جدول جو
جدول جو

معنی فنون

فنون
(فُ)
جمع واژۀ فن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). شیوه ها. روش ها، آداب و اصول:
نگار خویش را گفتم نگارا
نیم من در فنون عشق جاهل.
منوچهری.
، انواع. اقسام:
ای در اصول فضل مقدم
ای در فنون علم مؤدب.
مسعودسعد.
در فنون علم و ادب متبحر. (ترجمه تاریخ یمینی). از فنون فضایل حظی وافر داشت. (گلستان).
سعدی از این پس نه عاقل است و نه هشیار
عشق بچربید بر فنون و فضائل.
سعدی.
بر او محاسن اخلاق چون رطب پربار
در او فنون فضایل چو دانه در رمان.
سعدی.
- ذوفنون، آنکه اقسام علم و دانش و هنر دارد و داند:
حلقه های سلسلۀ تو ذوفنون
هر یکی حلقه دهد دیگر جنون.
مولوی.
، حیله ها و مکرها.
- پرفنون:
بفرمود تا نزد او شد قلون
ز ترکان دلیری گوی پرفنون.
فردوسی.
ای گنبد زنگارگون، ای پرجنون ای پرفنون.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا