جمع واژۀ فکره و فکری ̍. (از اقرب الموارد). جمع واژۀ فکرت. (فرهنگ فارسی معین) : خدای در سر او همتی نهاد بزرگ چنانکه گنج به رنج است از آن ودل به فکر. فرخی. از که پرسی بجز از دل تو بد و نیک جسد چون همی دانی کو معدن علم و فکر است. ناصرخسرو. یک همت تو حاصل گرداندم همم یک فکرت تو زایل گرداندم فکر. مسعودسعد. مرگ یاران شنیدم از ره گوش دلم امروز کشتۀ فکر است. خاقانی. - فکر داشتن، اندیشیدن. در فکر فرورفتن: از این سرای بدر هیچ می نداند چیست از آن سبب همه ساله به دل فکر دارد. ناصرخسرو. رجوع به فکرت شود
جَمعِ واژۀ فکره و فِکری ̍. (از اقرب الموارد). جَمعِ واژۀ فکرت. (فرهنگ فارسی معین) : خدای در سر او همتی نهاد بزرگ چنانکه گنج به رنج است از آن ودل به فکر. فرخی. از که پرسی بجز از دل تو بد و نیک جسد چون همی دانی کو معدن علم و فکر است. ناصرخسرو. یک همت تو حاصل گرداندم همم یک فکرت تو زایل گرداندم فکر. مسعودسعد. مرگ یاران شنیدم از ره گوش دلم امروز کشتۀ فکر است. خاقانی. - فکر داشتن، اندیشیدن. در فکر فرورفتن: از این سرای بدر هیچ می نداند چیست از آن سبب همه ساله به دل فکر دارد. ناصرخسرو. رجوع به فکرت شود
در تازی نیامده اندیشه مند در خود فرو رفته، مینیتیک سگالی مربوط به فکر متعلق به اندیشه: هیچ همی نماید ترا که نامی و حسی و فکری هر یک نفسی است جدا، متفکر اندیشه مند: حالت هر روز را نداری فکری و پژمرده هستی
در تازی نیامده اندیشه مند در خود فرو رفته، مینیتیک سگالی مربوط به فکر متعلق به اندیشه: هیچ همی نماید ترا که نامی و حسی و فکری هر یک نفسی است جدا، متفکر اندیشه مند: حالت هر روز را نداری فکری و پژمرده هستی