جدول جو
جدول جو

معنی فونون - جستجوی لغت در جدول جو

فونون
ظلمت، نام یکی از امراء روم بوده، (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فنون
تصویر فنون
فن ها، صنعت ها، بندها، نیرنگ ها، جمع واژۀ فن
فرهنگ فارسی عمید
ظفرالدین، شاعری از اهل همدان و در خدمت ملکشاه سلجوقی بوده است. این شعر از اوست:
به هنر باش هرچه خواهی کن
نه بزرگی به مادر و پدر است
نافۀ مشک را ببین به مثل
کاین قیاسی بدیع و معتبر است.
(از قاموس الاعلام)
(شیخ...) ابن الداعی بن ظفر الحمدانی القزوینی، مکنی به ابوسلیمان. فقیه صالح از شاگردان ابی علی بن شیخ ابی جعفر طوسی است و او را نظمی لطیف است. (روضات ص 337)
(السید ابی الفضل...) ابن الداعی بن مهدی العلوی العمری الاسترآبادی. فقیه ثقۀ صالح از شاگردان شیخ ابوالفتح کراجکی. (روضات ص 337)
(شیخ...) ابن همام بن سعد الاردستانی. شیخ منتجب الدین در فهرست خویش وی را امام لغت گفته است. (روضات ص 337)
لغت نامه دهخدا
به یونانی بسد است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
طین ارمنی، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
شهری است (به هندوستان) و گویند که اندر وی بیش از سیصد هزار بت است و اندر او روسپی خانه های بسیار است. (حدودالعالم، از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
جمع واژۀ فن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). شیوه ها. روش ها، آداب و اصول:
نگار خویش را گفتم نگارا
نیم من در فنون عشق جاهل.
منوچهری.
، انواع. اقسام:
ای در اصول فضل مقدم
ای در فنون علم مؤدب.
مسعودسعد.
در فنون علم و ادب متبحر. (ترجمه تاریخ یمینی). از فنون فضایل حظی وافر داشت. (گلستان).
سعدی از این پس نه عاقل است و نه هشیار
عشق بچربید بر فنون و فضائل.
سعدی.
بر او محاسن اخلاق چون رطب پربار
در او فنون فضایل چو دانه در رمان.
سعدی.
- ذوفنون، آنکه اقسام علم و دانش و هنر دارد و داند:
حلقه های سلسلۀ تو ذوفنون
هر یکی حلقه دهد دیگر جنون.
مولوی.
، حیله ها و مکرها.
- پرفنون:
بفرمود تا نزد او شد قلون
ز ترکان دلیری گوی پرفنون.
فردوسی.
ای گنبد زنگارگون، ای پرجنون ای پرفنون.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
تصویری از فنون
تصویر فنون
شیوه ها، روشها، آداب و اصول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فونون داغ
تصویر فونون داغ
ورز تنب داغ
فرهنگ لغت هوشیار
((فُ تُ))
کوانتوم انرژی تابش الکترومغناطیسی که ذره ای بدون جرم و سکون بار الکتریکی است (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فنون
تصویر فنون
((فُ))
جمع فن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فنون
تصویر فنون
فندها
فرهنگ واژه فارسی سره
نان جو
فرهنگ گویش مازندرانی
هنری، ناطق
دیکشنری اردو به فارسی