جدول جو
جدول جو

معنی فیرزانی - جستجوی لغت در جدول جو

فیرزانی(رُ)
منسوب به فیرزان که نام اجدادی است. (سمعانی). ظاهراً مخفف فیروزانی است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فیروزان
تصویر فیروزان
(پسرانه)
پیروزان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرزانگی
تصویر فرزانگی
دانایی، خردمندی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیروانی
تصویر شیروانی
پوششی که با چوب و حلبی بر روی سقف بعضی از خانه ها درست می کنند
از مردم شیروان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زیرزبانی
تصویر زیرزبانی
پول یا هدیه که داماد در شب زفاف به عروس می دهد تا حرف بزند، کنایه از سخن آهسته و زیر لب
فرهنگ فارسی عمید
منسوب است به فارفان که قریه ای است از قرای اصفهان، (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ)
منسوب به قیروان. (از معجم البلدان). رجوع به قیروان شود
لغت نامه دهخدا
(فَ نَ / نِ)
حکمت. خرد. خردمندی. عاقلی. بخردی. (یادداشت به خط مؤلف). در زبان پهلوی فرزانکیه، از: فرزانک + ئیه که یاء نسبت است. (از حاشیۀ برهان چ معین) :
گوی پیشرو نام او خانگی
که همتا نبودش به فرزانگی.
فردوسی.
کجات آن همه زور و مردانگی
سلیح و دل و گنج و فرزانگی.
فردوسی.
که سالاری و زور و مردانگی
تو را دادم و گنج و فرزانگی.
فردوسی.
با همه فرزانگی و عقل مغاندیش
بر خر مغ عاجزم که پیر و جوانم.
سوزنی (دیوان ص 455).
غافل بودن نه ز فرزانگی است
غافلی از جملۀ دیوانگی است.
نظامی.
سخن گفتن نرم فرزانگی است
درشتی نمودن ز دیوانگی است.
نظامی.
بوالعجبیهای خیالت ببست
چشم خردمندی و فرزانگی.
سعدی.
پس از هوشمندی و فرزانگی
چو دف برزدندش به دیوانگی.
سعدی.
بزرگان روشندل نیک بخت
به فرزانگی تاج بردند و تخت.
سعدی.
- نافرزانگی، بی خردی. بی عقلی:
چو ساقی درشراب آمد به نوشانوش در مجلس
به نافرزانگی گفتند کاول مرد فرزانه.
سعدی
لغت نامه دهخدا
پیلبانی، (فرهنگ فارسی معین)، عمل و شغل پیلبان، پیلبانی
لغت نامه دهخدا
نام یکی از بخش های قدیم ری بوده است: قوهه و شندر و طهران و فیروزان از معظم ناحیت غار است، (نزهه القلوب حمداﷲ مستوفی چ لیدن ص 53)
محلی در دوفرسخی جنوب شرقی شیراز، (از فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
منسوب به فورفاه که از قرای سغد است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(فیرْ)
فاریابی. (سمعانی). رجوع به فاریابی شود
لغت نامه دهخدا
عمر بن متی. یکی از دانشمندان نساطره در قرن شانزدهم میلادی بوده. او راست ترجمه کتاب ’الجدل’ تألیف ماری بن سلیمان دانشمند نسطوری قرن دوازدهم میلادی که بزبان کلدانی سریانی نوشته و عمر بن متی الطیرهانی بمشارکت صلبیابن یوحنا الموصلی آن کتاب را نقل و ترجمه بزبان عربی کرده اند. کتاب مذکور با ترجمه لاتینی آن به اهتمام و عنایت اب جسمندی برم از سال 1896 تا سال 1899 میلادی بطبع رسیده، موضوع کتاب تواریخ بطارکۀ نساطره تا سال 317 میلادی است. رجوع بکتاب الاّداب السریانیه تألیف اب روبنس دودوال شود. (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1255)
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ)
دهی است از بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار، دارای 250 تن سکنه. آب آن از باران و محصول عمده اش حبوبات، ذرت و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دَ رِ)
کنایه از دنیاست:
شبی رخ تافته زین دیر فانی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
خرپشته ای که به روی سقف خانه بنا می کنند، (ناظم الاطباء)، سقفی پوشیده از تنکۀ آهن یا آهن سفید و حلبی به شکل خرپشته، (یادداشت مؤلف)، نوعی خیمۀ چهارگوشه، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(شیرْ)
منسوب و متعلق به ملک شیروان. (ناظم الاطباء). از مردم شیروان. (از یادداشت مؤلف). رجوع به شیروان شود
لغت نامه دهخدا
(شیرْ)
شغل شیروان. شیربانی. (یادداشت مؤلف). رجوع به شیروان شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
منسوب به فابزان. رجوع به فابزان شود
لغت نامه دهخدا
سرعت در رفتار، تندی کردن در رفتار:
اگر همچنین تیزرانی کنند
به یک روز دیگر بدینجا رسند،
فردوسی،
رجوع به تیز راندن و تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
منسوب است به سیرجان که از بلاد کرمان میباشد، (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
ساربان. (دزی ج 1 ص 713)
لغت نامه دهخدا
دهی ازدهستان لاهیجان بخش حومه شهرستان مهاباد، واقع در 57/5 هزارگزی باختر مهاباد و 5هزارگزی باختر شوسۀ خانه به نقده، کوهستانی، سردسیر، سالم، دارای 61 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصولات آنجا غلات و توتون و حبوبات شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی جاجیم بافی و راه آن مالرو است، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
برمه، نام جمهوری واقع در جنوب شرقی آسیا در شبه جزیره هندوچین، پایتختش رانگون است، و رجوع به برمه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ زُ / زَ)
منسوب بخیزران. (از انساب سمعانی) :
و آن جسم لطیف خیزرانی
درخورد شکنجه نیست دانی.
نظامی.
نی گشته قضیب خیزرانیش
خیری شده رنگ ارغوانیش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
خانه عاریتی:
چو داری در خراسان مرزبانی
چرا جویی دگر جا ایرمانی،
(ویس و رامین)،
تو خود گیر کاندر جهان دیر مانی
چو بنیاد بر خانه ایرمانی،
(از تاریخ گزیده)، لغهً مرکب است از ایزد (فرشته) + گشن (نر، فحل) + اسب، جمعاً یعنی دارندۀ اسب نر ایزدی، (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
نام تیره ای از کردان مغرب ایران
لغت نامه دهخدا
(شیرْ)
دهی است از بخش شاهپور شهرستان خوی. سکنۀ آن 172 تن و آب آن از چشمه و باران. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فرزانگی
تصویر فرزانگی
خردمندی، عاقلی، بخردی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیروانی
تصویر شیروانی
پوششی که با چوب و حلب بر روی سقف بعضی خانه ها درست می کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیرجانی
تصویر سیرجانی
منسوب به سیرجان از مردم سیرجان اهل سیرجان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میرزایی
تصویر میرزایی
نویسندگی، منشی گری، امیرزادگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرزانگی
تصویر فرزانگی
((فَ رْ نِ))
دانایی، حکمت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیروانی
تصویر شیروانی
پوششی که با چوب، حلب و آهن روی سقف بعضی از خانه ها سازند، نوعی خیمه چهارگوش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرزانگی
تصویر فرزانگی
حکمت
فرهنگ واژه فارسی سره