جدول جو
جدول جو

معنی فهم - جستجوی لغت در جدول جو

فهم
دریافتن، درک کردن، دانستن، علم، دانش، قوۀ ادراک چیزی، بن مضارع فهمیدن
تصویری از فهم
تصویر فهم
فرهنگ فارسی عمید
فهم
فهمیده، دانا، بافهم، آگاهانه
تصویری از فهم
تصویر فهم
فرهنگ فارسی عمید
فهم
(فَ هَِ)
مرد زودفهم و دانا. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
فهم
دانستن و بدل دریافتن، دریافت
تصویری از فهم
تصویر فهم
فرهنگ لغت هوشیار
فهم
((فَ هْ))
درک کردن، دریافتن، درک، دریافت، نیروی فهم و ادراک، جمع افهام
تصویری از فهم
تصویر فهم
فرهنگ فارسی معین
فهم
دانایی
تصویری از فهم
تصویر فهم
فرهنگ واژه فارسی سره
فهم
ادراک، استنباط، اندریافت، درک، دریافت، دریافت، شعور، مشعر، هوش
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فهمیدن
تصویر فهمیدن
درک کردن، دریافتن، پی بردن، فهم داشتن، حس کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فهماندن
تصویر فهماندن
امری یا مطلبی را با ایما و اشاره یا بیان و توضیح به کسی حالی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فهمیده
تصویر فهمیده
دانا، بافهم، آگاهانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفهم
تصویر تفهم
فهمیدن، دریافتن، مطلبی را کم کم درک کردن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ هََ / مُ فَهَْ هََ)
فهم کرده شده. دریافت شده. (از ناظم الاطباء). فهمانیده شده. و رجوع به افهام و تفهیم شود
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ صُ)
دریافتن به درنگ. (تاج المصادر بیهقی). دریافتن. (زوزنی) (دهار). اندک اندک دریافتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ادراک. دریافت و بازیافت. (ناظم الاطباء) : که اگر در خواندن فروماند به تفهیم معنی کسی تواند رسید. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ)
داناتر. بافهم تر. (ناظم الاطباء). مفهوم تر. (یادداشت مؤلف) : و هو (ای الدب) من افهم الحیوان. (ابن البیطار) ، کوماج. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جای کوماج در خاکستر گرم. ج، افائید. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ هَِ / مُ فَهَْ هَِ)
آنکه فهم می کند و دریافت می نماید. (ناظم الاطباء). آنکه می فهماند. و رجوع به افهام و تفهیم و مدخل قبل شود
لغت نامه دهخدا
(فُ هََ)
فهماء. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به فهماء شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
تخلص سلطان محمد خدابنده است که پسر شاه طهماسب صفوی و پادشاهی صاحب جود و کرم بود و در فن نقاشی و موسیقی مهارت داشت. این ابیات از اوست:
چو نقش ابروی او در شراب ناب نماید
هلال عید بود کز فلک در آب نماید
فغان که نیست چنان محرمی که نامۀ شوقم
زروی لطف نهانی بدان جناب نماید
ز دردمندی فهمی به واجبی شود آگه
از این غزل دو سه بیتی گرانتخاب نماید.
این رباعی هم از اوست:
دلدار مرا به رغم اغیار امشب
داده ست به بزم خویشتن بار امشب
ای صبح چراغ عیش ما را نکشی
زنهار دم خویش نگه دار امشب.
(از مجمعالخواص صادقی کتابدار ص 9 و 10)
اسمش میر شمس الدین محمد. اصلش از قریۀ خبیص کرمان و در زمان سلطان محمد صفوی صدرممالک محروسه بود. (از آتشکدۀ آذر چ سنگی ص 122)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
منسوب به فهم. رجوع به فهم شود، منسوب به فهم که بطنی است از قیس عیلان. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
کسی که مطلبی را بدو فهمانیده باشند، مطلبی که به کسی فهمانده شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فهمیدگان
تصویر فهمیدگان
نلکایان دریافته ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فهماننده
تصویر فهماننده
نیوندار آنکه چیزی را به دیگری بفهماند
فرهنگ لغت هوشیار
وابانده کسی که مطلبی را بدو فهمانیده باشند، مطلبی که به کسی فهمانده شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فهماندن
تصویر فهماندن
واباندن مطلبی را به دیگری حالی کردن موجب فهمیدن شخصی دیگر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فهمیدگی
تصویر فهمیدگی
نیوندی فهمیده بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فهمیدن
تصویر فهمیدن
پی بردن، درک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فهماء
تصویر فهماء
جمع فهیم، دریافتگان، نلکایان، با فهم، دانایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فهمانیدن
تصویر فهمانیدن
مطلبی را به دیگری حالی کردن موجب فهمیدن شخصی دیگر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فهم کردن
تصویر فهم کردن
دانستن گرفتن هوشیدن دریافت کردن مطلبی را فهمیدن
فرهنگ لغت هوشیار
دریافته دریافت شده درک شده، دانا عالم: آدم فهمیده ایست، با خبر مطلع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفهم
تصویر تفهم
دریافتن بدرنگ، فهمیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افهم
تصویر افهم
داناتر، فهمیده تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فهما
تصویر فهما
با فهم دانا، جمع فهما (ء)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفهم
تصویر تفهم
((تَ فَ هُّ))
دریافتن، فهمیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فهمیدن
تصویر فهمیدن
دانستن
فرهنگ واژه فارسی سره
بفهم درک کن
فرهنگ گویش مازندرانی