- فه
- گنگ درمانده به سخن چوب پهنی که کشتیبانان بدان کشتی رانند، آهنی بیل مانند که در میان آن چوبی و بر دو طرف وی ریسمانی بندند یک شخص سر چوب را دو کس دیگر هر یک را سر ریسمان را به دست گیرند و زمین شیار کرده را بدان هموار سازند مجرفه پل کش فهد، تخته ای که برزیگران بدان زمین را هموار می کنند
معنی فه - جستجوی لغت در جدول جو
- فه ((فِ یا فَ))
- چوب پهنی که کشتی بانان بدان کشتی را رانند، آهنی بیل مانند که در میان آن چوبی و بر دو طرف وی ریسمانی بندند. یک شخص سر چوب را و دو کس دیگر هر یک ریسمان را به دست گیرند و زمین شیار کرده را بدان هموار سازند. مجرفه، پل کش
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
دانا
دانستن
دانایی
پهلوی
پهرست
دانا، بافهم، آگاهانه
بافهم، صاحب فهم، دانا
سنگی که با آن چیزی بسایند
بخشی در اول یا انتهای کتاب، مجله و مانند آنکه به طور اجمالی عناوین، موضوعات و مطالب را شرح می دهد
فهمیده، دانا، بافهم، آگاهانه
فهدها، یوزپلنگ ها، جمع واژۀ فهد
فهرست، بخشی در اول یا انتهای کتاب، مجله و مانند آنکه به طور اجمالی عناوین، موضوعات و مطالب را شرح می دهد
کلون، چوبی به شکل مکعب مستطیل که برای بستن در، بر پشت آن نصب می شود، فانه، پانه، تنبه، مدنگ، بسکله، فردر، کلند، فروند، فلجم، کلیدان
گوه، تکۀ چوب یا آهن که هنگام ترکاندن و شکافتن چوب یا تخته لای آن می گذارند، گاز، فانه، پانه، پهانه، بغاز، پغاز، براز
گوه، تکۀ چوب یا آهن که هنگام ترکاندن و شکافتن چوب یا تخته لای آن می گذارند، گاز، فانه، پانه، پهانه، بغاز، پغاز، براز
یوزپلنگ، پستانداری درنده و گوشت خوار، شبیه پلنگ ولی کوچک تر از آنکه بر روی پوست خود خال های فراوان دارد
درک کردن، دریافتن، پی بردن، فهم داشتن، حس کردن
دریافتن، درک کردن، دانستن، علم، دانش، قوۀ ادراک چیزی، بن مضارع فهمیدن
امری یا مطلبی را با ایما و اشاره یا بیان و توضیح به کسی حالی کردن
دریافته دریافت شده درک شده، دانا عالم: آدم فهمیده ایست، با خبر مطلع
پی بردن، درک کردن
نیوندی فهمیده بودن
نلکایان دریافته ها
کسی که مطلبی را بدو فهمانیده باشند، مطلبی که به کسی فهمانده شده باشد
مطلبی را به دیگری حالی کردن موجب فهمیدن شخصی دیگر شدن
نیوندار آنکه چیزی را به دیگری بفهماند
وابانده کسی که مطلبی را بدو فهمانیده باشند، مطلبی که به کسی فهمانده شده باشد
واباندن مطلبی را به دیگری حالی کردن موجب فهمیدن شخصی دیگر شدن
جمع فهیم، دریافتگان، نلکایان، با فهم، دانایان
با فهم دانا، جمع فهما (ء)
دانستن گرفتن هوشیدن دریافت کردن مطلبی را فهمیدن
دانستن و بدل دریافتن، دریافت
جمع فهلوی در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) فهلویون فهلویان، حکیمان خسروانی