جدول جو
جدول جو

معنی فوجین - جستجوی لغت در جدول جو

فوجین
به زبان ختای خاتون باشد، (از جامع التواریخ) (یادداشتهای قزوینی)
لغت نامه دهخدا
فوجین
ترکی ختایی خدیش بانو فوجین بزبان ختای خاتون باشد
تصویری از فوجین
تصویر فوجین
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وجین
تصویر وجین
عمل کندن و دور ریختن گیاه های هرز از میان کشتزار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوجین
تصویر دوجین
واحد شمارش، معادل دوازده عدد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زوجین
تصویر زوجین
زن و شوهر، جفت
فرهنگ فارسی عمید
به یونانی بسد است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
کرانۀ وادی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، کرانۀ زمین درشت هموار اندک بلند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ / وِ)
وجین کردن. پاک کردن کشت از علف هرزه و خودرو. (ناظم الاطباء). کندن علف های هرز از زمین زراعتی. واچین کردن. فرخوکردن کشت. گزین کردن کشت. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی است از بخش حومه شهرستان سبزوار که دارای 29 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله، پنبه و میوه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان اندبیل بخش مرکزی شهرستان هروآباد دارای 1829 تن سکنه، آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات و سردرختی است، شغل اهالی زراعت و گله داری و از صنایع دستی جاجیم و گلیم بافی می باشد، راه مالرو و یک باب دبستان دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَخْ خُ)
کوفتن و زدن دباغ پوست را جهت نرم گردانیدن. (از المنجد) (از اقرب الموارد) ، و عرب در مقام تحقیر گوید: ماادری ای من وجن الجلد هو، ای ای ّ الناس هو (اقرب الموارد) ، یعنی نمیدانم که کدام کس است او. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ جَ)
تثنیۀ زوج. زوج و زوجه. زن و شوهر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
نام جد چهارم بخت النصر. (از تاریخ سیستان چ بهار ص 34)
لغت نامه دهخدا
به سریانی خسک است، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
مأخوذ از کلمه فرانسوی دوزن، دوازده تا از چیزی: یک دوجین کبریت، یک دوجین دستمال، (یادداشت مؤلف)، دوازده عدد از یک شی ٔ، بستۀ دوازده تایی، (فرهنگ فارسی معین)، عددی کثیر: یک دوجین بچه، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
کرانه لور کند کرانه دشت کناره دره عمل کندن گیاه هرزاز میان مزرعه باغچه عمل پیراستن زمین از علفهای هرزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زوجین
تصویر زوجین
زن و شوهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوجین
تصویر دوجین
دوازده تا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زوجین
تصویر زوجین
((زُ جِ))
تثنیه زوج، زن و شوهر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وجین
تصویر وجین
((و))
کندن علف های هرز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دوجین
تصویر دوجین
((دُ))
دوازده عدد از یک شیء، بسته دوازده تایی
فرهنگ فارسی معین
پازش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پشته و توده ی شاخ و برگ درختان، روزنه، پنجره ی کوچک برای روشنایی اتاق، اشکوب، روزنه، پنجره ی کوچک برای روشنایی اتاق، اشکوب، پشته و توده ی شاخ و برگ درختان
فرهنگ گویش مازندرانی
جدا کن، سواکن، دست چین کن
فرهنگ گویش مازندرانی
پاک کردن زراعت از علفهای هرز وجین
فرهنگ گویش مازندرانی
سربازانه، نظامی
دیکشنری اردو به فارسی