جدول جو
جدول جو

معنی فوق - جستجوی لغت در جدول جو

فوق
فوق الذکر، بالایی، بالاتر یا برتر از چیزی یا کسی مثلاً فوق برنامه
تصویری از فوق
تصویر فوق
فرهنگ فارسی عمید
فوق
(فَ وَ)
کجی و شکستگی است در سوفار تیر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
فوق
(فُ وَ)
جمع واژۀ فوق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
فوق
زبر نره، (منتهی الارب)، راه نخستین، (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)،
مرد درازبالا و مضطرب خلقت،
سوفار تیر، (منتهی الارب)، شکاف سر تیر که در وتر قرار گیرد، (از اقرب الموارد)، گونه ای از سخن، (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، شرم زن، (منتهی الارب)، کرانۀ سر زبان و مفرج دهان و گشادگی آن، مرغی است، ج، افواق، فوق، فقی، (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
فوق
بالا، روی، برتر
تصویری از فوق
تصویر فوق
فرهنگ لغت هوشیار
فوق
((فَ))
بالا، زبر، بهتر، افضل
تصویری از فوق
تصویر فوق
فرهنگ فارسی معین
فوق
بالا، یادشده
تصویری از فوق
تصویر فوق
فرهنگ واژه فارسی سره
فوق
بالا، زبر
متضاد: پایین، تحت، ته، زیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تفوق
تصویر تفوق
برتری جستن، برتری یافتن، برتر و بالاتر شدن، برتری و بالایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فوق التمام
تصویر فوق التمام
آنچه مافوق کمال است، ذات حق که جامع جمیع مراتب کمالات است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فوق العاده
تصویر فوق العاده
فوق عادت، خارج از عادت، بیش از حد معمول، پولی که علاوه بر حقوق به کارمند پرداخت می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فوق الذکر
تصویر فوق الذکر
سابق الذکر، پیش گفته
فرهنگ فارسی عمید
(خُ)
باریکی میان اسب. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَش ش / حُش ش)
کردن گرفتن. (منتهی الارب). شروع کردن. آغازیدن. در کاری ایستادن. (زوزنی). شروع کردن چیزی، نزدیک شدن. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ فَ)
پریشان و متفرق شدن شتران در چراگاه بعد گذاشتن در آن و بر سر خود رفتن آنها. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عفق. رجوع به عفق شود
لغت نامه دهخدا
(اَفْ وَ)
تیر شکسته پیکان. (ناظم الاطباء). تیر شکسته سوفار. (آنندراج) (منتهی الارب). سر سوفار شکسته. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی). تیر که جای زه آن بشکسته است. (یادداشت مؤلف). و فی المثل: رجع فلان بافوق ناصل، ای بسهم منکسر لا نصل فیه، یعنی به بهرۀ ناتمام بازگردید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
غایب شدن ستاره. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). فروشدن ستاره، سر جنبانیدن از خواب. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: خفق فلان، گذشتن بیشتر از شب، پریدن مرغ. منه: خفق الطائر، تیز دادن ماده شتر. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). خفقت الناقه
لغت نامه دهخدا
(خَ)
تیزدهنده. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: ناقه خفوق
لغت نامه دهخدا
(تَ)
فراخی نمودن در عیش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، فواق فواق مکیدن بچه شیر را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نوشیدن چیزی بعد چیزی. (از اقرب الموارد) ، فواق به فواق دوشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، انفاق کردن بر مهل، ترفع بر قوم. (از اقرب الموارد). برتری نمودن. (غیاث اللغات). افزونی داشتن بر چیزی. (آنندراج). برتری و بالایی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شفیق و مهربان و رحیم. (ناظم الاطباء). شفیق. که بر اصلاح حال کسی آزمند باشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به شفیق شود
لغت نامه دهخدا
(صَ)
کوه بلند صعب. المرتقی. (منتهی الارب) ، کمان نرم. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) ، سنگ تابان بلند. (منتهی الارب). الصخره الملساء المرتفعه. (اقرب الموارد) ، ناقه که بچۀ ناتمام انداخته باشد و آن را بر بچۀ اول مهربان گردانند تا شیر دهد. (منتهی الارب). بدین معنی در تاج العروس، اقرب الموارد، قطر المحیط دیده نشد و ظاهراً خلطی در لغت رخ داده است
لغت نامه دهخدا
(تَ لُ)
دفق است در تمام معانی. (ازاقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به دفق شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
اسب مادۀ نیکورفتار شتابرو. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دفقه. و رجوع به دفقه شود
لغت نامه دهخدا
یونانی تازی گشته جلرنگ از جلبک های دریایی گونه ای جلبک از گروه جلبکهای خرمایی رنگ که دریا زی است و تخته سنگهای دریایی رادر اعماق کم می پوشاند. از این جلبک به منظور استفاده از استخراج رنگ آنها و ساختن کودهای شیمیایی و استخراج ید هر ساله چند هزار تن استخراج می کنند. تکثیر فوقسها همیشه به وسیله تخم است. این جلبک هتروگام است یعنی اعضای تولید مثلی نر و ماده آن از هم مجزایند بدین معنی که آنتروزوئیدها یا سلول های جنسی نر در داخل فرو رفتگیهایی به نام پستویاکنسپتاکل در انتهای برخی شاخه ها پدید می آیند و در داخل برخی کنسپتاکل های دیگر تخمه یا سلولهای جنسی ماده به وجود می آیند که پس از خروج پستو ها در آب دریا سلولهای جنسی نر و ماده تلافی می کنند و تخم را به وجود می آورند فوکوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فوقانی
تصویر فوقانی
بالایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طفوق
تصویر طفوق
آغازیدن، ماندن درجایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفوق
تصویر شفوق
دلسوز، مهربان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفوق
تصویر تفوق
فراخی نمودن در عیش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفوق
تصویر تفوق
((تَ فَ وُّ))
برتری یافتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فوقانی
تصویر فوقانی
بالایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فوق تخصص
تصویر فوق تخصص
فراستاد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فوق برنامه
تصویر فوق برنامه
فرا برنامه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فوق العاده
تصویر فوق العاده
بی اندازه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فوق الذکر
تصویر فوق الذکر
یادشده، زبریاد
فرهنگ واژه فارسی سره
استیلا، اولویت، برتری، تسلط، تفضل، رجحان، برتری جستن
فرهنگ واژه مترادف متضاد