جدول جو
جدول جو

معنی فکجور - جستجوی لغت در جدول جو

فکجور
(فِ)
دهی است از بخش رودسر شهرستان لاهیجان، دارای 168 تن سکنه. آب آن از چشمۀ دم کش و محصول عمده اش برنج، مرکبات، پشم، چای و لبنیات است. مزرعۀ کبوتر آب کش جزو این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فجور
تصویر فجور
تبهکاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فکور
تصویر فکور
دانا، در حال فکر
فرهنگ فارسی عمید
مرتکب گناه، زناکار، (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد)، وزن فاعول معنی مبالغه دارد و بنابراین فاجور یعنی کسی که در بدکاری و زنا افراط کند
لغت نامه دهخدا
(فَ)
مرتکب گناه. (منتهی الارب). برانگیختۀ بر گناه. وزن فعول مبالغه است. (اقرب الموارد) ، زناکار. (منتهی الارب). زانی و زانیه. (اقرب الموارد). ج، فجر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
فجر. برانگیخته گردیدن بر گناه و زنا کردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). تبه کاری. فسق. (یادداشت بخط مؤلف). بیشتر درفارسی مرادف فسق و بهمراه آن بکار رود:
دور از فجور و فسق و بری از ریاو زور
شسته رسوم زرق و نبشته دو نیم وی.
منوچهری.
فسق و فجور آغاز نهاد. (گلستان) ، حالتی است که چون نفس را حاصل آید بدان مباشرت اموری برخلاف مروت کند. (تعریفات) ، رو گردانیدن از حق. (منتهی الارب). عدول از حق. (اقرب الموارد) ، دروغ گفتن. (منتهی الارب) (ترجمان علامۀ جرجانی تهذیب عادل) (تاج المصادر بیهقی) ، تباهی نمودن، میل کردن، میل نمودن سوار از زین، تباه گردیدن. (منتهی الارب). تباه گردیدن کار قومی. (اقرب الموارد) ، کند گردیدن بینایی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فجر شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
بسیاراندیشه. بافکر. متفکر. فکور از کلمات ساختگی است و در کتب لغت عرب بجای آن فکیر - بکسر فاء و کاف مشدد - و فیکر مانند صیقل ذکر کرده اند. (فرهنگ فارسی معین). در زبان فارسی متداول است، ولی در عربی نیامده و فارسیان نیز در متون نیاورده اند. صحیح آن فکّیر است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
اسم ولایتی است در اصطلاح جغرافیانویسان قدیم از تبرستان که شهر رویان قدیم بوده است تنکابن بدانجا و با نور که رستمدار باشد نزدیک. (از آنندراج). نام بلوکی در مازندران. (ناظم الاطباء). نام یکی از نواحی سه گانه منطقۀ تنکابن و منطقه فعلی بخش مرکزی شهرستان نوشهر. کجور از دوازده دهستان زیر تشکیل شده است: کران، خیررودکنار، چلندر، علویکلا، گلرودپی، کجرستاق، بلده کجور، توابع کجور، کوهپرات، کالج، زانوس رستاق، پنجک رستاق. پنج دهستان اول در ساحل دریایند با هوای معتدل و مرطوب و ناسالم و بقیۀ دهستانها در منطقۀ کوهستانی واقع شده اند و سردسیرند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). بلوک کجور از طرف مغرب محدود است به چالوس که ازکلارستاق جدا می سازد از مشرق به سولده در نور و از جنوب به بلوک نور و از سمت شمال به دریای خزر. سکنۀ کجور خواجه وندها و گیلک ها هستند که هرکدام حاکم بخصوص دارند. سکنۀ نواحی تنکابن و کلارستاق و کجور که سابقاً جزء رستمدار بودند خود را مازندرانی محسوب نمی دارند. (از ترجمه سفرنامۀ مازندران ص 53- 54) و رجوع به همان متن و جغرافیای سیاسی کیهان ص 300 شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نام دوایی است که آنرا زرن باد و اهل مکه عرق الکافور خوانند. گویند این لغت هندی است. (برهان). اسم هندی زرنباد است. (تحفۀ حکیم مؤمن). و رجوع به کچور و زرنباد شود
لغت نامه دهخدا
بد کار کشود هم آوای بربت گناهورزی جهمرزی تپاهکاری بر انگیخته گردیدن برگناه، زنا کردن، رو گردانیدن از حق عدول از حق، تبهکاری فسق
فرهنگ لغت هوشیار
از ساخته های فارسی گویان اندیشه مند مینیتار بسیار اندیشه با فکر متفکر توضیح فکور از کلمات ساختگی است و در کتب لغت (عرب) به جای آن فکیر بکسر فاء و کاف مشدد و فکیر مانند صیقل را ذکر کرده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فجور
تصویر فجور
((فُ))
گناه کردن، زنا کردن، سرپیچی از حق، تباهکاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فکور
تصویر فکور
((فَ))
متفکر، اندیشمند
فرهنگ فارسی معین
الواطی، تباهی، تبهکاری، فساد، فسق، لواط، معصیت، ناپارسایی، ناپاکی، ناشایست، هرزگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اندیشمند، اندیشناک، اندیشه ور، روشنفکر، متفکر
فرهنگ واژه مترادف متضاد