بهر و رزم و روز و طالع و عزم و نوش نیز آید
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش مرکزی شهرستان آباده که دارای 385 تن سکنه است، آب آن از قنات و محصول عمده اش غله، لبنیات، انگور و بادام و کاردستی مردم بافتن کرباس و گیوه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از بخش زرقان شهرستان شیراز که دارای 290 تن سکنه است، آب آن از رود سیوند و محصول عمده اش غله و چغندر است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از بخش زرقان شهرستان شیراز که دارای 350 تن سکنه است، آب آن از رود کر و محصول عمده اش غله و برنج است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از بخش حومه شهرستان نیشابور که دارای 76 تن سکنه است، آب آن از قنات و محصول عمده اش غله است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی است از بخش شیروان شهرستان قوچان که در کنار مرز ایران و شوروی و در باختر قراول تپه و در هشتادهزارگزی شمال شیروان واقع است. در حدود 4500 تن سکنه دارد. محصول عمده اش غله و میوه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
منسوب به فیروز که از قرای حمص شام است، (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
معرب فیروزه. (آنندراج). مأخوذ از پیروزۀ پارسی و بمعنی آن. (ناظم الاطباء). رجوع به پیروزه و فیروزه شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
منسوب به فیروزج. فیروزه ای، به رنگ فیروزه. رنگ آبی روشن
لغت نامه دهخدا
(جَ)
پیروزجنگ. (فرهنگ فارسی معین) : فیروزجنگ بودی و از سفرها هیچ بی مراد بازنگشته بود. (چهارمقالۀ عروضی). مردی فیروزجنگ است. (المضاف الی بدایع الازمان ص 47)
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش بندپی شهرستان بابل که دارای 53تن سکنه است، آب آن از سجادرود و چشمه سارها و محصول عمده اش برنج است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دیروزی
تصویر دیروزی
منسوب به دیروز دیروزین، تازه پدید آمده: طفل دیروزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیروزج
تصویر بیروزج
پارسی تازی شده فیروزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیروزی
تصویر فیروزی
پیروزی
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از سنگهای آذرین که ترکیب آن از فسفات ئیدراته آلومینیوم طبیعی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیروز
تصویر فیروز
مظفر و منصور، پیروز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیروز
تصویر فیروز
پیروز، برنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فیروزی
تصویر فیروزی
پیروزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فیروزه
تصویر فیروزه
((زِ))
پیروزه، از سنگ های گران بهای معدنی به رنگ آبی آسمانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فیروز
تصویر فیروز
پیروز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نیروزا
تصویر نیروزا
مقوی
فرهنگ واژه فارسی سره
برنده، پیروز، پیروزمند، ظفرمند، غالب، فاتح، مظفر
متضاد: مغلوب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پیروزی، ظفرمندی، فتح، کامیابی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر بیند فیروزه به خروار داشت، دلیل که به قدر آن مال یابد. جابر مغربی
فیروزه درخواب دیدن، ظفر و قوت حال روانی است. اگر بیند فیروزه از وی ضایع گردد، دلیل که مرادش برنیابد. محمد بن سیرین
دیدن فیروزه درخواب بر چهار وجه است. اول: ظفر و نصرت. دوم: حاجت روائی. سوم: قدرت و قوت. چهارم: ولایت .
فرهنگ جامع تعبیر خواب