اسم مملکتی است که پسر حام در آنجا روزگار به سر برد، (قاموس کتاب مقدس)، نیز منظور قومی است که از نسل فوط پیدا شدند، (از حاشیۀ ص 444 ایران باستان پیرنیا)
اسم مملکتی است که پسر حام در آنجا روزگار به سر برد، (قاموس کتاب مقدس)، نیز منظور قومی است که از نسل فوط پیدا شدند، (از حاشیۀ ص 444 ایران باستان پیرنیا)
کنایه از قبا کردن جامه. (آنندراج). چاک کردن. (فرهنگ فارسی معین). مانند خرقه کردن که دریدن جامه از بی صبری در سوک یا جز آن باشد. (یادداشت مؤلف) : من جامه بر وفات کرم فوطه کرده ام جز فیض لطف تو که فرودآردم ز سوک. ظهیر فاریابی
کنایه از قبا کردن جامه. (آنندراج). چاک کردن. (فرهنگ فارسی معین). مانند خرقه کردن که دریدن جامه از بی صبری در سوک یا جز آن باشد. (یادداشت مؤلف) : من جامه بر وفات کرم فوطه کرده ام جز فیض لطف تو که فرودآردم ز سوک. ظهیر فاریابی
فوطه دارنده. یکی از کارگران حمام که فوطه به کسان دهد و جامه های آنان را نگاه دارد، کسی که فوطه بسته باشد، در هند مأمور دولتی را گویند که وجوه رسیده از ولایات و ایالات تحویل او میشود. خزانه دار. (فرهنگ فارسی معین)
فوطه دارنده. یکی از کارگران حمام که فوطه به کسان دهد و جامه های آنان را نگاه دارد، کسی که فوطه بسته باشد، در هند مأمور دولتی را گویند که وجوه رسیده از ولایات و ایالات تحویل او میشود. خزانه دار. (فرهنگ فارسی معین)
معرب فوته. (فرهنگ فارسی معین). لنگ. ازار. بستن. بستنی. (از یادداشتهای مؤلف) : و از بصره نعلین خیزد و فوطه های نیک. (حدود العالم). ای نهاده به سر اندر کله دعوی جانت پنهان شده در فوطۀ نادانی. ناصرخسرو. بر تن خویش تو را فوطۀ کرباسی به که بر خاکت دیبای سپاهانی. ناصرخسرو. سوی حوض آمدند نازکنان گره از بند فوطه بازکنان. نظامی. ، جامه ای که از سند آرند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نوعی پارچه است: هیچکدام را ندیدم بی طیلسان شطوی یا توزی یا شبستری یا ریسمانی یا دست کار که فوطه است. (تاریخ بیهقی). چرا پیچد مگس دستار فوطه چرا پوشد ملخ رانین دیبا؟ خاقانی. چو شیخی فوطه پوشیده برون شد چو رندی دردنوشیده درآمد. خاقانی. ، چادر نگارین یا چادر خطدار، و لغهً سندی است. (منتهی الارب). ج، فوط. (از اقرب الموارد). ترکیب ها: - فوطه باف. فوطه بافی. فوطه پوش. فوطه دار. فوطه ربا. فوطه فروش. فوطه کردن. فوطۀ نان. رجوع به هر یک از این کلمات شود
معرب فوته. (فرهنگ فارسی معین). لُنگ. ازار. بستن. بستنی. (از یادداشتهای مؤلف) : و از بصره نعلین خیزد و فوطه های نیک. (حدود العالم). ای نهاده به سر اندر کله دعوی جانْت پنهان شده در فوطۀ نادانی. ناصرخسرو. بر تن خویش تو را فوطۀ کرباسی به که بر خاکت دیبای سپاهانی. ناصرخسرو. سوی حوض آمدند نازکنان گره از بند فوطه بازکنان. نظامی. ، جامه ای که از سند آرند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نوعی پارچه است: هیچکدام را ندیدم بی طیلسان شطوی یا توزی یا شبستری یا ریسمانی یا دست کار که فوطه است. (تاریخ بیهقی). چرا پیچد مگس دستار فوطه چرا پوشد ملخ رانین دیبا؟ خاقانی. چو شیخی فوطه پوشیده برون شد چو رندی دردنوشیده درآمد. خاقانی. ، چادر نگارین یا چادر خطدار، و لغهً سندی است. (منتهی الارب). ج، فُوَط. (از اقرب الموارد). ترکیب ها: - فوطه باف. فوطه بافی. فوطه پوش. فوطه دار. فوطه ربا. فوطه فروش. فوطه کردن. فوطۀ نان. رجوع به هر یک از این کلمات شود
یکی از کارگران حمام که فوطه بکسان دهد و جامه های آنان را نگاهدارد، کسی که فوطه بسته باشد، مامور دولتی که وجوه رسیده از ولایات و ایالات تحویل او می باشد خزانه دار
یکی از کارگران حمام که فوطه بکسان دهد و جامه های آنان را نگاهدارد، کسی که فوطه بسته باشد، مامور دولتی که وجوه رسیده از ولایات و ایالات تحویل او می باشد خزانه دار
اگر بیند که جامه ای از فوطه پوشیده بود و بیننده مستور است، تاویلش نیکو بود. اگر بیننده مفسد بود، دلیل آن بد است. جابر مغربی اگر در خواب دید که جامه ای از فوطه داشت، دلیل شادی و آسانی است. اگر آن فوطه را کهنه بیند، تاویل به خلاف این است. محمد بن سیرین اگر پادشاهی در خواب بیند که جامه ای از فوطه پوشیده بود، دلیل بر عدل او بود. اگر قاضی بیند، دلیل که قضا به راستی کند. اگر مشرکی بیند، دلیل است که مسلمان شود .
اگر بیند که جامه ای از فوطه پوشیده بود و بیننده مستور است، تاویلش نیکو بود. اگر بیننده مفسد بود، دلیل آن بد است. جابر مغربی اگر در خواب دید که جامه ای از فوطه داشت، دلیل شادی و آسانی است. اگر آن فوطه را کهنه بیند، تاویل به خلاف این است. محمد بن سیرین اگر پادشاهی در خواب بیند که جامه ای از فوطه پوشیده بود، دلیل بر عدل او بود. اگر قاضی بیند، دلیل که قضا به راستی کند. اگر مشرکی بیند، دلیل است که مسلمان شود .