جدول جو
جدول جو

معنی فک - جستجوی لغت در جدول جو

فک
پستانداری دریایی، شبیه سگ، با بدنی کشیده، پاهای کوتاه و پرده دار، شبیه باله که بیشتر در دریاهای قطبی ساکن است و از جانوران دریایی تغذیه می کند، سگ دریایی
تصویری از فک
تصویر فک
فرهنگ فارسی عمید
فک
آرواره، باز کردن یا جدا کردن دو چیز از هم، رها کردن
فک اضافه: در دستور زبان علوم ادبی حذف کردن کسرۀ اضافه از حرف آخر مضاف، مثل صاحب دل، صاحب دولت، صاحب دیوان
فک زدن: کنایه از پرچانگی کردن
تصویری از فک
تصویر فک
فرهنگ فارسی عمید
فک
(فُ)
پستانداری گوشتخوار از راستۀ پره پاییان که کاملاً به زندگی دریایی سازش یافته و در مصب رودخانه های بزرگ و مجاور سواحل زندگی می کند. فقط برای استراحت و تولید مثل به ساحل می آید. دستهایش کوتاه و بوسیلۀ پرده ای که انگشتان را به یکدیگر مربوط می کند تشکیل بالۀ شنا میدهد و انگشتان در بین پرده کاملاً نمایان است و به چنگال ختم می شود. انگشتان پاهایش نیز بوسیلۀ پرده ای بهم مربوطاند، ولی هیچ وقت برای حرکت حیوان به کار نمیروند و فقط در کنار بدن قرار گرفته و فقط تشکیل بالۀ عصبی شنا می دهد. این جانور در تمام مناطق قطبی در دریاها فراوان است. فک، فاقد گوش خارجی است و بدین جهت تمیز آن از دیگر پستانداران دریایی سهل است. شکار زیاد و بی تناسب این حیوان بمنظور استفاده از گوشت، پوست و چربی آن امروزه بمقدارزیادی نسل وی را رو به انقراض برده است. گونه ای از این جانور در دریای مازندران وجود دارد و به نام فک دریای خزر موسوم است. آن را سگ دریایی، گربۀ دریایی و شیر دریایی هم میگویند. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
فک
(فِ)
در آمل و مازندران به گونه های مختلف بید اطلاق می شود. (فرهنگ فارسی معین). قسمی بید که در اغلب نقاط ایران تا نقاط خشک وجود دارد و از ارتفاع 300 تا 500 گزی نوده و آمل و مینودشت و درۀ چالوس دیده شده است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
فک
(فِ)
این قلعه به دوفرسخی دلیجان است وآن را به حصانت و محکمی صفت کرده اند. (تاریخ قم)
لغت نامه دهخدا
فک
جدا کردن چیزی، دور کردن یکی از دیگری، آرواره، چانه از هم جدا کردن، گشودن، رها کردن، از گرو در آوردن آزاد کردن تزده، اروارک زنوک آرواره (فک اعلی) زنخ (فک اسفل) گربه دریایی خوک آبی جدا کردن دو چیز از هم، باز کردن گشودن، رها کردن (اسیر)، از گرو بیرون آمدن، از هم جدا کردگی، گشودگی، رهایی هر یک از دو استخوانی که در تشکیل آرواره پایین و آرواره بالا شرکت می کنند آرواره پایین فقط از یک استخوان به نام فک اسفل تشکیل شده در صورتی که آرواره فوقانی از 13 استخوان به وجود آمده که یک زوج فک اعلی دو تا از آن 13 استخوان است. یا فک اسفل. استخوانی است فرد و متناظر به شکل نعل اسب که به تنهایی آرواره زیرین را می سازد و دارای یک تنه و دو شاخه صعودی است. تنه دارای یک سطح قدامی محدب است که به عضلات پوستی صورت مجاور است و یک سطح خلفی مقعر که در آن دو حفره برای غدد بزاقی زیر زبانی و تحت فکی وجود دارد و کنار فوقانی تنه محل حفره های دندانی است که ریشه دندان ها در آن جای می گیرد. کنار تحتانی این استخوان صاف و قسمت فوقانی حد گردن است. در سطح قدامی تنه استخوان مذکور در قسمت وسط یک برجستگی وجود دارد که به نام برآمدگی چانه یی است. شاخه های صعودی این استخوان که از طرفین تنه بالا می روند دارای سطحی داخلی برای چسبیدن عضلات رجلی داخلی و رجلی خارجی و یک سطح خارجی جهت التصاق عضلات ماضغه می باشند. کنار فوقانی هر یک از شاخه های صعودی استخوان مذکور دارای یک گودی میانی است به نام شیار سینی شکل و دو برآمدگی قدامی و خلفی: برآمدگی قدامی موسوم بزایده منقاری است و مثلثی شکل می باشد و عضله گیجگاهی بان می چسبد. برآمدگی خلفی موسوم به لقمه فک است که توسط قسمتی باریک بنام گردن با شاخه صعودی یکی می شود. لقمه فک اسفل با لقمه و حفره دوری استخوان گیجگاهی مفصل شده تشکیل مفصل گیجگاهیفکی را می دهد آرواره زیرین چانه. یا فک اعلی. استخوانی است زوج که در طرفین صورت قرار گرفته و دارای یک زایده هرمی است که با استخوان گونه یی مفصل می شود. و برجستگی صورت را تشکیل می دهد و زایده دیگری نیز دارد به نام زایده صعودی فک و همچنین زایده سومی نیز دارد که به طرف داخل آمده و بنام زایده کامی موسوم است و در تشکیل سقف دهان و کف بینی شرکت دارد. همین زایده کامی است که در قسمت جلو و پایین آن حفره های دندانی فک اعلی قرار دارند. سطح خارجی فک اعلی مجاور عضلات صورتی و پوست است و سطح داخلی جزو جدار حفره بینی است. در داخل این استخوان حفره بزرگی دیده می شود به نام سینوس فکی که سوراخ آن در حفره بینی باز می شود. توضیح با وجود آنکه استخوان فک اعلی جزوی از آرواره بالایی ست گاهی هم آن را آرواره بالایی نام برند. پستانداری گوشتخوار از راسته پره پاییان که کاملا بزندگی دریایی سازش یافته و در مصب رودخانه های بزرگ و مجاور سواحل زندگی می کند و فقط برای استراحت و تولید مثل به ساحل می آید. دستهای کوتاه و به وسیله پرده ای که انگشتان را به یکدیگر مربوط می کند تشکیل باله شنا می دهد و انگشتانش در بین پرده کاملا نمایان است و به چنگال ختم می شود. انگشتان و پاهایش نیز به وسیله پرده ای بهم مربوطند ولی هیچ وقت برای حرکت حیوان به کار نمی روند و فقط در امتداد بدن قرار گرفته و تشکیل باله عصبی شنا را می دهند. این جانور در تمام مناطق قطبی در دریاها فراوان است فک فاقد گوش خارجی است و بدین جهت تمیز آن از دیگر پستانداران دریایی سهل است. شکار زیاد و بی تناسب این حیوان به منظور استفاده از گوشت و پوست و چربی آن امروزه به مقدار زیادی نسل وی را رو به انقراض برده است. گونه ای از این جانور در دریای مازندران وجود دارد و به نام فک دریای خزر موسوم است: سگ دریایی گربه دریایی شیر دریایی. در آمل و مازندران به گونه های مختلف بید اطلاق می شود
فرهنگ لغت هوشیار
فک
((فَ))
آرواره، چانه
تصویری از فک
تصویر فک
فرهنگ فارسی معین
فک
((فَ کّ))
جدا کردن دو چیز از هم، باز کردن، گشودن، خلاص کردن، رها کردن، از گرو در آوردن، لباس درآوردن
تصویری از فک
تصویر فک
فرهنگ فارسی معین
فک
((فُ))
پستانداری گوشتخوار از راسته پره پاییان که کاملاً به زندگی دریایی سازش یافته و در مصب رودخانه های بزرگ و مجاور سواحل زندگی می کند و فقط برای استراحت و تولید مثل به ساحل می آید. دست هایش کوتاه و به وسیله پرده ای که انگشتان را به یکدیگر مربوط می
فرهنگ فارسی معین
فک
چانه
تصویری از فک
تصویر فک
فرهنگ واژه فارسی سره
فک
آرواره، انفکاک، تفکیک، جداسازی، حذف، قطع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
فک
پوشالی که جهت مرغ و برای خواباندن آن و عمل جوجه کشی فراهم.، بید درخت بید، لانه ی پرندگان
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فکرعلی
تصویر فکرعلی
(پسرانه)
آنکه دارای فکر و اندیشه ای چون اندیشه علی (ع) است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فکل
تصویر فکل
موهای مرتب شدۀ جلوی سر، پاپیون، کراوات، یقۀ پیراهن که با دکمه به آن وصل می شده است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فک اضافه
تصویر فک اضافه
در دستور زبان علوم ادبی حذف کردن کسرۀ اضافه از حرف آخر مضاف، مثل صاحب دل، صاحب دولت، صاحب دیوان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فکاهی
تصویر فکاهی
دارای حالت خنده یا شوخی، به ویژه در مورد گفتار یا نوشتار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فکندن
تصویر فکندن
افکندن، به دور انداختن، انداختن، پرت کردن
بر زمین زدن
کنار زدن چادر یا نقاب و امثال آن ها، گستردن و پهن کردن فرش
افشاندن، پاشیدن
حذف کردن
پدید آوردن
اوکندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فکه
تصویر فکه
هشت ستاره به شکل قدح که پس از سماک رامح قرار دارد، کاسۀ درویشان، سفرۀ درویشان، کاسۀ یتیمان، سفرۀ یتیمان، اکلیل شمالی، قصعهالمساکین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فکر
تصویر فکر
فعالیت آگاهانۀ ذهن برای دریافتن چیزی، اندیشه، محصول فعالیت ذهنی، مشغولیت ذهنی، ذهن، برنامه، هدف، توجه، نگرانی
فکر کردن: اندیشه کردن، اندیشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فکر
تصویر فکر
فکرت ها، اندیشه ها، جمع واژۀ فکرت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فکار
تصویر فکار
فگار، زخمی، مجروح، آزرده، رنجور، برای مثال از تبسم لب شیرینش همی شد خسته / وز اشارت رخ نیکوش همی گشت فکار (انوری - ۱۵۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فکاهت
تصویر فکاهت
خوش طبع بودن، شوخ و خندان بودن، سخنان خنده دار گفتن و خندیدن، خوش طبعی، خوش منشی، مزاح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فکرت
تصویر فکرت
اندیشه، آنچه از عمل آگاهانۀ ذهن حاصل می شود، فکر، گمان، ترس، بیم، توجه، ملاحظه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فکیر
تصویر فکیر
اندیشه مند مینیتار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فکیهه
تصویر فکیهه
خوش منشی خوشخویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فکه
تصویر فکه
کاسه درویشان بساک اپاختری از چهره های سپهری
فرهنگ لغت هوشیار
از ساخته های فارسی گویان اندیشه مند مینیتار بسیار اندیشه با فکر متفکر توضیح فکور از کلمات ساختگی است و در کتب لغت (عرب) به جای آن فکیر بکسر فاء و کاف مشدد و فکیر مانند صیقل را ذکر کرده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فکنه
تصویر فکنه
پشیمانی پشیمانی بر گذشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فکنده سرین
تصویر فکنده سرین
کسی که چهار زانو و مربع نشیند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فکنده سر
تصویر فکنده سر
خجل شرمسار، کسی که در حال مراقبه است
فرهنگ لغت هوشیار
پس چگونه پس چگونه: فکیف در نظر اعیان حضرت خداوندی عز نصره که مجمع اهل دلست و مرکز علما متبحر اگر درسیلقت سخن دلیری کنم شوخی کرده باشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فکندن
تصویر فکندن
انداختن، پرتاب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فکر
تصویر فکر
اندیشه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فکر کردن
تصویر فکر کردن
اندیشیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فکس
تصویر فکس
دورنگار
فرهنگ واژه فارسی سره