جدول جو
جدول جو

معنی فنوسک - جستجوی لغت در جدول جو

فنوسک
خلط بینی انسان یا جانور
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(ذَ رَ)
جای گرفتن و اقامت کردن در جایی. (ازاقرب الموارد) (منتهی الارب) ، مواظبت بر کاری. (از اقرب الموارد) ، همیشگی نمودن بر چیزی، دروغ بربافتن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، ستیهیدن. (منتهی الارب). لج کردن. (از اقرب الموارد) ، بی باک گردیدن جاریه، پیوسته خوردن طعام وبازنماندن و ننگ نداشتن، درآمدن در کار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فنک شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فنوس
تصویر فنوس
فانوس بنگرید به فانوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فنوک
تصویر فنوک
جای گرفتن ماندگاری، ستیهیدن، بی باکی، دروغبافی
فرهنگ لغت هوشیار