جدول جو
جدول جو

معنی فؤاد - جستجوی لغت در جدول جو

فؤاد(فُ آ)
بصورت فواد با واو نیز ضبط شده است. دل را گویند بسبب تحرک آن، زیرا فأد در اصل بمعنی حرکت است، و گروهی آن را به عقل تعبیر کرده اند. ج، افئده. (اقرب الموارد). دل. (منتهی الارب) :
گشت بیهوش و بر او اندرفتاد
تا سه روز از جسم او کم شد فؤاد.
مولوی.
، آنچه به گلو سرخ آویخته باشد از جگر، شش و دل. ج، افئده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فولاد
تصویر فولاد
(دخترانه)
پولاد، نام چند تن از شخصیتهای شاهنامه از جمله نام یکی از فرماندهان دلاور ایرانی در زمان کیقباد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فواد
تصویر فواد
قلب، دل، عقل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فولاد
تصویر فولاد
فلزی بسیار سخت و شکننده مرکب از آهن و قریب ۲% کربن، در ۱۳۰۰ تا ۱۴۰۰ درجه حرارت ذوب می شود، برای ساختن فنر، کارد، شمشیر و چیزهای دیگر به کار می رود، پولاد، شاپورگان، شابرن، شابرقان
فرهنگ فارسی عمید
(فِلْ فُ آ)
مافی البال. مافی الضمیر. (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به مافی البال شود
لغت نامه دهخدا
(لَیْ یِ نُلْ فُ آ)
رقیق القلب. نازکدل
لغت نامه دهخدا
(عَ فُ آ)
منوفی. او راست: 1- اخلاق و عادات. 2- ادب النفس، که در سال 1327 هجری قمری برای دومین بار در قاهره به چاپ رسید. 3- مسرح الاعین. (از معجم المؤلفین از فهرس المؤلفین بالظاهریه)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ فُ آ)
خدیو مصر از 1336 هجری قمری (؟)
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ فُ آ)
ابن ممش مناستری الاصل مصری. او راست: الصلاه البدریه که در ربیعالاّخر 1273 هجری قمری پایان یافته است. (هدیه العارفین ج 1 ص 302)
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ فُ آ سِرْ ری)
او راست: القاموس الجغرافی التاریخی چ قاهره 1912 میلادی (معجم المؤلفین از فهرست دارالکتب ج 6 ص 46)
لغت نامه دهخدا
(ثَ مَ رَتُلْ فُ آ)
به لغت مصری شاه بلوط است وبعضی بلادر را نامند، مجازاً، فرزند
لغت نامه دهخدا
(بَ تُلْ فُ آ)
افکار و احادیث نفس. (از المرصع).
لغت نامه دهخدا
(فُ)
دل. (منتهی الارب). لغتی در فؤاد است. (اقرب الموارد). رجوع به فؤاد شود
لغت نامه دهخدا
پولاد، آهنی است که از 2 تا 2/5 درصد زغال همراه دارد و آن را ازچدن به دست آورند، رنگ فولاد از آهن تیره تر و جنس آن به مراتب سخت تر است و اگر آب داده شود شیشه را مخطط میسازد، فولاد شکننده و در درجات حرارت زیاد چکش خوار است، چگالی آن تقریباً همان چگالی آهن است و زودتر از آن گداخته میشود، (فرهنگ فارسی معین)، آهن جوهردارکه کارد و شمشیر از آن سازند، (برهان) :
عاشقا رو دیده از سنگ و دل از فولاد ساز
کز سوی دلبر درآمد عشقبازی تازتاز،
منوچهری،
بسازم خنجری نیشش ز فولاد
زنم بر دیده تا دل گردد آزاد،
باباطاهر،
از سرت بیرون کشید آن رشته در پایت ببست
چون فرودیدی نه رشته کآهن و فولاد بود،
خاقانی،
یکی گرز فولاد بر مغز خورد
کسی گفت صندل بمالش به درد،
سعدی،
ترکیب ها:
- فولادبازو، فولاددل، فولادرگ، فولادسازی، فولادستون، فولادفروش، فولادکلا، فولاد کوفتن، فولادلو، فولادمحله، فولاد معدنی، فولادوند، فولادی، فولادین، رجوع به هر یک از این کلمات شود
لغت نامه دهخدا
(حِ)
زکام گرفتن. (زوزنی) (تاج المصادر). زکام زده شدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضُ آ)
زکام. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) ، زنا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ جَ / جِ یِ فُ آ)
آرزوی دل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
قلب، بمعنی عقل هم گویند دل گش (قلب) دل قلب، جمع افئده. دل، درد دل
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته پولاد آهنی است که از 2 تا 5، 2 درصد زغال همراه دارد و آن را از چدن به دست آورند. رنگ فولاد از آهن تیره تر است و به مراتب سخت تر از آن است و اگر آب داده شود شیشه را مخطط می سازد. فولاد شکننده و در درجات حرارت زیاد چکش خوار است. چگالی آن تقریبا همان چگالی آهن است و زودتر از آن گداخته می شود. آهنی است که از 2 تا 5/2 درصد ذغال همراه دارد و آنرا از چدن بدست میاورند و رنگش از آهن تیره تر و جنس آن بمراتب سخت تر میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فواد
تصویر فواد
((فُ))
دل، قلب، جمع افئده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فولاد
تصویر فولاد
پولاد، آلیاژی سخت که ماده اصلی آن آهن و مقدار کمی کربن است، گرز
فرهنگ فارسی معین
دل، قلب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آهن، پولاد
فرهنگ واژه مترادف متضاد