جدول جو
جدول جو

معنی فود - جستجوی لغت در جدول جو

فود
پود، رشته، نخ، مقابل تار، رشته ای که در پهنای پارچه بافته می شود
تصویری از فود
تصویر فود
فرهنگ فارسی عمید
فود
پود، مقابل تار، (فرهنگ فارسی معین)، ریسمانی که جولاهگان در پهنای کار بافند، (برهان)
لغت نامه دهخدا
فود
کنار سر پهلوی سر، کیسه بزرگ، کناره کناره هر چیز پود مقابل تار
تصویری از فود
تصویر فود
فرهنگ لغت هوشیار
فود
پود
تصویری از فود
تصویر فود
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرود
تصویر فرود
(پسرانه)
پائین، نام پسر سیاوش، نام پسر کیخسرو، نام پسر خسرو پرویز و شیرین، نام پسر سیاوش و جریره و برادر کیخسرو پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فور
تصویر فور
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام پادشاه هند در زمان اسکندر مقدونی
فرهنگ نامهای ایرانی
(رَ)
ماده شتری که به یک دوشیدن یک قدح پر کند. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از منتهی الارب). اشتری که به یک دوشیدن قدح پرکند. (مهذب الاسماء). ج، رفد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش حومه شهرستان بیرجند که دارای 68تن سکنه است، آب آن از قنات و محصول عمده اش غله، عناب و میوه است، مزرعه های کرنج، حسن آباد و حاجی آقامحمد جزء این ده است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش حومه شهرستان نائین که دارای 491 تن سکنه است، آب آن از قنات و محصول عمده اش غله است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
دو کرانۀ سر. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش فلاورجان شهرستان اصفهان که دارای 212 تن سکنه است، آب آن از زاینده رود و محصول عمده اش غله و پنبه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
پودینه. پونه. وتنج. حبق. پودنه. غاغ. (یادداشت مؤلف). بری و بستانی و نهری و جبلی باشد، و مراد از مطلق آن بری است. (حکیم مؤمن). رجوع به پونه و فوتنج شود
لغت نامه دهخدا
(خُرْ)
دهی است از بخش جویمند شهرستان گناباد که دارای 195 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله و ارزن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
هر چیز نهی شده در مذهب و نامشروع. (ناظم الاطباء). حرام که ضد حلال است. (از شعوری ج 2 ورق 119)
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش بافق شهرستان یزد که دارای 109 تن سکنه است، آب آن از قنات و محصول عمده اش غله است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(سَفْ فو)
میخ آهنین بریان کن و آن رابه فارسی باب زن خوانند. (منتهی الارب). سیخ که آن راباب زن گویند. (آنندراج) (غیاث). میخ آهنی. (دهار) ، چوب آتشکار. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
ناقه ای که بچه ناقص افکند. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). منه: ناقه خفود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
حفد. حفدان. شتافتن مردم در خدمت، شتافتن شتر. شتافتن شترمرغ. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مایۀ آبکامه است، و بعضی ترشیها را نیز مایه میشود، و آن را از آرد گندم و آرد جو که به آب گرم خمیر کرده باشند بی نمک ترتیب میدهند و در برگ انجیر پیچیده در ظرفی کرده در سایه میگذارند تا متعفن شود و خشک گردد... (حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
خمیر خشک را گویند که از آن آبکامه سازند، و آن خورشی است مشهور در صفاهان. (برهان). فودج. رجوع به فودج شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
برآمدن بالای کوه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از آود
تصویر آود
کج، منحنی، معوج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جود
تصویر جود
کرم، بخشش، سخا، جوانمردی، دهش
فرهنگ لغت هوشیار
نهر بسیار عظیم که پس از سیر در خشکی وارد دریا شود و بمعنی لخت و برهنه
فرهنگ لغت هوشیار
جسم تیره رنگ شبیه بخار یا ابر که هنگام سوختن چیزی از آن جدا می شود و بهوا می رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بود
تصویر بود
هستی، وجود، بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فوده
تصویر فوده
خمیر خشکی که ازآن آبکامه سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فودج
تصویر فودج
هودگ کجاوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفود
تصویر سفود
سیخ بابزن
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته پودنه از گیاهان پودنه. یا فودنج جبلی. مرزنگوش وحشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فودو سروو
تصویر فودو سروو
فرانسوی داس مغز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خود
تصویر خود
ضمیر مشترک میان گوینده و شخص غائب، نفس و ذات و به معنی کلاه آهنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فوق
تصویر فوق
بالا، یادشده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فند
تصویر فند
شگرد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سود
تصویر سود
فایده، نفع، منفعت
فرهنگ واژه فارسی سره