جدول جو
جدول جو

معنی فوهد - جستجوی لغت در جدول جو

فوهد(فَ هََ)
کودک فربه تمام خلقت. (منتهی الارب). رجوع به فرهذ شود
لغت نامه دهخدا
فوهد
کودک رسیده: نرینه
تصویری از فوهد
تصویر فوهد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فود
تصویر فود
پود، رشته، نخ، مقابل تار، رشته ای که در پهنای پارچه بافته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فهد
تصویر فهد
یوزپلنگ، پستانداری درنده و گوشت خوار، شبیه پلنگ ولی کوچک تر از آنکه بر روی پوست خود خال های فراوان دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فهود
تصویر فهود
فهدها، یوزپلنگ ها، جمع واژۀ فهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فوهل
تصویر فوهل
شوره، ماده ای شیمیایی و سفید رنگ که در تهیۀ باروت به کار می رود، ابقر، شورج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فواد
تصویر فواد
قلب، دل، عقل
فرهنگ فارسی عمید
(خوَ / هََ)
مخفف خواهد:
کامم از جود او برونق شد
هم خوهد تا شود برونق تر.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دهانۀ کوه. (منتهی الارب) ، دهانۀ راه، دهانۀ رودبار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، دهانۀ جوی، شورش و غوغا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
گائیدن زن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، در کار داشتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ)
روز دوشنبه. ج، اواهد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ هَُ)
جمع واژۀ وهد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زمین پست و هموار. (آنندراج). رجوع به وهد شود
لغت نامه دهخدا
(ثَ هََ)
جوان نوخاسته فربه که نزدیک ببلوغ باشد، کودک فربه تمام خلقت مراهق. ج، ثواهد
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
شوره، و آن چیزی است که از آن باروت سازند، و در هندوستان بدان آب سرد کنند. (برهان). شوره. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به شوره شود
لغت نامه دهخدا
(فُوْ وَ هََ)
شورش و غوغای مردم، ازهم بریدگی مسلمانان به غیبت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شیر شیرین مزه. (منتهی الارب). و در این معنی گویند به قاف است. (اقرب الموارد) ، دهانۀ کوچه. (منتهی الارب) ، دهانۀ راه، دهانۀ رودبار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، دهانۀ نهر. (اقرب الموارد) ، اول هر چیزی. ج، فوهات، فوائه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَهََ)
دهان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
جمع واژۀ فهد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). یوزان: آنچه لایق اردو بوده با حرم فرستادند و قومی به اصحاب فهود و جوارح دادند. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
شراب. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
دل. (منتهی الارب). لغتی در فؤاد است. (اقرب الموارد). رجوع به فؤاد شود
لغت نامه دهخدا
(فُ هَُ / فَهََ)
کودک گرداندام خوبروی فربه نزدیک به رسیدگی رسیده. (منتهی الارب). فلهود. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ هََ)
مرد لرزه زده از پیری. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). مرد لرزه زده و مرتعش از پیری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ هََ دَ)
مؤنث فوهد. (منتهی الارب). رجوع به فرهذ شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
خمیر خشک را گویند که از آن آبکامه سازند، و آن خورشی است مشهور در صفاهان. (برهان). فودج. رجوع به فودج شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فهود
تصویر فهود
جمع فهد، یوزان جمع فهد یوزان پوزپلنگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فوهل
تصویر فوهل
شوره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فوهه
تصویر فوهه
دهانه کوی، دهانه راه، دهانه جوی، شورش و غوغا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فوده
تصویر فوده
خمیر خشکی که ازآن آبکامه سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلهد
تصویر فلهد
کودک فربه
فرهنگ لغت هوشیار
قلب، بمعنی عقل هم گویند دل گش (قلب) دل قلب، جمع افئده. دل، درد دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرهد
تصویر فرهد
فروند زیبا (فروند امرد) فروند زیبا، گرد اندام مرد، شتابزده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توهد
تصویر توهد
گایش زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فوهده
تصویر فوهده
کودک رسیده: مادینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فود
تصویر فود
کنار سر پهلوی سر، کیسه بزرگ، کناره کناره هر چیز پود مقابل تار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فواد
تصویر فواد
((فُ))
دل، قلب، جمع افئده
فرهنگ فارسی معین
دل، قلب
فرهنگ واژه مترادف متضاد