جدول جو
جدول جو

معنی فنوک

فنوک
(ذَ رَ)
جای گرفتن و اقامت کردن در جایی. (ازاقرب الموارد) (منتهی الارب) ، مواظبت بر کاری. (از اقرب الموارد) ، همیشگی نمودن بر چیزی، دروغ بربافتن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، ستیهیدن. (منتهی الارب). لج کردن. (از اقرب الموارد) ، بی باک گردیدن جاریه، پیوسته خوردن طعام وبازنماندن و ننگ نداشتن، درآمدن در کار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فنک شود
لغت نامه دهخدا