جدول جو
جدول جو

معنی فوز - جستجوی لغت در جدول جو

فوز
پیروزی یافتن، رستگار شدن، پیروزی، رهایی، رستگاری
تصویری از فوز
تصویر فوز
فرهنگ فارسی عمید
فوز
پوزه، گرداگرد دهان جانوران چهارپا، بتپوز، فرنج، پتفوز، بتفوز، برفوز، بنفوز، پوز
تصویری از فوز
تصویر فوز
فرهنگ فارسی عمید
فوز
اطراف و پیرامون دهان را گویند از جانب بیرون، خواه از انسان و خواه حیوان دیگر باشد، گرداگرد دهن، پوز، (فرهنگ فارسی معین)، فوزه، پتفوز، هجوم و غلبه را نیز گویند، (برهان) :
به مرو شاهجان باشی تو آنگه
که اینجا لشکر سرماکند فوز،
سوزنی،
در این معنی و شاهد جای تأمل است، چه معنی اول نیز مناسب است، (حاشیۀ برهان چ معین)،
صدایی که در هنگام جماع کردن از کسی برآید، (برهان)، فوزافوز، (رشیدی)، سوزنی گوید:
چنان کشیم و چنان دربریم ما همه شب
که خواب ناید همسایه را ز فوزافوز،
وفوزافوز ترکیبی است نظیر سراسر، دمادم، کشاکش، (از حاشیۀ برهان چ معین)،
آروغ، (برهان) (اسدی)، فوژان، فوگان، رجوع به این کلمات شود، واز آن فعل ساخته اند مانند این مثال:
شبان تاری بیدار چاکر از غم عشق
گهی بگرید و گاهی به ریش برفوزد،
طیان،
و رجوع به فوزیدن شود
لغت نامه دهخدا
فوز
دهی است از بخش راور شهرستان کرمان که دارای 750 تن سکنه است، آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله، لبنیات و کاردستی مردم بافتن کرباس و قالیچه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
فوز
پیروزی، رهائی، رستگاری اطراف و پیرامون دهان، هجوم و غلبه
تصویری از فوز
تصویر فوز
فرهنگ لغت هوشیار
فوز
((فُ))
پیروزی یافتن، رستگار شدن، پیروزی، فتح، رستگاری
تصویری از فوز
تصویر فوز
فرهنگ فارسی معین
فوز
پوز، گرداگرد دهن، آروغ
تصویری از فوز
تصویر فوز
فرهنگ فارسی معین
فوز
پیروزی، رستگاری، رهایی، کامیابی، نجاح
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فور
تصویر فور
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام پادشاه هند در زمان اسکندر مقدونی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فروز
تصویر فروز
(دخترانه)
روشنائی، روشنی، تابش و روشنی و فروغ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فور
تصویر فور
جوشیدن، کنایه از شتاب، تعجیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فوت
تصویر فوت
درگذشتن، مردن، نیست شدن
فوت شدن: فوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فور
تصویر فور
رنگ سرخ کم رنگ
تریاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لوز
تصویر لوز
بادام، میوه ای کوچک، کشیده و تقریباً بیضی شکل با دو نوع تلخ و شیرین که روغن آن مصرف دارویی دارد، گیاه درختی این میوه با برگ های باریک و گل های صورتی، چشم معشوق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوز
تصویر بوز
کپک نان، بوزک، بورک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرز
تصویر فرز
نوعی ماشین تراش ابزارهای فلزی
فرهنگ فارسی عمید
(فَ / فُو)
فیروزمند. (آنندراج). رجوع به فوز شود، منسوب به فوز، که گویا از قرای حمص است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
فوز. پیرامون دهان را گویند از جانب بیرون. (برهان). پوز. پوزه. فوز. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بمعنی تفور است که گل باشد. (برهان). همان تفور است... (شرفنامۀ منیری). تفور و گل و طین و سفال. (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(رِ لَ)
قفز. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قفز شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شوز
تصویر شوز
شیفتگی شیفته گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوز
تصویر سوز
سوزش، سوزنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توز
تصویر توز
تاخت و تاراج و غارت و یغما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوز
تصویر خوز
دشمنی، خصومت، عداوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوز
تصویر اوز
غو خپله مرد درشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روز
تصویر روز
از طلوع آفتاب تا غروب که هوا روشن است روز گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوز
تصویر جوز
وسط چیزی، گردو، گذشتن از جای و پس افکندن آنرا برفتن از وی
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته بوزه اسب تند رو اسب جلد، مرد تیز هوش صاحب ادراک مقابل کودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فوزی
تصویر فوزی
پیروز مند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فوزه
تصویر فوزه
پیرامون دهان از جانب بیرون پوزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوز
تصویر سوز
حرارت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فلز
تصویر فلز
توپال
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فوق
تصویر فوق
بالا، یادشده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قوز
تصویر قوز
گوژ
فرهنگ واژه فارسی سره
اخم، عبوس و ترشرو
فرهنگ گویش مازندرانی